پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
اسما و صفات انسانی با اسما و صفات الهی اصلاً قابل مقایسه نیست. قیاس آن دو مصداق این سخن مولوی است که در جریان قصه طوطی می‌گوید:
از قیاسش خنده آمده خلق را چون که خود پنداشت صاحب دلق را
بنابر این تفاوت صفات عالم و آدم با صفات و اسمای الهی به اندازه تفاوت خالق و مخلوق است. خالق هرگز با مخلوق قابل مقایسه نیست. نه تنها عالم و همه عالمیان با تمام ریز و درشت آن
همه ظهور و تجلی خالقیت خداوند که خالقیت فقط اسم فعلی خداوند است. به دلیل همین نکته است که امیر مؤمنان فرمود:
«الحمد لله المتجلّی بخلقه لخلقه؛(1) سپاس خدای را که با آفرینش خود بر آفریدگان تجلی کرد».
طبق این آموزه‌ متعالی عالم و آدم و همه صفات جمال و کمال آن ها جلوه اندک از یک اسم فعلی خداوند (خالق) است. خداوند با ظهورش با این اسم، در هستی و نظام آفرینش تجلی کرده است.
علم آدمیان به اندازه ذره و کم تر از ذرّه غیر قابل مقایسه با علم الهی است، از این رو خداوند در قرآن کریم فرمود:
«وما اُوتیتم من العلم إلاّ قلیلاً؛(2) شما را از علم جز اندکی نداده‌اند» .
بنابر این علم یک حقیقت عالی انسان است. بشر با علم روز افزون خود چه‌ها که نمی‌کند، ولی در عین حال همین علم به عنوان بارزترین صفت انسانی نه تنها در حدی نیست که عالم محسوب شود، بلکه قرآن کریم به صراحت از آن به قلیل و اندک یاد نموده است.
به گفته سعدی:
همه هر چه هستند ،از آن کم ترند که با هستیش نام هستی برند

بر اساس آموزه متعالی « لله الاسماء الحسنی؛ نام‏های نیکو از آن خداست»(3) معلوم می شود که همه اسمای حسنا و صفات کمال و جمال ذاتا به طور نامحدود از آن خداوند است.آدمی بلکه همه موجودات در نظام عالم وجود، هر چه از صفات دارد، بالعرض و محدود است. قرآن کریم فرمود:
یا ایها النّاس انتم الفقراءُ الی‏الله و الله هو الغنی الحمید؛(4) ای مردم ! همه فقیر و نیازمند به سوی خدایید و خدا بی نیاز از همه است.
اولین باری که چشم به جهان می‏گشاییم و مناظر هستی را می‏نگریم، ابتدا خود را می‏بینیم و خود را درک می‏کنیم. سپس نزدیک‏ترین امور را به خود که روابط ما با عالم خارج و نیازمندی‏های ماست، درک می‏کنیم. پس خود و قوای ما و اعمال متعلّق به آن اولین چیزی است که به درک ما می‏آید، لیکن خود را نمی‏بینیم. مگر مرتبط به غیر، همچنین قوا و افعال مان را.
پس می‏توان گفت احتیاج اولین چیزی است که انسان مشاهده می‏کند. آن را در ذات خود و هر چیزی که مرتبط با او است می‏بیند. در اولین ادراک متوجّه می‏شود ذاتی هست که نیازهای او را برمی‏آورد. وجود هر چیزی به او منتهی می‏شود. آن ذات خدای سبحان است.
در نهاد خود چنین می‏یابیم که انتهای وجود هر موجودی به این «حقیقت» است . وجود هر چیزی از اوست، پس او «مالک» تمام موجودات است. این جا نتیجه می‏گیریم خدا هم دارای ملک است و هم صاحب مُلک، یعنی همه چیز از آن اوست. در زیر فرمان اوست. پس او دارا و حکمران همه کمالاتی است که در عالم سراغ داریم. از قبیل: حیات، قدرت، علم، شنوایی، بینایی، رزق، رحمت و عزّت ، در نتیجه حی، قادر، عالم، سمیع و بصیر است. چون اگر نباشد، ناقص است و حال آن که نقص در او راه ندارد . هم چنین رازق، رحیم، عزیز، محیی، ممیت، مبدی، معید و باعث و امثال آن است. این که می‏گوییم رزق، رحمت، عزّت، زنده کردن، میراندن، ابدا، اعاده و برانگیختن کار اوست، و او است سبوح، قدوس، علی، کبیر، متعال و امثال آن، منظور این است که هر صفت عدمی و صفت نقصی را از او نفی کنیم. پس هر چه برای اوست، اولا و بالذات است .هر چه از صفات انسان و همه مخلوقات دارند ،همه بالعرض و محدود و ناقص و به تبع اوست . (5)
پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، نشر موسسه امیر المومنین قم، 1370 ش ، خطبه 108.
2. اسراء (17) آیه 85.
3. اعراف (7) آیه 180.
4. فاطر (35)، آیه 15.
5. ناصر مکارم ، تفسیر نمونه، نشر دار الکتب الاسلامیه ،تهران، ج‏7، ص 25.