در جواب یکی از سوال ها گفته اید که هدف انسان رسیدن به سعادت حقیقی است ، سوال من این است که اصلا سعادت حقیقی چیست ؟ و چرا سعادت حقیقی است ؟ و فرضا که به این سعادت حقیقی برسیم باز که چه ؟ حالا از این که بگذریم کلا فرضا که بهترین بنده ها شدیم مثلا محمد (ص) حال چه فایده ای برای ما دارد ؟ اگر برای ما دارد برای خدا چه دارد ؟ اصلا چرا خدا این جهان را خلق کرد که بخواهد به نوع انسان لطفی کرده باشد ؟ اگر نیازی داشته پس محدود نیست ، اگر بی نیاز بوده پس چرا افریده ؟ مگر بیکار بوده ؟ خلاصه تناقض زیاد است ممنون میشوم جوابی بدهید که از سر واکردن نباشد و گمان نکنید که می خواهید کودکی احمق را قانع کنید ، سپاسگذارم (:

پرسش 1:
سعادت حقيقي چيست ؟
شرح : 1- در جواب يکي از سوال ها گفته ايد که هدف انسان رسيدن به سعادت حقيقي است ، سوال من اين است که اصلا سعادت حقيقي چيست ؟ و چرا سعادت حقيقي است ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
واژه سعادت در فارسي به خوشبختي ترجمه مي شود که در لغت، به معناي خوش طالعي است. (1) اما مهم دانستن معناي درست خوشبختي و مصداق واقعي آن است که البته در مورد آن ديدگاه‏هاي متفاوتي وجود دارد.
يکي از دانشمندان غربي مي‏گويد: يکي از بزرگان گذشته 288 عقيده مختلف را درباره خوشبختي، نقل مي‏کند که تمام اين عقايد را فيلسوفان و بزرگان جهان، اظهار داشته‏اند و هر يک از آن‏ها براي وصول به خوشبختي راه متفاوتي را نشان داده‏اند. (2)
بعضي از مکاتب ملاک خوشبختي را برخورداري از ثروت و ماديّات مي‏دانند. عده‏اي سعادت را در گرو لذّت بردن مي‏دانند. برخي سعادت بشر را فقط در کمالات روحي جستجو مي‏کنند. استاد مطهري مي‌گويد: طرح و تنظيم برنامة سعادت، فرع بر اين است که انسان با تمام استعدادهاي مکتومي که دارد، شناخته شود، زيرا سعادت از شکفته شدن استعدادها و بروز و ظهور و فعليت يافتن قوه‌ها پيدا مي­شود. سعادت حقيقي وقي حاصل مي‌شود که تمام استعدادهاي انساني، بالاخص استعدادهاي عاليِ وجود وي، از قوّه به فعليت برسد. (3)
به نظر مي آيد اين توضيح دقيق وقابل توجه باشد ؛يعني سعادت حقيقي انسان در گرو رسيدن او به کمال واقعي اش يا همان به فعليت و بروز همه قواي دروني اوست. در واقع سعادت حقيقي انسان مساوي با شکوفا شدن همه استعدادهاي دروني او و رسيدن به درجه کمال و نهايت است. طبيعي است که در سايه اين شکوفايي، نيازهاي مختلف دروني انسان نيز به طور کامل ارضا شده، سرور و نشاط حقيقي وجود انسان را در بر مي گيرد.
اصولاً اگر دقت کنيم انسان هايي که به عنوان افراد خوشبخت شناخته مي­شوند، در واقع برخي از توانمندي­هاي دروني خود را اعم از جسمي و فکري و هنري و ... شکوفا کرده اند و در سايه آن احساس خوشايند خوشبختي در وجود آنها موج مي زند زيرا در پرتو اين امر برخي از نيازهاي دروني آنها پاسخ مثبت داده مي­شود؛ ولي مشکل کار اين جاست که همه نيازهاي دروني انساني و استعدادهاي واقعي آنها به درستي برايشان روشن نشده، اگر متوجه نداشتن اين بهره ها مي شدند، خود را خوشبخت واقعي نمي دانستند ؛ زيرا سعادت حقيقي در گرو شکوفايي همه اين استعدادها است.
با توجه به اين توضيحات روشن شد که سعادت انسان، واقعي راهي است که بر اساس شناخت درست از انسان و همه توانمندي ها واستعدادهاي دروني او تنظيم شده باشد و سوال اساسي همين است که آيا بشر به خودي خود مي تواند راه سعادت براي خود تنظيم کند و به سعادت حقيقي خود برسد ؟
همه مردم طالب سعادت و ذاتا دنبال خوشبختى‏اند، از گرفتارى‏ها به تنگ مى‏آيند و در صدد نجات از آن‏ها هستند. اما در چند زمينه با هم ديگر اختلاف ‏نظر دارند: يکى از آن‏ها تعيين مصداق «سعادت‏» است. همه مى‏خواهند خوشبخت‏باشند و هيچ وقت دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسيارى از آن‏ها نمى‏دانند که خوشبختى واقعى کدام است.
بسيارى از مردم تصور مى‏کنند خوشبختي و سعادت همين لذت‏هاى زودگذر دنيوى است. بنابراين، همه توان خود را صرف رسيدن به آن مى‏کنند و دنبال چيز ديگرى نمى‏روند. اين‏ها تلاش نمى‏کنند تا دريابند سعادت واقعى کدام است.
دسته‏اى ديگر از مردم اجمالا مى‏دانند که لذت‏هاى زودگذر لياقت دل‏بستگى را ندارد، مى‏بينند که هر روز مردم به يک چيز دل مى‏بندند و توجهشان را صرف به دست آوردن آن مى‏کنند، ولى هر قدر هم نسبت‏به چيزى علاقه‏مند بوده و از رسيدن به آن خرسند شده باشند، پس از مدتي از آن دلزده شده و بدنبال چيز ديگر مي‌روند، يا همان چيز برايشان باقى نمى‏ماند و از بين مى‏رود، مى‏بينند که آن چه مردم ديگر ‏زندگيشان را صرف به دست آوردن آن کرده بودند پايدار نمى‏ماند و به اصطلاح، «آنچه را نپايد دل‏بستگى را نشايد»، در مى‏يابند که آن‏ها لياقت دل‏بستن ندارند، اما نمى‏دانند آن چه را بايد دنبال کنند چيست. اين قبيل افراد دو دسته‏اند:
يک دسته کسانى‏اند که به کمک عقل و راهنمايى‏هاى افرادى که از سوى خداوند آمده‏اند هدف اصلى‏شان را مى‏شناسند و مى‏فهمند سعادت واقعى چيست؛ همان که در اصطلاح، از آن به «نزديکي به خدا و رسيدن به پاداش حقيقي و جاودانه » تعبير مى‏کنيم. «فمنهم شقى و سعيد فاما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض.» (4) پس سعادت واقعى اين است که انسان نزد خداوند از خوشبختى ابدى و بى‏نهايت ‏بهره‏مند باشد.
در هر صورت، برخى افراد موفق مى‏شوند به شناخت کافى برسند. ولى پس از اين، نوبت «عمل‏» مى‏رسد؛ يعني چقدر در راه خدا گام بردارند، ايستادگي کنند، از راه صحيح منحرف نشوند و افراط و تفريط نکنند.
اگر کسانى تحقيق کردند، هدف را شناختند، به درستى هم عمل کردند، آيا ممکن است ‏خداى متعال چيزى از آن‏ها کم بگذارد؟ آيا ممکن است چيزى به صلاحشان باشد و خدا به آن‏ها ندهد، چه در دنيا و چه در آخرت؟ محال است چنين باشد؛ زيرا خداوند بخيل نيست، عالم را هم آفريده تا انسان‏ها با حرکت اختيارى خودشان، راه تکامل را طى کنند و به فيوضات و رحمت‏هاى ابدى او نايل شوند و اصلا هدف الهى اين است که وقتى کسى راه درست را شناخت و تمام نيرويش را صرف عمل کرد و کوتاهى ننمود خداوند درباره‏اش کوتاهى نکند. « والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » (5)و کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند، راههاي خود را به آنها نشان خواهيم داد. خداوند به کسانى که اهل عصيان و تمردند و از ياد خدا غفلت ورزيده‏اند نعمت‏هاى فراوان مى‏دهد، آيا ممکن است‏به کسانى که توانشان را صرف هدايت‏خود و عمل به دستورات خدا کرده‏اند، عنايت و توجه نکند؟ خير، خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنيا و آخرت، به آن‏ها خواهد داد. از نعمت‏هاى آخرت به قدرى که افراد لياقت داشته باشند، به آن‏ها خواهد داد؛ «جنة عرضها کعرض السماء والارض‏» (6)؛ بهشتى که گستره‏اش به ‌اندازه تمام آسمان‏ها و زمين است در اختيارشان مى‏گذارد. هر قدر بتوانند از آن استفاده کنند مضايقه‏اى نخواهد بود؛ زيرا بهشت و نعمت‏هاى آن مثل اين دنيا نيست که مثلا، اگر کمى غذا خوردند سير شوند يا اگر زياد خوردند مريض شوند.
خدا مى‏داند که آن جا چه عالمى است! و چه نعمت‏هايى در اختيار بندگان شايسته‏اش قرار مى‏دهد! چنين کسانى که راه را به خوبى شناخته‏اند و به خوبى آن را پيموده‏اند، در آخرت، هيچ مشکلى ندارند و هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مى‏گيرد حتى بيش از آنچه تصور مى‏کنند و به عقلشان مى‏رسد. معمولا انسان بايد تصورى از چيزى داشته باشد تا آن را بخواهد. اما خداوند آن قدر نعمت مى‏دهد که تصورش را هم نمى‏کنند؛ «فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين.» (7)در جايى هم مى‏فرمايد: «لهم ما يشاؤون فيها و لدنيا مزيد» (8)؛ هر چه بخواهند مى‏دهيم، بيش‏تر هم مى‏دهيم.
به همين دليل است که گاهى بندگان شايسته در اين دنيا مبتلا به گرفتارى‏هايى مى‏شوند. اين طبيعت دنياست که به دليل اين تزاحمات و تضاد‌ها، گرفتارى‏ها ايجاد مى‏شود. اصلا زندگى دنيا بدون سختى ممکن نيست. بندگان خدا چيزهايى را مى‏خواهند، اما اين خواست گاهى موجب محروميت آن‏ها از چيزهاى ديگر مى‏شود.
در چنين مواقعى، خداوند به آن‏ها چيزى مى‏دهد که به صلاحشان باشد. البته بندگان شايسته خدا هم کارشان را به خدا واگذار مى‏کنند و معمولا مطابق خواسته دلشان از خدا چيزى نمى‏خواهند، مى‏گويند: خدايا، هر چه را براى ما بهتر است نصيبمان کن؛ حتى گاهى از دنيايشان کم مى‏گذارد و بر نعمت‏هاى اخرويشان مى‏افزايد و درجاتشان را بالا مى‏برد. حال باد ديد که رسيدن به اين سعادت چرا سعادت حقيقي محسوب مي شود؟ در اين باره ممکن جاي سخن بسيار باشد ولي به اختصار بايد گفت است سعادت دنيايي هرچه باشد بالاخره براي انسان روزي تکراري خواهد شد چون خاصيت دنيا چنين است و تکرار ما را دلزده مي‏کند. همه چيز در اين جا محدود است. در حالي که زندگي در آن عالم به طور کلي متفاوت با زندگي دنيا است. در آن جا هيچ چيز تکرار نيست و انسان از هيچ چيز دلزده نمي‏شود. همه چيز تازه و جذاب است و محدوديت و دلزدگي و تغيير در آن جا معنا ندارد. در آن جا همه چيزهايي که انسان در همه عمر به دنبال آن بوده و به خاطر ويژگي‏هاي اين عالم هيچ گاه به آن نخواهد رسيد (يعني خوشبختي و سرور و لذت و سعادت و آرامش جاودانه و هميشگي) به دست خواهد آورد.
بنا بر اين آخرت، ورسيدن به بهشت و وصال سعادت جامع وکامل به معناي زندگي راستين و کمال نهايي انسان است و اين زندگي، جاودانگي و ابدي است و سرنوشتي جز جاودانگي همراه با سعادت مندي جامع ندارد. وصال به اين کمال سعادت حقيقي است چون انسان ذاتا خواخان چنين کمال و سعادت است ورسيدن به آن در واقع رسيدن به گم شده خود است . ما در دنيا تلاش مي کنيم که به سعادت و بهره مندي وجودي کامل تر و بهتر در بهشت دست يابيم . در بهشت هم انسان مي تواند با افزودن به درجات معرفت و شناخت خود مراتب بالاتري از قابليت هاي انساني را براي خود رقم بزند و به کمالات بيش تري دست يابد .چرا که هدف الله است و او وجودي نامحدود است. پس تکامل انسان نيز ادامه خواهد داشت. شوق رسيدن به مراتب بالاتر و بهره هاي روحي و معنوي همراه آن خود بالاترين انگيزه و هدف براي انسان بهشتي است .
در نتيجه زندگي ابدي کاملا با هدف وغايتمند است . فرض کمال بالاتر و شوق رسيدن به آن و بهره مندي از لذت خالص و غير قابل توصيف آن (8) امکان کسالت و يکنواختي را منتفي مي سازد. (9)
بنا بر اين نمي توان با معيارهاي جسمي و رواني اين جهان درباره آن جهان قضاوت کرد ؛ ‌چه بسا اين حالت رواني که در اين جهان در ما وجود دارد که با تکرار يک امر و تجربه يک لذت، خسته و ملول و بي تفاوت مي‌شويم ، در آن جا به عکس باشد و هر چه بيش تر انسان مي‌بيند و تجربه مي کند و لذت مي برد، شوقش بيش تر شود، و هر قدر تکرار مي‌کند، لذتش افزون تر گردد .
در همين عالم هم همه پديده ها يک جور نيستند، چرا که اين ملالت ها و يکنواختي ها بر مي گردد به پديده هاي مادي؛ اما در پديده ها و حالات روحي مثل محبت ، عشق، صداقت ، پاکي ، حقيقت خواهي و ... هيچ گاه يکنواختي و رکود نيست، بلکه هر قدر بيش تر تجربه و تکرار شود ،شدت بيش تر و لذت افزون تري پيدا مي کند.
يقينا نوعي هدفمندي و استمرار حيات به شکلي ممتاز و ويژه در آن عالم وجود دارد که اين امر لازمه هدفمندي اصل خلقت انسان و عدالت خداوند در نوع رفتار با بندگان و محاسبه اعمال مختلف آنان هم هست ؛ اما اين امربه معني تداوم حيات بشري در عالم ماده و در فرايند تبديل ماده به انرژي و انرژي به ماده تعريف نمي شود و منطقي و معقول نيز نخواهد بود زيرا حقيقت وجودي انسان روح اوست که نه در قالب ماده جاي مي گيرد و نه انرژي . (10)
پي‌نوشت‌ها:
1. لغت نامه دهخدا، نشر دانشگاه تهران، 1373 ش، ج 6، ص 8875.
2. سيد هاشم رسولي محلاتي، کيفر گناه، نشر کتاب خانه صدر تهران، بي تا ، ص 278.
3. استاد مطهري، مقالات فلسفي ، نشر صدرا، 1375 ش، ص 96.
4. هود، آيه 107.
5. عنکبوت، آيه69.
6. حديد، آيه21.
7. زخرف، آيه 71.
8. ق، آيه 35.
9. السجدة (32) آيه 17 .
10. ناصر مکارم، تفسير نمونه ، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهرا ن، بي تا ، ج‏20، ص 276.

پرسش 2:
فرضا که به اين سعادت حقيقي برسيم باز که چه ؟ حالا از اين که بگذريم کلا فرضا که بهترين بنده ها شديم مثلا محمد (ص) حال چه فايده اي براي ما دارد ؟ اگر براي ما دارد براي خدا چه دارد ؟
پاسخ:

در ابتدا بايد اشاره شود که رسيدن به سعادت ابدي و حقيقي براي انسان فايده مند است و حکمت مساله را بايد در غايت وجودي او جستجو نمود و نه در باره خدا که تفاوتي براي او رخ نخواهد داد. با توجه به اين نکته بايد گفت: انسان براي زندگي دائمي آفريده شده است. او پس از آفرينش در سه جهان زندگي مي‏کند: دنيا، عالم برزخ و جهان آخرت. انسان به دنيا مي‏آيد، در اين جا نشو و نما مي‏کند و براي زندگي در جهان ديگر زاد و توشه تهيه
مي‏نمايد.
زندگي جاويدان يکي از آرزوهاي مهم بشر است. هيچ کس نمي‏تواند اين حقيقت را انکار کند که از مرگ به معني "نيستي" گريزان است و خواهان طول عمر، کوشش براي به دست آوردن "اکسير جواني" و اظهار علاقه به يافتن "سرچشمه آب حيات" مي‏باشد.
نشانه‏هاي اين اشتياق در جاي جاي تاريخ بشر، و کوشش‏هاي دانشمندان و سروده‏هاي شاعران ديده مي‏شود، که همه دليل بر اين است که انسان ذاتاً خواهان بقا است، حتي علاقه انسان به حيات فرزند خود که دنباله حيات او محسوب مي‏شود، نشانه‏اي از اين عشق غريزي است. (1)
وجود جهان آخرت، پاسخي به اين خواسته و نياز است، يعني خداوند در انسان ميل به جاودانگي را قرار داده، پاسخي براي اين ميل در نظر گرفته، وجود جهان آخرت که زندگي جاويد و ابدي است، پاسخي براي اين نياز و خواسته است، زيرا اگر بنا باشد زندگي انسان (که گل سر سبد جهان آفرينش است) در اين خلاصه شود که چند روزي در دنيا بماند، مدتي کودک و ناتوان، زماني پير و کار افتاده، زماني گرفتار طوفان‏هاي شديد جواني، گاه سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيه نيازهاي زندگي که درخوردن و "خواب" خلاصه مي‏شود، سپس مردن و فاني شدن، چقدر نازيبا و دور از حکمت است! خداي حکيم دست به چنين آفرينش دور از حکمت نمي‏زند.
پس خدا انسان را براي زندگي ابدي و دائمي آفريده و زمينه آن را هم فراهم کرده. اين که بعد از قيامت که زندگي جاودانه و نامتناهي است، چه خواهد شد، معنايي نخواهد داشت. اما آنچه موجب شبهه و سؤال مي‏شود، اين که معنا جاودانگي چيست، وبعد از رسيدن به زندگي سعادت مندو سعادت حقيقي باز چه مي شود واين رسيدن به سعادت چه فايده ي دارد و از اين به بعد چه مي‏شود، و مانند آن ؟ در پاسخ مي‏گوييم:
سبب اصلي اشکال و شبهه که در واقع حکايت از نوعي پوچ گرايي مي کند . آن است که زندگي سعادت مند در آخرت و کيفيت آن را با زندگي دنيا مقايسه مي‏کنيم. چون در اين جا هميشه به دنبال "بَعدي" هستيم و از چيزهايي که در اختيار ما است دلزده مي‏شويم، خواهان چيزي هستيم که نداريم.
در دنيا چيزهايي که داريم، براي ما تکراري است و تکرار ما را دلزده مي‏کند. همه چيز در اين جا محدود است. به همين خاطر، همين حالت را در آخرت فرض کرده و سؤال مي‏کنيم: بعد از بهشت ورسيدن به سعادت حقيقي چه خواهد شد. ؟ در حالي که زندگي در آن عالم به طور کلي متفاوت با زندگي دنيا است. در آن جا هيچ چيز تکرار نيست و انسان از هيچ چيز دلزده نمي‏شود. همه چيز تازه و جذاب است و محدوديت و دلزدگي و تغيير در آن جا معنا ندارد. در آن جا همه چيزهايي که انسان در همه عمر به دنبال آن بوده و به خاطر ويژگي‏هاي اين عالم هيچ گاه به آن نخواهد رسيد (يعني خوشبختي و سرور و لذت و سعادت و آرامش جاودانه و هميشگي) به دست خواهد آورد.
بنابراين آخرت، و رسيدن به بهشت و وصال سعادت جامع وکامل به معناي زندگي راستين و کمال نهايي انسان است و اين زندگي، جاودانگي و ابدي است و سرنوشتي جز جاودانگي همراه با سعادت مندي جامع ندارد. دنبال سرنوشت ديگري جز اين بودن خطا است. انسان در مورد چيزي به دنبال پايان و سرنوشت مي رود که پايان داشته باشد و پس از آن چيز ديگري واقع شود، در حالي که اين موضوع براي جهان آخرت و پس از رسيدن به سعادت حقيقي بي معنا است.
زندگي اخروي وسعادت آن بي نهايت است و آن را حد و نهايتي نيست تا سؤال شود بعد از آن چه خواهد شد وچه فايده ي دارد ؟.
سخن از "بَعد" زماني روا است که حد و محدوديتي در کار باشد اما در بي حدي و عدم نهايت، بَعد معنا ندارد. مثل آن است که گفته شود: بعد از بي نهايت چيست؟ طبيعي است که در اين جا سؤال غلط و متناقض است، زيرا فرض بي نهايت، ناهمگون با تصور بعد است اما آيا اين موجب بي معنا بودن زندگي خواهد بود؟ هرگز! بلکه بي معنايي را در طرف مقابل آن مي توان ادعا کرد، زيرا اگر براي جهان آخرت نيز بعدي فرض شود، باز همين سؤال دربارة جهان سوم تکرار خواهد شد و همين طور.. . هر عالم مفروض ديگري بنابر سؤال از "بعد" هميشه باقي است و ديگر براي هستي هيچ نهايتي (که در آن هر چيز به کمال نهايي خود برسد) وجود نخواهد داشت و هميشه و همه چيز در يک حالت انتظار و مقدماتي قرار خواهد داشت. هر چه بپرسيم: بعد چه خواهد شد، باز پرسش باقي است.
علت آن که در دنيا از پايان عالم و بعد از بهشت و رسيدن به سعادت سؤال مي کنيم، آن است که تصور ما در اين عالم محدود است. در اين جهان، با امور مادي و محدود سر و کار داريم و به همين خاطر، ابتدا آن عالم را مقايسه با اين عالم نموده و سپس از کيفيت آن سؤال مي کنيم و به دنبال حد و محدوديت براي آن مي گرديم. در حالي که نظام آخرت کاملاً متفاوت با نظام دنيا است. بنابراين تريدي در فوايد رسيدن به سعادت حقيقي نيست ولي ما بايد برداشت و شناخت از زندگي وسعادت حقيقي را اصلاح نماييم تا بتوانيم فايده آن را در ک کنيم .
پي‏نوشت‏:
1. ناصر مکارم شيرازي، پيام قرآن، نشر دارالکتب الاسلاميه، تهران 1378 ش، ج 5، ص 235.

پرسش 3:
اصلا چرا خدا اين جهان را خلق کرد که بخواهد به نوع انسان لطفي کرده باشد ؟ اگر نيازي داشته پس محدود نيست، اگر بي نياز بوده پس چرا آفريده ؟ مگر بيکار بوده ؟ خلاصه تناقض زياد است ممنون مي شوم جوابي بدهيد که از سر وا کردن نباشد و گمان نکنيد که مي خواهيد کودکي احمق را قانع کنيد ، سپاسگذارم

پاسخ:

به نظر مي رسد در پاسخ قبل به اين سوال پاسخ داده شده و روشن شد که خلقت خداوند نه از روي نياز و نه از روي بي کاري و عللي از اين دست که لازمه ذات و صفات او و لازمه کمال مطلق بودن او بوده است و تامل در اين امر نشان مي دهد که هيچ تناقضي در اين زمينه وجود ندارد ؛ پيشنهاد مي دهيم در اين خصوص کتاب « انسان‏شناسى » ،نوشته سيد حسن ابراهيميان، چاپ نشر معارف را مطالعه بفرماييد .