پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

آیا درمثالهای زیر اشکالات مطرح شده وارد است؟

در سوره بقره آيه 177، واژه "صابرين" بر اساس موقعيتش بايد به صورت صابرون باشد؛

در سوره اعراف آيه 160، عبارت "اثْنَتيَ‏ْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا"، بايد به صورت "اثْنَتيَ‏ْ عَشْرَةَ سِبْطاً" باشد؛

در سوره نساء آيه 162، عبارت "المُْقِيمِينَ الصَّلَوةَ " بايد به صورت "المُْقِيمونَ الصَّلَوةَ" باشد؛

در سوره مائده آيه 69، واژ? "صابئين" از "صابئون" صحيحتر است.

در سوره منافقون آيه 10، واژ? "اكن" بايد به صورت "اكون" باشد.

در سوره آل عمران، آيه 59، عبارت "كن فيكون"، بايد به صورت "كن فكان" باشد.

سوره بقره آيه 177، واژه"البر" بايد به صورت "الباران" باشد.

پاسخ:

بشر ابتدا مفاهيم مورد نظر خود را با صداها به ديگران منتقل مي كرد . مجموعه  صداها همان گفتار است . بعد به انتقال مفاهيم از طريق نوشتار رو آورد و خط را اختراع نمود. خط هم از شكل ابتدايي تصويري شروع شد و تكامل يافت تا به صورت امروزي با الفباي منظم و اصول دستوري مشخص در آمد. صداها و تصوير و خط براي انتقال مفهوم هاي مشخص و معين هستند كه در عين ثابت بودن مفهوم و معناي مورد نظر ، مي توانند مختلف باشند.

 مفهوم مار يك چيز است و كلام و صوت و نوشته و رسم الخطي كه اين مفهوم را به ذهن برساند، مي تواند مختلف باشد.

بشر ابتدايي با در آوردن صداهاي خاص منظور خود را منتقل كرد . كم كم كلمه ها و واژه هاي ابتدايي وضع شد و تكامل يافت  . بعد به انتقال مفاهيم از طريق نوشتن توجه كرد . زبان هاي مختلف نوشتاري و الفباهاي مختلف در نقاط گوناگون جهان پيدا شد كه ريشه در يكديگر داشتند يا از هم وام گرفته بودند و...

زبان عربي هم در گفتار و نوشتار از اين قاعده مستثنا نيست . داستان خاص خود را دارد ؛ ولي در هر حال اين داستان به قرآن كه گفتاري نازل شد و به گوش مردم رسيد و در قلب شان حك شد و به ثبت آن با رسم الخط ابتدايي موجود پرداختند و بعدها اين رسم الخط تكامل يافت تا به صورت امروزي درآمد ، ضربه نمي زند.

قرآن به خط و نوشته نازل نشد ،بلكه شفاهي و شنيداري نازل شد . عرب ها قرآن را از زبان پيامبر شنيدند و آن را فهميدند . به نسل هاي بعد به طور شفاهي و با استفاده از خط ابتدايي عربي منتقل كردند . بعدها كه خط كامل شد، قرآن ترجمه نشد تا در اين ترجمه ، اشتباه و خطا رخ دهد يا قدرت سياسي حاكم اعمال نفوذ نمايد. بلكه  الفاظي كه شنيده بودند، در قالب رسم الخط اصلاح شده نوشتند. 

اما موارد غلط املايي يا غلط نحوي :

آِيه 177 بقره:

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَي الْمالَ عَلي‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي‏ وَ الْيَتامي‏ وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ .

در مورد اين آيه دو اشكال گرفته اند:

1. بايد به جاي "ليس البرّ" بگويد: "ليس البارّان" ؛

جواب: آيه فوق خداوند در مقام بيان تعريف "بِِرّ" و نيكي است . بسياري از اوقات تعريف مفهوم با بيان مصداق صورت مي گيرد .بنا بر اين در اين آيه با توجه به  مصداق ها ،  كلمه "برّ" در تقدير گرفته مي شود؛ يعني گويا آيه به اين صورت است:

" و لكن البر بر من آمن بالله و...؛برّ به اين نيست كه به مشرق و مغرب رو كني  و هميشه به ظاهر نماز بگذاري، بلكه برّ ، برّ آن كسي است كه به خدا ايمان آورده و ..."

در تفسير نمونه در تفسير  آيه آمده:

در ادبيات عرب و همچنين بعضي زبان هاي ديگر هنگامي كه مي‏خواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزي بيان كنند ، آن را به صورت مصدري مي‏آورند، نه به صورت وصف، مثلا گفته مي‏شود :عدل اين نيست كه به فلان نحو عمل كني، بلكه علي (ع) عدل جهان انسانيت است، يعني چنان عدالت پيشه است كه گويي تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاي او در عدالت غرق گشته است، به گونه‏اي كه هر گاه به او نگاه كني ، چيزي جز عدالت نمي‏بيني!  همچنين در نقطه مقابل آن مي‏گوئيم: بني اميه ذلت اسلام بودند، گويي تمام وجودشان تبديل به خواري شده بود. (1)

علامه طباطبايي بيان زيباتري  دارد:

در اين جمله به جاي اينكه كلمه بر به كسره را تعريف كند، كلمه بر به فتحه را تعريف كرد، تا هم بيان و تعريف مردان نيكوكار را كرده باشد و در ضمن اوصاف شان را هم شرح داده باشد و هم اشاره كرده باشد به اينكه مفهوم خالي از مصداق و حقيقت، هيچ اثري و فضيلتي ندارد . اين  دأب و روش قرآن در تمامي بياناتش است كه وقتي مي خواهد مقامات معنوي را بيان كند، با شرح احوال و تعريف رجال دارنده آن مقام، بيان مي كند و به بيان مفهوم تنها ، قناعت نمي كند.

جمله: وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريف شان مي‏كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق؛ در باره اعتقادشان مي فرمايد: مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و در باره اعمالشان مي فرمايد: أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا، و در باره اخلاقشان مي فرمايد:وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ . در تعريف اولي كه از ايشان كرده، فرمود: كساني هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا دارند، و اين تعريف شامل تمامي معارف حقه‏اي است كه خدا ايمان به آن ها را از بندگان خود خواسته ؛ مراد

، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمي‏شود و تخلف نمي كند، نه در قلب و نه در جوارح ؛ در قلب تخلف نمي كند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدي ناگوار دچار خشم نمي گردد . در اخلاق و اعمال هم تخلف نمي كند، چون وقتي ايمان كامل در دل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح مي شود.

دليل بر اينكه مراد از آيه ، بيان اين معنا است، ذيل آيه شريفه است كه مي‏فرمايد: اولئك الذين صدقوا كه صدق را مطلق آورده و مقيد به زبان يا به اعمال قلب، يا به اعمال ساير جوارح نكرده، پس منظور، مؤمناني است كه مؤمن حقيقي هستند و در دعوي ايمان ، صادقند ؛ هم چنان كه در جاي ديگر در باره آنان فرمود:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً،(2)

حاشا به پروردگارت سوگند كه ايمان نمي‏آورند و ايمان شان واقعي نمي‏شود مگر وقتي كه تو را در اختلاف‏هايي كه بين شان پيدا مي‏شود ،داور قرار دهند . چون حكمي راندي، هيچ ناراحتي در دل خود از حكم تو احساس نكنند و سراپا تسليم تو شوند. (3)

 مطابق ادبيات عرب اين نه تنها غلط املايي نيست، بلكه يك بيان ابلغ و رساتر است، ولي كساني كه با ادبيات عرب آشنا نيستند، آن را غلط املايي مي شمارند .

2. چون در قبل آمده: "والموفون بعهدهم اذا عاهدوا" اين جا هم بهتر بود مي گفت: "و الصابرون في البأساء و الضرآء"

جواب:

 در ادبيات عرب قطع از عطف براي مدح و اختصاص ، بليغ تر است . در اين جا با قطع از عطف و اختصاص به ذكر ، به اهميت فوق العاده صبر تصريح مي كند.(4)

3. در سوره نساء گفته: معدود دوازده بايد مفرد و منصوب باشد.سبطا نه اسباطا.

علامه در جواب اشكال گويد:

از ابن حاجب نقل شده كه : كلمه" اسباطا" در اين آيه بدل از عدد است، نه تميز عدد. اگر تميز  بود ،مي‏بايستي اسباط بني اسرائيل حد اقل سي و شش سبط و تيره مي‏بودند و حال آن كه نبودند، چون سبط در بني اسرائيل دوازده تيره بود . بنا بر اين حداقل جمع سبط (سه سبط يعني) سي و شش (تيره) است، پس ناچار بايد بگوييم كلمه" اسباطا" بدل از عدد است،  تميز عدد حذف شده چون با بودن اسباطا احتياجي به ذكر آن نبوده،  تقدير كلام" و قطعناهم اثنتي عشرة فرقة اسباطا" است. البته كساني ديگر هم گفته‏اند كه كلمه مذكور تميز است، اشكال ابن حاجب هم وارد نيست، زيرا اگر چه كلمه به صيغه جمع است، ولي در اين جا به معناي مفرد آمده و معناي آن، جماعت و يا طايفه و يا نظير آن است. (5)

4. عبارت «المقيمين الصلاة» در آيه 116 نساء بايستي همانند راسخون  و المؤمنون و المؤتون جمع بسته مي شد ؛

جواب: اولا "المقيمين" جمع مذكر است ،مانند مواردي كه ذكر كرده ايد ،جز اين كه آن ها از لحاظ ادبيات عرب حالت رفعي و فاعلي دارند . اين حالت نصبي و مفعولي و به نظر ايراد گيرندگان اين هم بايد مانند آن ها حالت رفعي داشته باشد، يعني "المقيمون الصلاه" باشد.

در مورد اين جمله گفته شده:

خداوند مي فرمايد كه راسخان در علم به وحي نازل بر تو و وحي نازل بر انبياي قبل از تو ايمان دارند. بعد در صدد معرفي انبيا يا  راسخان در علم بر مي آيد به وصفي كه مهم ترين وصف آنان است ،يعني "اقامه نماز" . در اين جا از عطف به اختصاص قطع كرده و يك فعل "اخص" يا " اعني " در تقدير است . "المقيمين الصلاه" مفعول آن فعل مقدر است . خدا با اين ذكر خاص نماز ، به اهميت آن اشاره كرده و  اختصاص به ذكر ، فلسفه اين تغيير سياق است. (6)

5. در آيه 69 سوره مائده با توجه به منصوب بودن "الذين" ؛ "الصابئين" را بهتر شمرده است.

در جواب گفته اند: در اين جا "الصابئين" عطف به "الذين"  نيست، بلكه مبتدايي است كه خبر آن "كذلك" بوده و حذف شده ؛ اگر جداگانه در يك جمله ذكر شده، به اين جهت بوده كه بگويد:  صابئان كه ضلالت و گمراهي آنان آشكار است، اگر به توحيد و معاد ايمان داشته و عمل صالح به جا مي آوردند ، اهل نجات بودند، چه رسد به يهود و نصارا كه ضلالت شان كم تر است. (7)

6. گفته شده" كن فيكون" بايد "كن فكان" مي شد.

جمله خبر است . تحقق اراده الهي بعد از تعلق اراده را مي رساند . مي خواهد اعلام كند كه خدا هر گاه چيزي را اراده كند ، مي شود. پس فعل بايد مضارع باشد كه از حال يا آينده دلالت كند ،چون وقوع بعد از تعلق اراده است.

 چون با ادبيات عرب و راز و رمز آن آشنا نيستيم ،اين آيات را خطا يا غلط نحوي مي انگاريم ،در حالي كه بايد از سخن شناسان عرب دليل اين استعمال ها سؤال شود.

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ،چ اول ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1374 ش ، ج ‏1، ص 599.

2. نساء (4) آيه 65.

3. طباطبايي ، الميزان، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 ش ، ج‏1، ص 650.

4. ابوحيان اندسي، البحر المحيط ، بيروت ، دارالفكر، 1420ق، ج‏2، ص 140.

5.  الميزان، ج 8، ص 371.

6. شيخ طوسي، تبيان، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج3، ص 375.

7. بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت، دار احياء التراث العربي ، 1418 ق ، ج2 ، ص 137.