سلام . خلاصه داستان موسی و شبان اینه که دل باید پاک باشه و هرجوری که میخواین خدا را عبادت کنین . و فقط توحید رو قبول داشته باشین .
اولا ایا داستان موسی و شبان اتفاق افتاده ؟
دوما ایا این حرف درسته ؟ چون خدا از ما میخواد که مثلا عربی نماز بخونیم و جور دیگری قبول نیس .
3 . شیعه و مخصوصاعلما چقدر مولانا رو قبول دارند ؟ ایا یک صوفیه یا عارف ؟
4 . ایا درسته برای اثبات چیزی به حرف های این ادم استناد کرد؟ . من به شخصه با این مساله مشکل دارم . چون مولانا رو یه شاعر میدونم و اصلا یه عارف نمیدونم .

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
پاسخ در چند محور بیان می شود:
الف) پرسشگر محترم به هدف و مقصودی که مولوی آن داستان ها را بیان کرده توجه نماید و نکات و پندهایی که حتی از یک داستان بد و ناپسند می گیرد دقت کنید.
ضمن آنکه زبان ها برای بیان حکمت ها و حقایق می تواند مختلف باشد. گویا خود او پاسخ برخی نکته های پرسش را در مثنوی داده است، آن جا که در تحلیل جریان برخورد موسى با شبان می‌گوید:
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم
هندوان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح (1)
بر اساس این گفتة مولوی می‌توان گفت:
‌مولوی از نظر روش و اصطلاح و استخدام کلمات در مقام بیان مطالب مورد نظرش به نکته های فراوانی توجه داشته است، چه این که به گفتة او که در شعر یاد شده اشاره گردیده، ممکن است یک تعبیر در حق کسی ذم و ناپسند باشد، ولی در حق فرد دیگر ناپسند نباشد، چنان که در همان داستان موسى و شبان، شبان با کلماتی از خداوند یاد می‌کرد (در حد فهم خود) که موسى آن کلمات را کفرآمیز تلقی کرد و او را نهی نمود؛ ولی به موسى وحی شد:
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبم اگر خاضع بود گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند (2)
حقیقت آن است که مولوی در بیان ماجرای موسی و شبان در صدد بیان این نکته است که موسى در پی حفظ ظواهر و شبان در پی درک و شهود باطن و در سوز و گداز عشق بوده است. کلمات شبان گرچه در حق موسى ناپسند بود، ولی در حق شبان حکمی دیگر داشت، به طور یقین کلمات و تعبیراتی که مولوی به کار برده برای دیگران اگر به کار می‌برد مستهجن و ناپسند بود، ولی مولوی با استخدام همان کلمات و واژگان حقایقی عمیقی را بگونه‌ای برای مخاطبان خود بیان کرده که همگان را به خود جذب نموده و وادار کرده تا در ژرفای مطالب او بیشتر دقت کنند.
دوم: نه تنها مولوی بلکه همه عرفا روش بیان و استخدام واژگان برای بیان مقاصد مورد نظرش کاملاً با دیگران متفاوت است؛ مثلاً حافظ از خداوند به کلماتی یاد نموده که نوعاً آن کلمات در محاورات عرفی اختصاص به زنان دارد، و روشن‌تر از همه کلمات و تعبیرات فقیه شریعت محور و حکیم ادب پرور حضرت امام خمینی در دیوان اشعارش را مطالعه نماید این گونه واژگان درباره خداوند به کار برده است:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
ب) نکته دیگر این که: داستان موسی و شبان یک قصه شاعرانه است و چنین چیزی اتفاق نیفتاده است و در این قصه مولوی حقایقی را در قالب داستان موسی و شبان مطرح کرده که ژرفای بسیار دارد. مراد مولوی از موسی تمثیل فقیه آگاه و عالم به امور دقیق شریعت است. و از شبان یک روستایی بی سواد است که ایمان راسخ دارد، ولی از جزییات آداب شریعت اطلاعی ندارد و در کل، این داستان و نظایر آنها را مولوی خود تبیین نموده آنجا که می گوید :
ای برادر قصه چون پیمانه است معنى ‌اندر وی به سان دانه است
دانة معنا ببیند مرد عقل ننگرد پیمانه را گر گشت نقل (3)
پس از داستان‌هایی که آن عارف نکته‌آموز بیان کرده‌، باید به تعبیر او دانة معنا را دید. از ظرف داستان آن دانه‌ها را برچید و استفاده کرد و گر نه خود داستان چه بسا قصه خیالی باشد، ولی حقایقی که در ضمن داستان نهفته، باید مورد توجه قرار گیرد. در نتیجه باید توجه داشت که مراد مولوی این نیست که مراعات ظواهر شرع لازم نیست؛ بلکه مراد او این که از این ظاهر، به حقایق مراد شرع باید رسید و تنها به همین ظواهر بی روح اکتفا ننمود. مثلا از آن کلمات عربی که نماز واجب است به همان کلمات خوانده شود نباید اکتفا نمود و باید به روح آن کلمات نورانی رسید.
بنا بر این در باره بیان یاد شده مولوی به این سخن حافظ باید گوش داد که می گوید:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است سخن‌شناس نئی جان من خطا این جاست (4)
ج) در باره عرفا از جمله مولوی، دیدگاه ها متفاوت است؛ برخی او را در حد بسیار بالا می ستایند و برخی او را به شدت مذمت می کنند! ولی به طور کلی در این باب بهترین سخن؛ نصیحت بزرگِ بزرگان و فقیه عارف امام خمینی است که به طور کلی دراین باب می گوید :
«... سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری ... آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به فردخواهی و خودبینی‌شان خدشه وارد نشود. مادر بت‌ها نفس شماست!!». (5)
د) در باره صوفی و یا عارف بودن مولوی باید گفت: ايشان از عارفان بزرگ می باشد. اکثر اشعار وی بوی و رنگ عرفانی داشته،‌ در بیان مضامین بلند عرفانی موفق است. البته مولوی از آن دسته صوفیان هست که مبانی و اندیشه های آنان مطابق معیارها و ارزش های اسلامی است. متأسفانه برخی از انسان ها خود را عارف می دانند و حال آن که با الفبای عرفان آشنایی نداشته، در تفسیر تصوف دچار مشکل شده اند. می توان از آن ها به عنوان مدعیان تصوف یاد نمود؛ از این رو هر گاه به مولوی صوفی گفته می شود، تصوف به معنای مثبت آن است. اگر مقصود از صوفی، معنای اسلامی آن باشد که شاخه ای از عرفان است.
مولوی از عرفا و موحدان ودانشمندان بزرگ جهان اسلام است که اشعار وی را می توان از میراث های گرانسنگ و با ارزش جهان اسلام به حساب آورد. البته در شیعه یا سنی بودن او اختلاف است .
گرچه به آساني مي توان از گرایش شیعی مولوی دفاع کرد و مدعی شد که وی شیعه بوده. از جمله دلایل تشیع او این است که اساس تشیع، مبتنی بر اصل امامت یا ولایت یا انسان کامل است. در ادبیات عرفانی معرفت و محبت و تبعیت از مقام و منزلت امام علی (ع) و اهل بیت و اعتقاد به اصل تولی و تبری جایگاه ویژه ای دارد. در عمق اندیشه‌های مولانا در مثنوی معنوی، جنبه‌ای از معرفت، محبت و تبعیت از امام علی و آل‌ علی نهفته است که با اساس تشیع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبیق است.
در مثنوی مولوی، از سویی به پیروی از ولایت و ضرورت معرفت به امام علی و آل علی تأکید شده است. از سوی دیگر، مولانا بر اهمیت انسان کامل و ضرورت پیروی از مرشد و شیخ و قطب ـ که معادل اصطلاح امام در علم کلام و ولی یا اولی‌الامر در قرآن است ـ تأکید بسیار دارد.
مقام امامت و ولایت و مرشدیت، دارای مراتب متعدد است؛ ولی مطلق، حضرت حق است. پیامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علی تا حضرت بقیة الله‌ الاعظم، ولی کامل و مصداق بارز انسان کامل در عرفان هستند. از آن جهت که بحث انسان کامل و ولایت از ارکان عرفان به شمار می‌رود و انسان کامل مترادف با اصل امامت در تشیع است؛ پایه عرفان بر مبنای اصل «تشیع حقیقی» است. در جای جای مثنوی مولوی سخن از عشق و محبت علی و آل علی است. مثلا وی در ابیات 790ـ 792 عشق به امام حسین را در ادامه عشق به پیامبر (ص) دانسته، هم‌ چنان که عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پی دارد.
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنـی به است
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن روح پاک
شهره‌تر باشد ز صد توفان نوح
مولانا در ادامه، روح امام حسین را روح سلطانی؛ یعنی همان روح قدسی و اعلی مرتبه ارواح توصیف می‌کند.
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه درانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
و در مجموع می توان گفت:
اساس تشیع که معرفت علی و خاندان رسول باشد، در روح مولوی کاملا رسوخ داشت است. بنا بر این گرچه پرسشگر محترم تصریح نموده که با مولوی مشکل دارد . ولی سوال ما از ایشان این است که آیا نمی توان به این گونه اشعار او که در باره اهل بیت دارد، استناد نمود؟
پی‌نوشت‌ها:
1. مولوی مثنوی معنوی، نشر اقبال تهران 1377 ش دفتر 2، ص 255.
2. همان.
3. همان، ص333.
4. دیوان حافظ، نشر دوستان، تهران 1378 ش، ص 159.
5. امام خمینی ره عشق، نشر مؤسسة تنظیم و نشر امام آثار امام خمینی، قم ـ 1377ش، ص 35 ـ 36، نشر مؤسسة تنظیم و نشر امام آثار امام خمینی، قم ـ 1377ش.