با سلام
سوالي كه ذهنم را مشغول كرده مدتي اين است كه
1)آيا شانس وجود دارد ؟؟ آيا افراد خوش شانس و بد شانس وجود دارند؟؟ يا ديد ما است
2)حكت و صلاح خداوند چي مقوله اي است؟؟ تقدير چيست؟؟ قسمت چيست؟؟ آيا حكمت تقدير و قسمت با يكديگر فرق دارن؟؟؟ لطفا فرقهاي اصلي آنها را بفرمائيد تا كاملا متوجه بشوم . زيرا مطالب زيادي خوانده ام اما متوجه فرقشان نشده ام.
3)چه فرقي بين شانس و حكمت وجود دارد؟؟؟‌آيا تفاوتي است؟؟
4)آيا يك مسلمان بايد به شانس اعتقاد داسته باشد؟؟
5)اگر تقدير وجود دارد پس چار ما تلاش يا دعا ميكنيم؟؟؟ اگر قسمت هست پس چرا گاهي انتخابها اشتباه است؟؟ اگر حكمت هست آيا خداوند دوست دارد بنده اش بنا به حكمتش در سختي باشد و ديگر بنده اش خير؟ پس ععدل كجاست؟؟
6)اختيار انسان در كجا بين حكمت و تقدير و قسمت لحاظ شده؟؟

پرسش 1:
حكمت خداوند و شانس در زندگي
شرح : با سلام سوالي كه ذهنم را مشغول كرده مدتي اين است كه 1)آيا شانس وجود دارد ؟؟ آيا افراد خوش شانس و بد شانس وجود دارند؟؟ يا ديد ما است
پاسخ:
در ادامه پاسخ داده شد.
پرسش 2:
حكمت و صلاح خداوند چي مقوله اي است؟؟ تقدير چيست ؟ قسمت چيست؟ آيا حكمت تقدير و قسمت با يكديگر فرق دارن؟ لطفا فرقهاي اصلي آنها را بفرمائيد تا كاملا متوجه بشوم. زيرا مطالب زيادي خوانده ام اما متوجه فرقشان نشده ام.
پاسخ:

حکمت از نظر لغوي به معناي منع و بازداشتن براي اصلاح است. به همين جهت افسار اسب را «حکمه» مي­گويند. زيرا اسب را از سرکشي و تمرد باز مي­دارد و او را مطيع و رام مي­سازد. همچنين فرمان­هاي مولوي را از آن جهت «حکم» مي­گويند که مکلف را از انجام کارهاي دلخواه خود باز مي­دارد و قاضي را «حاکم» ناميده­اند زيرا حکم او مانع ضايع شدن حق و تعدي به ديگري مي­شود و نيز تزلزل در نزاع را برطرف مي­کند. تصديق علمي را نيز به اعتبار اينکه از عارض شدن شک و ترديد بر ذهن مانع مي­شود «حکم» مي­نامند. شايان ذکر است که لازمه مصونيت مورد حکم از هرگونه امر منافي، استواري و استحکام آن است بنابراين کلمه «حکمت» ملازم با خلل­ناپذيري، استواري و استحکام است خواه مربوط به علم باشد و خواه مربوط به عمل(1)
مفسران گفته‏اند: حکيم کسى است که کارها را استوار و محکم کند. اين کلمه مجموعا 97 بار در قرآن کريم به کار رفته است که فقط در پنج مورد صفت قرآن و در يک مورد صفت امر آمده، بقيه هم درباره حکيم بودن خداوند سبحان است(2) حکيم به معناى متقن کار، و کسى است که هيچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمى‏شود، هر چه مى‏کند با علم مى‏کند، و مصالحى را در نظر مى‏گيرد(3). حکيم کسى است که کار را جز به جهت مصلحت انجام نمى‏دهد، بلکه هر کارى صورت مى‏دهد به خاطر اين است که داراى مصلحتى است که انجام دادنش را بر ندادنش ترجيح مى‏دهد(4).پس حکمت ومصلحت در واقع از يک مقوله و مفهوم شبيه هم را مي رساند و کار ي حکيمانه است که مصلحت آميز باشد و فسادي در آن وجود نداشته باشد . از اين رو در «مصباح المنير» آمده است: صلاح ضد فساد است، مصلحت در چيزي،يعني وجود خير در آن. (5)
پس طبق اين معنا، هر آنچه خداوند حکيم در مورد انسان اجرا مي کند، به مصلحت او است ؛ زيرا خداوند حکيم مطلق است و آنچه براي انسان مقدر نمايد، نيز حکمت و مصلحت نيست؛ پس هر چه خداوند براي انسان خواسته به مصلحت او و بر اساس حکمت الهي است که موجب شکوفائي استعداد هاي انساني شده، يا او را از خواب غفلت بيدار مي کند و متوجه خداوند مي شود.
تقدير از قدر است و قدر يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حدّ و حدود چيزي و به اين معنا است که خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.(6) ودر محاورات عرفي تقدير همان چيزي است که از آن به قسمت ياد مي شود، زيرا « قسمت» به معاني مختلفي به کار برده مي شود که اعتقاد به برخي از آن ها، موجه است و به برخي ديگر ناموجه و بي دليل .
معناى صحيحى که براى قسمت و مصلحت وجود دارد همان قضا و قدر الهى است؛ هرچند در بين عوام رايج شده که در بسيارى از وقايع زندگى تعبير مى‏کنند که «قسمتش چنين بود» و از اين تعبير معمولاً معناى جبر برداشت مى‏شود، در حالى که «قسمت» به معناى «جبر» و سرنوشت حتمى گريزناپذير پذيرفتنى نيست؛ از اين رو تنها معناى مقبولى که براى «قسمت» وجود دارد، قضا و قدر است که با اراده و اختيار انسان منافاتى ندارد.و شرح آن را در منبع ذيل جويا شويد. (7)
البته ما معتقديم كه حوادث و وقايع ريزو درشت زندگي هر فرد توسط خداوند از قبل تقدير مي شود و اين امور در دو لوح به نام «لوح محو و اثبات» و «لوح محفوظ» ثبت و ضبط است. اما اين به معناي غير قابل تغيير و تبديل بودن اين امور نيست.(8)
در باره تفاوت حکمت و تقدير بايد گفت: گرچه چنان که اشاره شد. هر کدام از واژه گان ياد شده معناي خاص خود را دارد. ولي ممکن است به لحاظ کار بردي گاهي حکمت و تقدير در يک مصداق به کار برده شود بخصوص در جاي که بحث مربوط سر نوشت انسان است .
پي نوشت ها:
1. مقري فيومي، احمدبن علي، مصباح المنير، قم، دارالهجره، 1414 ق، ج1 ، ص123( ذيل واژه حکم)؛ راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم‏ الدار الشامية ، 1412 ق، ص 248.
2. قرشى، سيد على اکبر، قاموس قرآن، چاپ پنجم، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، ج 2، ص 164، ماده حکم.
3. طباطبائي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، 1417، ج 19، ص 531.
4. همان، ج 14، ص 405.
5. المقري الفيدمي، احمد بن محمد بن علي، المصباح المنير، ج 1، ص 345.
6. لغت نامه دهخدا، نشر دانشگاه تهران 1368 ش (ماده قدر)، ج4،ص 123.
7. ناصر مکارم شيرازي، پيدايش مذاهب، نشر نسل جوان قم 1367 ش، ص 29. ونيز: ‌شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شناخت اسلام، نشر ساز مان تبليغات اسلامي تهران 1375 ش، ص231.
8. شهيد مطهري، مجموعة ‌آثار، انتشارات صدرا، تهران 1374 ش، ج1، ص 384.

پرسش 3:
چه فرقي بين شانس و حكمت وجود دارد؟ ‌آيا تفاوتي است؟ آيا يك مسلمان بايد به شانس اعتقاد داسته باشد؟
پاسخ:

هيچ معناي صحيحي براي شانس وجود ندارد و اصولا چيزي به نام شانس واقعيت خارجي ندارد، هرچند ممکن است تقديرهاي زندگي برخي افراد با ديگران متفاوت باشد و اين تقديرهاي به ظاهر مثبت ناشي از شانس تصور شود. در هر حال چنان که ذکر شد هر اتفاق در عالم بر اساس حکمت خداوند و علت خاص قرار داده شده براي آن است نه ناشي از عامل موهومي به نام شانس و مسلمان به چنين چيزي معتقد نمي شود.
پرسش 4:
اگر تقدير وجود دارد پس چار ما تلاش يا دعا مي كنيم؟ اگر قسمت هست پس چرا گاهي انتخابها اشتباه است؟ اگر حكمت هست آيا خداوند دوست دارد بنده اش بنا به حكمتش در سختي باشد و ديگر بنده اش خير؟ پس ععدل كجاست؟اختيار انسان در كجا بين حكمت و تقدير و قسمت لحاظ شده؟
پاسخ:

پاسخ در چند محور بيان مي شود:
الف_ در باره فراز اول پرسش بايد گفت: با توجه به معناي تقدير که در پاسخ پيشين به سوال شما بيان شد بايد گفت: تقدير تا زماني که به مرحله قضا نرسد، ممکن است بر اثر علل و عواملي خاصي تغيير کند، ولي هر گاه به مرحله قضا( که احيانا از آن به قضاي حتمي نيز ياد مي‌شود) برسد، تغيير پذير نخواهد بود. اما درباره امکان تغيير تقدير از نظر فلسفي بايد اشاره شود:
گر چه تغيير و تبديل تقدير و سرنوشت خارج از مشيت و علل الهي ناممکن است، ولي تغيير سرنوشت به معناي عاملي از مظاهر قضا و قدر الهي و حلقه‌اي از حلقات عليت، مي‌تواند سبب تغيير و تبديل سرنوشتي بشود.(1)
اما امکان تغيير سرنوشت از نظر آموزه‌هاي ديني: در روايات متعددي آمده که برخي اعمال نيک ممکن است سبب تغيير شود. مثلا درباره اين که صله رحم موجب طول عمر، دفع بلايا، زيادتي رزق، برطرف شدن فقر و زياد شدن نسل مي‌شود، روايات بسياري آمده؛ مثلا حضرت صادق (ع) به شخصي فرمود: چندين مرتبه مرگت رسيد و خداي تعالي به سبب صله رحمي که کردي و احساني که به خويشاوندانت نمودي، آن را به تاخير انداخت. (2)
در روايات متعدد آمده که دعا سبب مي‌شود که قضا و قدر تغيير نمايد. مثلا امام کاظم (ع) فرمود: «ان الدعا يرد ما قد قدر؛ (3)دعا آنچه را مقدر شده، دفع مي‌کند». در روايت ديگر آمده بلاي نازل شده به وسيله دعا دفع مي‌شود. (4)
ب_ تقدير و قسمت چون با اختيار وانتخاب تعارضي ندارد، سهم آدمي از مقدرات الهي اولاً اين است که خداوند اراده و اختيار را براي آدميان مقدر کرده است؛ يعني خداوند در قضا و قدر خود چنين مقدر کرده که انسان ها با اراده و اختيار خود عمل کنند و جبر مطلقي بر آنها در نحوة عملکردشان وجود نداشته باشد. هر چند در اين انتخاب ها گاهي فرد دچار اشتباه مي شود و انتخاب نادرستي دارد، و اين خود مويد اصل اختيار و حق انتخاب انسان است؛ از اين روي حکيم صدرالمتألهين تصريح کرده:
آدمي در مختار بودنش مجبور است؛ يعني براي او از سوي خداوند مقدر شده که با اراده و اختيار عمل کند. پس اختيار انسان اختياري نيست بلکه انسان در مختار بودنش مجبور است و نمي‌تواند مختار و با اراده نباشد .(5) بنابراين اختيار داشتن انسان جزئي از مقدرات الهي است.
دوم: چنان که اشاره شد اختيار انسان از تقديرات الهي است، ولي انسان با اراده و اختيار و ساير شرايط و علل و عوامل آنها را انجام مي دهد، و در انجام آن امور هيچ گونه جبري بر او نيست.(6)
ج_ در باره فراز سوم بايد گفت: حکمت خداوند نسبت به پديده‌ها، رخ دادها، حوادث و پيش‌آمدهاي گوناگون در جهان و يا براي آدميان، بدين معناست که هر يکي از موارد ياد شده علت، مصلحت کلي يا جزئي و اسراري دارد و هيچ چيزي در عالم بدون علت و مصلحت رخ نمي دهد، گر چه ممکن است يک رخ دادي براي برخي پيامد ناگوار داشته باشد، ولي براي مجموع نظام هستي و يا عاقبت آن مورد خاص نفع و مصلحتي به همراه داشته باشد. و از همين روست که گفته مي‌شود کارهاي خداوند همه بر اساس حکمت و مصلحت است، يعني يک سرّي، مصلحتي بالاخره در آن کار نهفته است و هيچ گاه بيهوده و يا ضرر مطلق نيست.
در آموزه‌هاي ديني يک اصول و قواعد کلي بيان شده که در کل اين حقيقت را بيان مي کند که هيچ رخدادي بدون مصلحت و حکمت واقعي نيست، مثلا در روايتي آمده: «ان الله ليتعاهد المومن بالبلاء کما يتعاهد الرجل اهل بالهديه من الغيبته» (7) خدا از بنده مومنش تفقد مي کند و براي او بلاها را اهدا مي‌کند همان طور که مراد در سفر براي خانواده خودش هديه اي مي‌فرستد.
و در روايت ديگر آمده: «ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا» (8) خدا زماني که بنده‌اي را دوست بدارد در درياي شدايد غوطه ور مي‌سازد.
شهيد مطهري با اشاره بدين گونه آموزه‌ها در اين رابطه مي‌‌گويد: خدا براي تربيت و پرورش جان انسان‌ها برنامه‌هايي دارد و از همين روست که وقتي خدا نسبت به بنده‌اي از بندگانش لطف مخصوص دارد او را گرفتار سختي‌ها مي‌کند، جمله معروف است: «البلاء للولاء» ناظر بدين مسئله است. (9)
بنابراين گر چه درک ريز حکمت‌هاي رخ دادها کار دشوار است و همه کسي نمي‌تواند بدان دست يابد، ولي به طور کلي اين اندازه قابل درک است که انسان هر گاه با رخ دادي مواجه شد بفهمد که آن رخ داد چه خوش آيند و چه ناخوش آيند در درون خود حکمت و مصلحت و سري نهفته‌اي دارد و بايد بکوشد از آن رخداد حداکثر استفاده را ببرد و يا در برابر آن صبر و شکيبايي کند. تا بتواند از آن مقطع به سلامتي عبور کند، گفتني گذشت زمان معمولا بسياري از اسرار و مصلحت يک رخ داد فردي يا اجتماعي و يا حتي طبيعي را نشان مي‌دهد يعني چه بسا حوادث و رخ دادها به وجود مي‌آيد بعد از مدتي معلوم مي‌شود که چه سرّي و يا مصلحت و حکمت و يا علت و سببي در دل آن رخداد نهفته بوده است.
چه اينکه چه بسا چيزها ممکن است در دنيا حکمت و مصلحتش معلوم نگردد. ولي در آخرت مشخص مي‌شود. و به طور کلي در باب حکمت و مصلحت کارهاي خداوند اين در باره انسان‌ها اين آموزه قرآني اصل کلي در خور توجه‌اي را اشاره نموده که فرمود: چه بسيار شود که چيزي را شما ناگوار شماريد، ليکن خير و صلاح شما در آن بوده،(10) و چه بسيار شود که چيزي را دوست داريد و در واقع سرّ و فساد شما در آن است. و يا در آيه ديگر : فرمود : بسا چيزي تا پسند شما است و حال آن که خدا در آن خير بسياري براي شما مقدر فرموده است. (11) بنابراين از اين کليات مي‌توان وجود مصلحت و حکمت را در همه کارها دانست. ولي درک جزئيات آن بخصوص همزمان با خود با رخ دادها کار دشوار است.
پي‌نوشت‌ها:
1. سعيدي مهر، آموزش کلام اسلامي نشر طه، قم 1383 ش، ج 1، ص 327- 328.
2. کليني، اصول کافي، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1388 ش، ج 2، ص 469.
3. همان.
4. همان.
5. ر،ک: صدرا، اسفار اربعه،نشر دار الاحياء التراث العربي، بيروت، بي‌تا. ج 6، ص 376،
6. ر،ک: آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 328،
7. مجلسي، بحار نشر دار الا حيا التراث العربي بيروت ج 25، ص123.
8. همان .
9. مطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا ، 1370 ش، ج 1، ص 178.
10. بقره (2) 216.
11. نساء (4) آيه 19.