پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
فرق بين امام و پيامبر چيست؟
در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست ...

به چه كسي پيامبر گفته مي شود؟  به چه كسي امام گفته مي شود؟ واينكه كلا فرق بين امام و پيامبر چيست؟ و ايا وحي مخصوص پيامبر مي باشد و فقط بر پيامبران نازل ميشده يا بر امامان هم نازل ميشده؟

درباره فراز اول پرسش بايد گفت كه صاحب نظران در اين باره ديدگاه هاي متفاوتي دارند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود.

در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست؛ يعني امام از نظر تأثير باطني و نفوذ روحاني كه اثر وجودي اش در قلب انسان مي‏تابد، او را هدايت مي‏كند. از اين رو، مقام امامت يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن، كه توأم با هدايت مي‏باشد.(1)

برخي هم  گفته‏اند: فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت راهنمايي، ابلاغ و اخبار است؛ ولي امامت، رهبري است و علاوه بر رهبري اجتماعي، رهبري معنوي به سوي خدا هم هست.(2)

برخي ديگر  معتقدند: پيامبر  تنها مأمور به ابلاغ رسالت و دادن نويدها و بيم‏ها به مردم است؛ اما امام علاوه بر آن، پيشوايي است كه شخصاً داراي سمَت امر و نهي و تكليف و دستورات است و جامعه بشري را با مديريت صحيح به حد كمال مي رساند. (3)

در باره فراز دوم بايد گفت كه وحي داراي دو معنا است:

يكي، به معناي عام كه شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود؛ مانند وحي بر: مادر موسي، حضرت مريم و زمين كه در آيات قرآن بيان مي شود.

وحي در اين موارد، هدايتي است خاص كه پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.

دوم، معناي خاص از وحي كه تنها در مورد پيامبران الهي است و در اين معنا، بر امامان وحي نمي شود و ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.

اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد؛ زيرا آن ها داراي شريعت و آيين هستند و خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يك شريعت و آيين جديد، بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر انسانها ابلاغ مي كردند و با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز كه تنها بر پيامبران مي شد، قطع شده است. روشن است كه با وجود مسئله ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آيين و شريعت جديد نخواهد بود و بر هيچ انساني، حتي بر امامان نيز وحي نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر اكرم(ص) خاتم الانبياء نبود.

در عين حال، قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان كامل مانند امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي كنند. آن ها به جهت اين كه پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي كنند و داراي علم لدني الهي هستند. اين دريافت حقايق و علوم و دانش و اطلاع بر اسرار غيب را، وحي نمي گويند؛ بلكه به آن "الهام" مي گويند. بنابراين، اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي كه نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند و صداي غيب را مي شنوند؛ اما بر طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند؛ به خلاف پيامبر كه سخن فرشته را مي شنود و گاه خود ملك را نيز مي بيند.(4)

اين الهام، نظير الهامي است كه به حضرت خضر، ذوالقرنين، حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (5)

گاهي در قرآن كريم، از اين معنا تعبير به وحي گرديده كه البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.

حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر عطا مي كند و چشمه هاي حكمت را در دلش قرار مي دهد و علم را به وي الهام مي كند تا در پاسخ به هيچ سؤالي درنماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود.(6)

بايد توجه داشت امام كسي است كه از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد. از اين رو، باطن امام نيز همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.

امام نيز همانند پيامبر، واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است؛ امّا پيامبر نيست؛ يعني مقام و شأن و مسؤليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.

پينوشتها:

1. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان،نشر جامعه مدرسين قم، 1377 ش. ج 1، ص 372 تا ص 382.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1372 ش. ج 3، ص 318.

3. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، انتشارات توحيد، قم، 1360 ش. ج 5، ص 252.

4.  كليني اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق. ج 1، ص202.

5. كهف (18) آيه 65 - 98؛ آل عمران (3) آيه 42؛ مريم (19) آيه 17 - 21؛ طه (20) آيه 38؛ قصص (28) آيه 7.

6. اصول كافي،نشر پيشين.ج 1، ص 198 - 203.