قلب جایگاه تفکر؟
نگارنده (گان):ناشناخته
قلب در قرآن
سوره حج (22) - آيه 46 ، افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اوء اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الا بصرو لكن تعمي القلوب التي في الصدور
آيا در زمين سير نكردند تا آنان را قلبهايي باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايي كه با آن بشنوند چرا كه چشمهاي آنان كور نمي شود بلكه قلبهايي كه در سينه هاست كور مي شود.
سوره اعراف (7) ، آيه 179 ، بيقين گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها قلبهايي دارند كه با آن نمي فهمند و چشمهايي كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نمي شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر اينان همان غافلانند.
سوره محمد (47) ، آيه 24 ، آيا آنها در قرآن تدبر نمي كنند يا بر قلبهايشان قفل نهاده شده است.
در آيات فوق و بسياري از آيات ديگر . قرآن جايگاه تعقل . انديشه . ادراك و احساسات را قلب شناخته و بكرار از قلب يا محل آن كه سينه باشد بدين منظور ياد شده است و هيچگاه براي معاني تعقل و ادراك . كلمه مخ (مغز) يا جايگاه آن سر استفاده نشده است.
ممكن است بعضي مانند عرفا عقلانيت و دل را بگونه اي از هم جدا كنند كه يكي جايگاه تعقل باشد و ديگري جايگاه عشق و احساسات . اما محل اسقرار اين دو (عقل و دل) همان مغز آدمي است كه در سر قرار دارد نه دل يا قلبي كه در سينه ميباشد . مضافا اينكه اطلاق كلمه دل (و نه كلمه اي ديگر) براي اينگونه از موارد ريشه در همان برداشت نادرست گذشتگان دارد.
همچنين آيات زير كه اشاره به قلب و جايگاهش سينه دارند را مطالعه فرماييد :
سوره عمران (3) ، آيه 29 ، بگو آنچه را در سينه هاي شماست پنهان داريد يا آشكار كنيد خداوند آن را ميداند و از آنچه در آسمانها و زمين است آگاه مي باشد و خداوند بر هر چيزي تواناست.
سوره مائده (5) ، آيه 7 ، و به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما و پيماني را كه با تاكيد از شما گرفت آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم و از خدا بپرهيزيد كه خدا از آنچه در درون سينه هاست آگاه است.
سوره انعام (6) ، آيه 25 ، پاره اي از آنها به سخنان تو گوش فرا مي دهند ولي بر قلبهاي آنان پرده ها افكنده ايم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگيني قرار داده ايم و اگر تمام نشانه هاي حق را ببينند ايمان نمي آورند تا آنجا كه وقتي به سراغ تو مي آيند كه با تو پرخاشگري كنند كافران ميگويند اينها فقط افسانه هاي پيشينيان است.
سوره انعام (6) ، آيه 46 ، بگو به من خبر دهيد اگر خداوند گوش و چشمهايتان را بگيرد و بر قلبهاي شما مهر نهد چه كسي جز خداست كه آنها را به شما بدهد ببين چگونه آيات را به گونه هاي مختلف براي آنها شرح مي دهيم سپس آنها روي مي گردانند.
سوره انعام (6) ، آيه 125 ، آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براي اسلام گشاده ميسازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينه اش را آنچنان تنگ مي كند كه گويا مي خواهد به آسمان بالا برود اين گونه خداوند پليدي را بر افرادي كه ايمان نمي آورند قرار ميدهد.
سوره اعراف (7) ، آيه 2 ، اين كتابي است كه بر تو نازل شده پس نبايد از ناحيه آن ناراحتي در سينه داشته باشي تا بوسيله آن بيم دهي و تذكري است براي مومنان.
سوره انفال (8) ، آيه 43 ، در آن هنگام كه خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد و اگر فراوان نشان مي داد مسلماً سست ميشديد و كارتان به اختلاف مي كشيد ولي خداوند سالم نگه داشت خداوند به آنچه درون سينه هاست داناست.
سوره يونس (10) ، آيه 57 ، اي مردم اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است و درماني براي آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتي است براي مومنان.
سوره هود (11) ، آيه 5 ، آگاه باشيد آنها سينه هاشان را در كنار هم قرار مي دهند تا خود را از او پنهان دارند آگاه باشيد آنگاه كه آنها لباسهايشان را به خود مي پيچند و خويش را در آن پنهان مي كنند (خداوند) ميداند آنچه را پنهان مي كنند و آنچه را آشكار مي سازند چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است.
سوره كهف (18) ، آيه 57 ، چه كسي ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شد و از آن روي گرداند و آنچه را با دستهاي خود پيش فرستاد فراموش كرد ما بر دلهاي اينها پرده هايي افكنده ايم تا نفهمند و در گوشهايشان سنگيني قرار داده ايم و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت بخواني هرگز هدايت نميشوند.
سوره شعرا (26) ، آيه 193 ، روح الامين آن را نازل كرده است. آيه 194 ، بر قلب تو تا از انذار كنندگان باشي.
سوره نمل (27) ، آيه 74 ، و پروردگارت آنچه را در سينه هايشان پنهان مي دارند و آنچه را آشكار مي كنند بخوبي مي داند.
سوره قصص (28) ، آيه 10 ، دل مادر موسي از همه چيز تهي گشت و اگر قلب او را محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند.
سوره قصص (28) ، آيه 69 ، و پروردگار تو مي داند آنچه را كه سينه هايشان پنهان مي دارد و آنچه را آشكار مي سازند.
سوره عنكبوت (29) ، آيه 49 ، ولي اين آيات روشني است كه در سينه دانشوران جاي دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمي كنند.
سوره لقمان (31) ، آيه 23 ، و كسي كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد بازگشت همه آنها به سوي ماست و ما آنها را از اعمالي كه انجام داده اند آگاه خواهيم ساخت خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است.
سوره فاطر (35) ، آيه 38 ، خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و آنچه را در درون سينه هاست مي داند.
سوره زمر (39) ، آيه 7 ، اگر كفران كنيد خداوند از شما بي نياز است و هرگز كفران را براي بندگانش نميپسندد و اگر شكر او را بجا آوريد آن را براي شما ميپسندد و هيچ گنهكاري گناه ديگري را بر دوش نميكشد سپس بازگشت همه شما به سوي پروردگارتان است و شما را از آنچه انجام مي داديد آگاه مي سازد چرا كه او به آنچه درون سينه هاست آگاه است.
سوره زمر (39) ، آيه 22 ، آيا كسي كه خدا سينه اش را براي اسلام گشاده است و بر فراز مركبي از نور الهي قرار گرفته (همچون گمراهان است) واي بر آنان كه قلبهايي سخت در برابر ذكر خدا دارند آنها در گمراهي آشكاري هستند.
سوره غافر (40) ، آيه 19 ، او چشمهايي را كه به خيانت مي گردد و آنچه را سينه ها پنهان مي دارند مي داند.
سوره شوري (42) ، آيه 24 ، آيا مي گويند او بر خدا دروغ بسته است در حالي كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مي نهد و باطل را محو مي كند و حق را به فرمانش پا برجا مي سازد چرا كه او از آنچه درون سينه هاست آگاه است.
سوره جاثيه (45) ، آيه 23 ، آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است با اين حال چه كسي ميتواند غير از خدا او را هدايت كند آيا متذكر نمي شويد.
سوره ق (50) ، آيه 37 ، در اين تذكري است براي آن كس كه قلب دارد يا گوش فرا دهد در حالي كه حاضر باشد.
سوره حديد (57) ، آيه 6 ، شب را در روز وارد مي كند و روز را در شب و او به آنچه در سينه هاست آگاهست.
سوره تغابن (64) ، آيه 4 ، آنچه را در آسمانها و زمين است مي داند و از آنچه پنهان و آشكار مي كنيد با خبر است و خداوند از آنچه در درون سينه هاست آگاهست.
سوره تغابن (64) ، آيه 11 ، هيچ مصيبتي رخ نمي دهد مگر به اذن خدا و هر كس به خدا ايمان آورد خداوند قلبش را هدايت مي كند و خدا به هر چيز داناست.
سوره ملك (67) ، آيات 13 ، گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار او به آنچه در سينه هاست آگاهست.
سوره عاديات (100) ، آيه 10 ، و آنچه درون سينه هاست آشكار مي گردد.
سوره ناس (114) ، آيه 5 ، كه در درون سينه انسانها وسوسه مي كند.
قلب در نهج البلاغه
در تاييد برداشت فوق از قرآن (كه قلب جايگاه تفكر در نظر گرفته شده) ميتوان به مواردي در نهج البلاغه اشاره كرد كه چنين ميباشند :
نهج البلاغه ، حكمت 108 ، به رگهاي دروني انسان پاره گوشتي آويخته كه شگرف ترين اعضاي دروني اوست و آن قلب است كه چيزهايي از حكمت و چيزهايي متفاوت با آن در او وجود دارد . پس اگر اميدي در آن پديد آيد طمع خوارش گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد و اگر نوميدي بر آن چيره شود تأسف خوردن آن را از پاي در آورد . اگر خشمناك شود كينه توزي آن فزوني يابد و آرام نگيرد . اگر به خشنودي دست يابد خويشتنداري را از ياد برد و اگر ترس آن را فرا گيرد پرهيز كردن آن را مشغول سازد و اگر به گشايشي برسد دچار غفلت زدگي شود و اگر مالي به دست آورد بي نيازي آن را به سركشي كشاند و اگر مصيبت ناگواري به آن رسد بي صبري رسوايش كند و اگر به تهيدستي مبتلا گردد بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگي بي تابش كند ناتواني آن را از پاي در آورد و اگر زيادي سير شود سيري آن را زيان رساند . پس هرگونه كند روي براي آن زيانبار و هرگونه تند روي براي آن فساد آفرين است .
در بيانات فوق كاملاً مشهود است كه قلب بعنوان محل وقوع همه فرآيندهاي عقلي و احساسي شناخته شده است .
و در جاي ديگر چنين آمده :
نهج البلاغه ، خطبه 88 - . . . نه هر كه صاحب قلب است خردمند است و نه هر دارنده گوشي شنواست و نه هر دارنده چشمي بيناست . . .
به نسبتي كه بين اعضا همراه با نوع عمل يا توانايي شان برقرار شده توجه كنيد . شنوايي براي گوش . بينايي براي چشم و خرد براي قلب .
همچنين به موارد زير كه در نهج البلاغه آمده است توجه فرماييد:
نهج البلاغه ، خطبه 176 - ، همانا زبان مومن در پس قلب او و قلب منافق از پس زبان اوست،
نهج البلاغه ، حكمت 6 ، سينه خردمند صندوق راز اوست،
نهج البلاغه ، حكمت 40 ، زبان عاقل در پشت قلب اوست و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
نهج البلاغه ، حكمت 41 ، قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.
نهج البلاغه ، حكمت 79 ، حكمت را هر كجا كه باشد فراگير گاهي حكمت در سينه منافق است و بي تابي كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مومن آرام گيرد.
نهج البلاغه ، حكمت 178 ، بدي را از سينه ديگران با كندن آن از سينه خود ريشه كن نم.
نهج البلاغه ، حكمت 193 ، قلبها را روي آوردن و پشت كردني است پس آنگاه بكار واداريدشان كه خواهشي دارند و روي آوردني زيرا اگر قلب را به اجبار به كاري واداري كور مي گردد.
نهج البلاغه ، حكمت 227 ، ايمان بر شناخت با قلب اقرار با زبان و عمل با اعضا و جوارح استوار است.
نهج البلاغه ، حكمت 388 ، آگاه باشيد كه فقر نوعي بلا است و سخت تر از تنگدستي بيماري تن و سخت تر از بيماري تن بيماري قلب است آگاه باشيد كه همانا عامل تندرستد تن تقواي قلب است.
نهج البلاغه ، حكمت 409 ، قلب كتاب چشم است (آنچه چشم ببيند در قلب ثبت مي شود).

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
پرسشگر محترم در نوشته مفصل بالا نويسندگان ظاهرا در صدد اين هستند كه بگويند قرآن با علم ناسازگار است. زيرا از نظر آنان علم مغز را كه درون جمجمه است. مركز تعقل و شناخت و ... مي داند در حالي كه آيات قرآن قلب را كه درون سينه است مركز مي شمارد.
جواب به اين پرسش بحث مفصل علمي، روانشناسي و تجربي مي طلبد كه اين مقام حوصله آن را ندارد. ما در اينجا بحث مختصري از علامه طباطبايي در باره معناي قلب در قرآن ارائه مي دهيم كه مي تواند راهگشا باشد:
گفتارى پيرامون معناى قلب در قرآن كريم
آيه مورد بحث (1) از شواهدى است كه دلالت مى‏كند بر اينكه مراد از قلب خود آدمى يعنى خويشتن او و نفس و روح او است، براى اينكه هر چند طبق اعتقاد بسيارى از عوام ممكن است تعقل و تفكر و حب و بغض و خوف و امثال اينها را به قلب نسبت داد، به اين پندار كه در خلقت آدمى، اين عضو است كه مسئول درك است، هم چنان كه طبق همين پندار، شنيدن را به گوش، و ديدن را به چشم، و چشيدن را به زبان، نسبت مي دهيم، و ليكن مدرك واقعى خود انسان است، (و اين اعضاء، آلت و ابزار درك هستند) چون درك خود يكى از مصاديق كسب و اكتساب است، كه جز به خود انسان نسبت داده نمى‏شود.
نظير آيه مورد بحث در شهادت به اين حقيقت آيه" فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ" (2) و آيه شريفه:" وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ". (3) است.
حال ببينيم چه عاملى باعث شده كه ادراكات انسانى را به قلب نسبت مى‏دهند؟ ظاهرا منشا آن، اين بوده كه انسان وقتى وضع خود و ساير انواع حيوانات را بررسى كرده و مشاهده نموده كه بسيار اتفاق مى‏افتد كه يك حيوان در اثر بيهوشى و غش و امثال آن شعور و ادراكش از كار مى‏افتد، ولى ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است، در صورتى كه اگر قلبش از كار بيفتد ديگر حياتى برايش باقى نمى‏ماند.
از تكرار اين تجربه يقين كرد كه مبدأ حيات در آدمى، قلب آدمى است، به اين معنا كه، روحى را كه معتقد است در هر جاندارى هست نخست به قلب جاندار متعلق شده، هر چند كه از قلب به تمامى اعضاى زنده نيز سرايت كرده، و نيز يقين كرد، كه آثار و خواص روحى و روانى چون احساسات وجدانى يعنى شعور و اراده و حب و بغض و رجاء و خوف و امثال اينها، همه مربوط به قلب است، به همين عنايت كه قلب اولين عضوى است كه روح بدان متعلق شده است.
و اين باعث نمي شود كه ما هر يك از اعضا را مبدأ فعل مخصوص به خودش ندانيم، چون هيچ منافاتى بين اين و آن نيست، در عين اينكه قلب را مبدأ حيات مى‏دانيم، دماغ را هم مبدأ فكر، و چشم را وسيله ديدن، و گوش را ابزار شنيدن، و شش را آلت تنفس، و هر عضو ديگر را منشا عمل خاص به خودش مى‏دانيم، چون همه اعضا (و حتى خود قلب) به منزله آلت و ابزارى است براى انجام كارى كه به وساطت آن آلت محتاج است.
و چه بسا كه تجربه‏هاى مكرر علمى هم اين نظريه را تاييد كند، چون بارها اين آزمايش را در مرغان انجام داده‏اند كه در يك عمل جراحى دماغ (مغز سر) مرغ را بيرون آورده‏اند، و ديده‏اند كه حيوان هم چنان زنده است ليكن، هيچ گونه درك و شعور و تشخيصى ندارد،(حتى نمى‏فهمد كه گرسنه و يا تشنه است، و نمي داند كه آب رفع تشنگى و دانه رفع گرسنگى مى‏كند، و اينكه اين دانه و آن سنگ‏ريزه است)، و چون مواد غذايى به او نمى‏رسد قلبش از ضربان مى‏ايستد و مى‏ميرد و همچنين چه بسا بتوان اين نظريه را از اين راه تاييد كرد كه تا كنون بحثهاى علمى طبيعى نتوانسته و موفق نشده مركزى را در بدن كشف كند كه تمامى دستوراتى كه در بدن به وسيله اعضا انجام مى‏شود از آن مركز صادر بشود، و اعضاى مختلف بدن همه مطيع فرمان آن باشند، ولى وجود چنين مصدر و مركزى برايش مسلم شده است، زيرا مى‏بينيد كه اعضاى مختلف بدن با اينكه بسيار زياد و بسيار مختلف است، هم خودشان اختلاف دارند و ساختمانشان متفاوت است، و هم اثر و كارشان و عملكردشان مختلف است، در عين حال همه در تحت يك لوا، و مطيع يك مركز فرماندهى، و داراى وحدتى حقيقى هستند.
و نبايد گمان كرد كه اگر بشر نتوانسته به وجود چنين مركز فرماندهى‏اى پى‏ببرد، براى اين بوده كه از اهميت و حساسيت دماغ و ادراكات آن غافل بوده است، (و تمدن امروز تا حدى به اسرار آن پى برده، در نتيجه نمى‏تواند مركز احساسات وجدانى از قبيل شعور و اراده و حب و بغض و خوف و رجا و امثال آن را قلب بداند).
زيرا بشر همانطور كه به اهميت قلب پى برده بود، به اهميت سر، كه جايگاه دماغ است. نيز پى‏برده بود، به شهادت اينكه مى‏بينيم از قديم‏ترين زمانها امت‏هاى مختلف و با زبانهاى مختلف مبدأ حكم و امر و دستورات جامعه را رأس و رئيس ناميده، و لغت‏هاى مختلفى از آن منشعب كرده است، نظير رأس، و رئيس و رئاسه، و رأس الخيط، (سر نخ) و رأس المدة (سر رسيد)، و رأس المسافة، و رأس الكلام، و رأس الجبل (سر كوه)، و همچنين سر جانداران و چهار پايان را رأس خوانده، و نوك شمشير را رأس السيف ناميده است، (پس بشر از همان ديرباز به اهميت دماغ پى برده بود، و ليكن به خاطر همان شواهدى كه گفتيم، نمى توانست بپذيرد كه دماغ مركز فرماندهى بدن باشد).
و ظاهرا همين مسئله باعث شد كه ادراك و شعور و هر چه كه بويى از شعور در آن باشد، از قبيل: حب و بغض و رجاء و خوف و قصد و حسد و عفت و شجاعت و جرأت و امثال آن را به قلب نسبت دهند، و منظورشان از قلب، همان روحى است كه به بدن وابسته است، و يا به وسيله قلب، در بدن جريان مى‏يابد، و لذا ادراكات نامبرده را، هم به قلب نسبت مى‏دهند، و هم به روح، و هم به نفس، گاهى مى‏گويند: فلانى را دوست دارم، و گاهى مى‏گويند روحم او را دوست مى‏دارد، و نيز مى‏گويند قلبم او را دوست مى‏دارد، و گاهى هم مى‏گويند نفسم او را دوست مى‏دارد، آن گاه اين مجاز گويى آن قدر ادامه مى‏يابد كه لفظ قلب را بر" نفس" اطلاق مى‏كنند، هم چنان كه بسيار اتفاق افتاده كه از اين هم تجاوز نموده كلمه" صدر" را بر قلب اطلاق مى‏كنند. چون قلب در سينه قرار دارد انحاء ادراكات و افعال و صفات روحى را به سينه نسبت مى‏دهند.
و در قرآن كريم از اين قسم نسبت‏ها در موارد بسيارى آمده، از آن جمله فرموده:"يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ" (4) و نيز فرموده:" أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ" (5) و نيز فرموده:" وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ" (6)كه در اين آيه هم رسيدن دلها به گلوگاه كنايه است از تنگى سينه و نيز فرموده:
" إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" (7) و بعيد نيست كه اينگونه موارد در كلام خداى تعالى اشاره باشد به تحقيق اين نظريه، چيزى كه هست متاسفانه تا كنون اين نظريه آن طور كه بايد و شايد روشن نشده است.
شيخ ابو على ابن سينا، در اين مسئله كه" مركز ادراكات و صفات نفسانى در ساختمان بدن انسانى چيست؟" اين احتمال را ترجيح داده است كه همان قلب باشد، به اين معنا كه قلب مركز همه ادراكات و شعور باشد و دماغ تنها جنبه ابزار را داشته باشد، (همانطور كه چشم آلت بينايى و گوش آلت شنوايى است. ولى آن عضوى كه مى‏بيند و مى‏شنود قلب است)، پس همه ادراكات از قلب است و دماغ واسطه درك است. (8)
بنا بر اين اين كه قرآن درك و گناه و محبت و عشق و ... را به قلب كه درون سينه است نسبت مي دهد منظور اين قلب صنوبري و سينه جسماني نيست. بلكه اين اشاره به همان نفس و وجود آدمي است و اين نشان تناقض قرآن با علم نيست و علم هم اين را تاييد مي كند. اين بحث مفصل مي طلبد كه از حوصله اين مقام خارج است.
پي نوشت ها:
1. بقره (2) آيه 225.
2. براى اينكه قلب و دل او گناهكار بود. (بقره (2) آيه 283).
3. در صورتى كه با دلى و قلبى خاشع به درگاه او باز آمد.(ق (50) آيه 33)
4. سينه‏اش را براى پذيرفتن معارف اسلام فراخ كرده و مى‏گشايد.( انعام (6) آيه 125).
5. سينه‏ات تنگى مى‏كند. (حجر (15) آيه 97).
6. دلها (جانها) به گلوگاه رسيد. (احزاب (33) آيه 10).
7. خداوند به آنچه كه از سينه‏ها مى‏گذرد، دانا است. (مائده (5) آيه 8).
8. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج 2، ص 335.
موفق و موید باشید