نویسنده: محمد واعظ‌‌ زاده‌ خراسانی‌

مقدمه‌

1. مقصود از وحدت‌ اسلامی، وحدت‌ امت‌ اسلام‌ است‌ که‌ خداوند فرمود: "ان‌ هذه‌ امتکم‌ امة‌ واحدة‌ و انا ربکم‌ فاعبدون"(1) (انبیأ / 92) همانا این‌ امت‌ شما امت‌ واحده‌ است. پس‌ اساس‌ این‌ وحدت‌ را قرآن‌ نهاده‌ است. قرآن‌ بارها مسلمانان‌ را به‌عنوان‌ یک‌ امت‌ مخاطب‌ ساخته‌ است‌ مانند "کنتم‌ خیر امة‌ اخرجت‌ للناس..." (آل‌عمران‌ / 11) "و کذلک‌ جعلناکم‌ امةً‌ وسطاً" (بقره/ 143).

رسول‌ اکرم(ص)، به‌طور رسمی‌ پس‌ از هجرت، در قرارداد و عهدی‌ بین‌ مهاجرین‌ و انصار، وحدت‌ امت‌ اسلام‌ را اعلان‌ فرمود: "انهم‌ امةٌ‌ واحدةٌ‌ من‌ دون‌ الناس"(2): مسلمانان‌ جدای‌ از بقیة‌ مردم، یک‌ امت‌ هستند. این‌ اعلان‌ رسمی‌ که‌ همزمان‌ با هجرت‌ رسول‌ اکرم(ص) و تأسیس‌ حکومت‌ اسلامی، صورت‌ گرفته‌ علاوه‌بر مفهوم‌ وحدت‌ دین‌ و عقیده، وحدت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ آنان‌ را نیز دربر دارد.

مسلمانان، موظف‌ هستند با اختلافات‌ قومی‌ و زبانی‌ و احیاناً‌ اختلاف‌ رأی‌ در فروع‌ فقهی‌ و در روش‌های‌ عملی‌ و یا در فهم‌ کتاب‌ و سنت‌ و گرایش‌های‌ سیاسی، این‌ وحدت‌ را حفظ‌ کنند و هیچگاه‌ این‌ قبیل‌ اختلافات‌ که‌ وجود امری‌ طبیعی‌ است‌ آنان‌ را فرقه‌ فرقه‌ نکند و به‌ درگیری‌ و جنگ‌ با یکدیگر وادار ننماید. لهذا در آیاتی‌ که‌ مسلمانان‌ را به‌ وحدت‌ دعوت‌ و از اختلاف‌ باز می‌دارد، جملة‌ "و لا تفرقوا" قید گردیده‌ است‌ مانند "واعتصموا بحبل‌ ا جمیعاً‌ و لا تفرقوا" (آل‌عمران/ 103) به‌ ریسمان‌ الهی‌ چنگ‌ بزنید و از تفرقه‌ بپرهیزید. "و أن‌ اقیموا الدین‌ و لا تتفرقوا" (نسأ/ 163) دین‌ را بپای‌ دارید و متفرق‌ نشوید. "و لا تکونوا کالذین‌ تفرقوا و اختلفوا" (آل‌عمران/ 105) مانند کسانی‌ که‌ به‌ تفرقه‌ گرائیدند و با هم‌ اختلاف‌ کردند نباشید.

2. سخن‌ گفتن‌ از وحدت، همواره‌ توأم‌ با یاد کردن‌ از اختلاف‌ است، قرآن‌ نیز غالباً‌ در آیات‌ بسیار، این‌ دو مفهوم‌ یعنی‌ وحدت‌ و اختلاف‌ را با هم‌ آورده‌ است‌ مانند: همان‌ آیة‌ آل‌ عمران‌ که‌ تقریباً‌ همة‌ داعیان‌ و منادیان‌ وحدت‌ و مصلحان‌ جهان‌ اسلام، آن‌ را شعار خود قرار داده‌ و می‌دهند: "واعتصموا بحبل‌ ا جمیعاً‌ و لاتفرقوا واذکروا نعمت‌ ا علیکم‌ اذ کنتم‌ أعدأ فألف‌ بین‌ قلوبهم‌ فأصبحتم‌ بنعمته‌ اًخواناً...."

علت‌ تقارن‌ و تلازم‌ وحدت‌ و اختلاف‌ در کتاب‌ و سنت، و در سخنان‌ مولی‌ علی(ع)، آن‌ است‌ که‌ اگر اختلاف‌ نباشد نیاز به‌ سفارش‌ به‌ وحدت‌ نیست. همواره‌ توحید به‌ وحدت، جهت‌ پرهیز از اختلاف‌ و تفرقة‌ موجود یا متوقع‌ است. و به‌ عبارت‌ دیگر مراد از آن، رفع‌ اختلاف‌ موجود و یا جلوگیری‌ و دفع‌ اختلافی‌ است‌ که‌ خطر بروز آن‌ احساس‌ می‌شود.

3. هنگام‌ خلافت‌ علی(ع)، زمینة‌ اختلافات، تشدید گردیده‌ بود و پس‌ از آن‌ در دوران‌ خلافت‌ وی‌ بر اثر جنگ‌ها و حوادث‌ ناخواسته، شدت‌ بیشتری‌ پیدا کرد و به‌ همین‌ خاطر، مبارزه‌ با اختلاف‌ و دعوت‌ به‌ وحدت، در رأس‌ برنامه‌های‌ آن‌ حضرت‌ قرار داشت. اختلافات‌ و عداوت‌های‌ قبیله‌ای‌ که‌ در تاریخ‌ عرب‌ ثبت‌ گردیده، قرآن‌ مکرراً‌ به‌ آنها اشاره‌ و از آنها منع‌ کرده‌ است‌ و بسیاری‌ از آنها به‌ اختلاف‌ قومی‌ و قبیله‌ای‌ برمی‌گردد، در سوره‌های‌ آل‌ عمران‌ (103 - 105)، انفال‌ (43)، حجرات‌ (بیشتر آیات‌ آن) آمده‌ است. البته‌ آیات‌ بیشتری‌ هم‌ از قرآن‌ در زمینة‌ اختلافات‌ دینی‌ و عقیدتی‌ است‌ که‌ علی(ع) در آن‌باره‌ هم‌ سخن‌ گفته‌ است. این‌ اختلافات‌ هر چند بطور موقت، با آمدن‌ اسلام‌ فروکش‌ کرد، اما رسوبات‌ آنها باقی‌ بود و در تحولات‌ و حوادث‌ مهم‌ در طول‌ تاریخ‌ اسلام‌ نقش‌ داشت. اختلاف‌ عربی‌ قحطانی‌ و عدنانی، اختلاف‌ انصار و مهاجر که‌ پس‌ از اسلام‌ پیدا شد، اختلاف‌ خاندان‌ هاشم‌ و بنی‌امیه، اختلافات‌ قبائل‌ دیگر با هم، در هنگام‌ خلافت‌ علی(ع) بروز کرد پیش‌ از آن‌ هم‌ در روی‌ کار آمدن‌ خلفای‌ پیش‌ از علی(ع) تأثیر داشت‌ که‌ شواهد آن‌ در تاریخ‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، علی(ع) وارث‌ این‌ رقابتهای‌ قبیله‌ای‌ و دسته‌بندی‌های‌ سیاسی‌ بود که‌ گاهی‌ چنان‌ اوج‌ می‌گرفت‌ که‌ علی(ع) می‌فرمود:

"ألا و ان‌ بلیتکم‌ قد عادت‌ کهیئتها یوم‌ بعث‌ ا نبیه‌ صلی‌ اله‌ علیه‌ و آله؛(3) آگاه‌ باشید که‌ همانا بلای‌ (اختلاف‌ شما) مانند روزی‌ که‌ خداوند پیغمبر خود را مبعوث‌ کرد برگشته‌ است."

حال، علاوه‌بر همة‌ اختلافات‌ گذشته‌ پیش‌ از روی‌ کار آمدن‌ علی(ع) حادثة‌ قیام‌ مردم‌ علیه‌ عثمان‌ پیش‌ آمد که‌ از آن‌ به‌ "الفتنه‌ الکبری" نام‌ برده‌اند فتنه‌ای‌ که‌ مردم‌ را به‌ جان‌ هم‌ انداخت‌ و معاویه‌ حداکثر استفاده‌ را از آن‌ برد و علی(ع) را متهم‌ می‌کرد که‌ او محرک‌ قتل‌ خلیفه‌ است. این‌ شبهه‌ و فتنه‌ آنقدر بزرگ‌ و گسترده‌ بود که‌ نه‌تنها توده‌ مردم‌ که‌ خواص‌ را هم‌ فراگرفت‌ و شخصیت‌هایی‌ از صحابه‌ به‌ خاطر آن‌ از بیعت‌ با علی(ع) سرباز زدند. بخشی‌ از نامه‌ها و خطبه‌های‌ علی(ع) در رفع‌ این‌ شبهه‌ و در دفاع‌ از خودش‌ می‌باشد که‌ نه‌تنها دخالت‌ در وقوع‌ این‌ حادثه‌ نداشته‌ بلکه‌ تا توانسته‌ است‌ از جان‌ خلیفه‌ دفاع‌ کرده‌ است‌ گاهی‌ می‌فرمود:

"ا لقد دفعت‌ عنه‌ حتی‌ خشیت‌ أن‌ أکون‌ آثما؛(4) بخدا قسم‌ تا آن‌ حد، از عثمان‌ دفاع‌ کردم‌ که‌ خوف‌ آن‌ را دارم‌ که‌ مرتکب‌ گناه‌ شده‌ باشم."

بنابراین، علی(ع) در یک‌ چنین‌ جو‌ نا آرام‌ و متلاطمی‌ به‌ خلافت‌ رسید و هرچه‌ در برابر خود می‌دید اختلاف، دسته‌بندی، دو روئی، نفاق‌ و توطئه‌ بود. بنابراین‌ حق‌ داشت‌ که‌ تا این‌ حد دربارة‌ اختلاف‌ و وحدت‌ امت‌ سخن‌ بگوید. کما اینکه‌ درباره‌ فتنه‌ نیز بسیار سخن‌ گفته‌ است(5) گویا نخستین‌ گفتار وی‌ دربارة‌ فتنه‌ سخنی‌ است‌ که‌ در پاسخ‌ عباس‌ و ابوسفیان‌ بر زبان‌ جاری‌ ساخته‌ است. بنا به‌نقل‌ سید رضی‌ در نهج‌البلاغه(6) هنگامی‌ که‌ رسول‌ خدا از دنیا رفت‌ عباس‌ و ابوسفیان‌ بن‌ حرب‌ به‌ او پیشنهاد کردند که‌ با او بیعت‌ کنند، و این‌ پس‌ از آن‌ بود که‌ بیعت‌ با ابوبکر در سقیفه‌ انجام‌ گرفته‌ بود. فرمود:

"أیها الناس‌ شَقوا امواج‌ الفتن‌ النجاة‌ و عرجوا عن‌ طریق‌ المنافرة...؛‌ مردم، موجهای‌ فتنه‌ را با کشتیهای‌ نجات‌ بشکافید و از راه‌ تک‌ روی‌ و اختلاف‌ دوری‌ گزینید."

البته‌ درباره‌ عباس‌ عموی‌ پیغمبر و علی(ع)، احتمال‌ فتنه‌ نمی‌رود. او پیش‌ از بیعت‌ مردم‌ با ابوبکر هم‌ به‌ آن‌ حضرت‌ پیشنهاد بیعت‌ کرد و گفت‌ مردم‌ خواهند گفت‌ عموی‌ پیغمبر با پسر عمویش‌ بیعت‌ کرده‌ است‌ و با تو بیعت‌ می‌کردند اما احتمال‌ فتنه‌گری‌ ابوسفیان‌ قوی‌ است. در نقل‌ دیگری‌ آمده‌ که‌ پس‌ از بیعت‌ مردم‌ با ابوبکر ابوسفیان‌ نزد علی(ع) آمد و گفت: می‌خواهم‌ با تو بیعت‌ کنم‌ و من‌ قادرم‌ بین‌ دو کوه‌ مدینه‌ را به‌ حمایت‌ تو پر از لشکر کنم!! علی(ع) به‌ او فرمود: تو هنوز به‌ نفاق‌ خود باقی‌ هستی!! این‌ قبیل‌ قطعه‌های‌ تاریخی‌ بسیار پر معنی‌ است‌ و اوضاع‌ و احوال‌ جامعه‌ اسلامی‌ را هنگام‌ رحلت‌ رسول‌ اکرم‌ نشان‌ می‌دهد.

باری، شاید علی(ع) نخواسته‌ بود صریحا به‌ عباس‌ و ابوسفیان‌ بگوید: شما نفاق‌ به‌ خرج‌ می‌دهید، لهذا مخاطب‌ خود را مردم‌ قرار داده‌ است.

مسلماً‌ فتنه، مهم‌ترین‌ عامل‌ اختلاف‌ است، به‌ همین‌ جهت‌ علی(ع) ضمن‌ نکوهش‌ مکرر از فتنه‌ ماهیت‌ و اثر و منشأ آن‌ را هم‌ بارها بیان‌ کرده‌ است‌ از این‌ قبیل:

1. انما بدء وقوع‌ الفتن‌ أهوأ تُتبع‌ و احکام‌ تُبتدع...(7)

2. ان‌ الفتن‌ اذا أقبلت‌ شَبهت، و اذا أدبرت‌ نَبهَت...(8)

3. فتن‌ کقطع‌ اللیل‌ المُظِلم، لا تقوم‌ لها قائمة، و لا تردلها رایة...(9)

4. تمام‌ خطبه‌ 151.(10)

5. بخش‌ مهمی‌ از خطبة‌ 15...(11)

با این‌ مقدمه‌ اینک‌ دیدگاه‌ علی(ع) در وحدت‌ اسلامی‌ در دو بخش‌ قابل‌ بحث‌ است:

یکی‌ سخنان‌ آن‌ حضرت‌ که‌ عمدتاً‌ در "نهج‌البلاغه" آمده‌ و بیشتر در دوران‌ خلافت‌ از او سرزده‌ است، و دیگری‌ روش‌ عملی‌ وی‌ که‌ از هنگام‌ رحلت‌ رسول‌ اکرم‌ آغاز می‌شود و تا هنگام‌ خلافت‌ و شهادت‌ او ادامه‌ داشته‌ و از نهج‌البلاغه‌ و تاریخ‌ سیاسی‌ آن‌ دوران‌ به‌دست‌ می‌آید.

‌امام‌ علی(ع) از وحدت‌ می‌گوید

گفتار علی(ع) راجع‌ به‌ وحدت‌ را باید به‌ چند دسته‌ تقسیم‌ کرد:

اول‌ - توصیف‌ وی‌ از نقش‌ رسول‌ اکرم(ص) در ایجاد وحدت‌ و اخوت‌ بین‌ مؤ‌منین‌ و توصیف‌ اختلافات‌ شوم‌ قومی‌ و قبیله‌ای‌ دوران‌ جاهلیت، که‌ از شیوة‌ قرآن‌ دربارة‌ وحدت‌ و اختلاف‌ تبعیت‌ فرموده‌ است:

1. قد صُرفت‌ نحو أفئدة‌ الابرار، و ثُنت‌ الیه‌ أزمة‌ الأ‌بصار، دَفن‌ به‌ الضغائن، و أطفأ به‌ الثوائر، ألف‌ به‌ اخواناً، و فرق‌ به‌ أقراناً، أعزبه‌ الذلة، و أذل‌ به‌ العزة...(12) یعنی‌ دلهای‌ نیکوکاران‌ شیفتة‌ او گشت، نگاه‌ چشمها به‌ او دوخته‌ شد، خداوند به‌وسیلة‌ او کینه‌های‌ دیرینه‌ را دفن‌ کرد، شعله‌های‌ فروزان‌ دشمنی‌ و عداوت‌ را خاموش‌ نمود، دلها را با هم‌ الفت‌ داد، و مردم‌ را با هم‌ برادر ساخت، و دوستان‌ (در کفر و جهالت) را از هم‌ جدا کرد، ذلتها را به‌ عزت‌ و عزتها را به‌ ذلت، تبدیل‌ کرد.

2. ... فلم‌ ا به‌ اصَد‌ع، وَرَتق‌ به‌ الفتق، و ألف‌ به‌ الشَمل‌ بین‌ ذوی‌ الأ‌رحام‌ بعد العداوة‌ الواغرة‌ فی‌الصدور، و الضغائن‌ القادحة‌ فی‌القلوب.(13) خداوند به‌وسیله‌ پیغمبر جدائیها را وصل، و فاصله‌ها را پیوسته‌ کرد، میان‌ خویشان‌ ألفت‌ داد و یگانگی‌ برقرار ساخت‌ پس‌ از آن‌که‌ دشمنی‌ ریشه‌دار در سینه‌ها و کینه‌های‌ برافروخته‌ در دلها جای‌ داشت.

در این‌ عبارات‌ نیز علی(ع) بر الفت‌ دلها و آشتی‌ بین‌ خویشان‌ و رفع‌ کینه‌ها و تبدیل‌ دشمنی‌ها به‌ دوستی‌ها به‌ برکت‌ بعثت‌ رسول‌ اکرم(ص) تاکید می‌کند.

3. و أهل‌ الارض‌ یومئذ مللٌ‌ متفرقةُ‌ و أهوأ منتشرة، و طرق‌ متشتة‌ بین‌ مشبهِ‌ بخلقه، او مُلحدٍ‌ فی‌ اسمه، او مشیر الی‌ غیره، فهدا هم‌ به‌ من‌ الض‌لالة‌ و أنقذهم‌ سبحانه‌ من‌ الجهالة.(14) مردم‌ روی‌ زمین‌ هنگام‌ بعثت‌ رسول‌ اکرم، دارای‌ ادیان‌ گوناگون، و گرایشهای‌ پریشان، و دسته‌های‌ متفرق‌ بودند، دسته‌ای‌ خدا را به‌ مخلوقاتش‌ تشبیه‌ می‌نمودند یا خدا را انکار می‌کردند، یا به‌ خدایان‌ دیگری‌ جز او توجه‌ داشتند، پس‌ خداوند به‌ برکت‌ پیغمبر، آنها را از اختلاف‌ و ضلالت‌ رهانید، و از جهالت‌ نجات‌ داد.

گویا امام، اوضاع‌ و احوال‌ مسلمانان‌ و گرایش‌هایشان‌ را به‌ دنیا، و مظاهر آن، و سرگرم‌ شدن‌ مردم‌ را به‌ مسائل‌ اختلاف‌ برانگیز و دسته‌بندی‌های‌ سیاسی‌ و مذهبی‌ که‌ ناشی‌ از حوادث‌ پیش‌ از او بود خطری‌ جدی‌ برای‌ اسلام‌ و مسلمین‌ می‌دانست، و راه‌ رفع‌ و دفع‌ این‌ خطر با بازگشت‌ به‌ عصر رسول‌ اکرم‌ و به‌خاطر آوردن‌ برکات‌ وجود آن‌ حضرت، با مقایسه‌ اوضاع‌ قبل‌ و بعد از بعثت‌ می‌دانست، که‌ می‌رفت‌ تا از خاطرها محو گردد، و نسل‌های‌ پس‌ از آن‌ دوران‌ که‌ شاهد و ناظر آن‌ تحولات‌ زودگذر نبوده‌اند، از برکات‌ بعثت‌ محروم‌ شوند، و بکلی‌ از آن‌ها فاصله‌ گیرند. بخصوص‌ که‌ دست‌های‌ پنهانی‌ از منافقان‌ قدیمی‌ و یا نوپیدا در صدد بودند جوان‌ها را از گذشته‌ اسلام‌ دور نگه‌ دارند.

ما اینک‌ همین‌ مشکل‌ را راجع‌ به‌ نسل‌های‌ پس‌ از انقلاب‌ داریم‌ و خطر بیگانگی‌ و جدائی‌ این‌ نسل‌ها را از جاذبه‌های‌ دوران‌ انقلاب، احساس‌ می‌کنیم. بخشی‌ از این‌ ناآگاهی‌ نسل‌ جدید، طبیعی‌ است، اما بخش‌ دیگر عمدی‌ است‌ و دشمنان‌ انقلاب‌ و اسلام‌ با توطئه‌ و نیرنگ‌های‌ گوناگون، جد‌اً‌ در صدد جدا کردن‌ این‌ نسل‌ از انقلاب‌ هستند و می‌خواهند جوانان، چیزی‌ از جاذبه‌ها و آثار انقلاب‌ ندانند و به‌جای‌ آن‌ به‌ جاذبه‌های‌ غربی‌ جلب‌ شوند.

ما اینک‌ خوب‌ می‌فهمیم‌ که‌ علی(ع) چه‌ خطر بزرگی‌ را برای‌ آیندة‌ اسلام، احساس‌ یا پیش‌بینی‌ می‌کرده‌ و چاره‌ را منحصر به‌ آگاهی‌ دادن‌ به‌ نسل‌ جوان، و نیز یادآوری‌ به‌ نسل‌ دوران‌ رسول‌ اکرم‌ که‌ هنوز باقی‌ اما در شرف‌ انقراض‌ بودند و دنیاپرستی‌ و چالش‌های‌ سیاسی‌ و دسته‌بندی‌ها آنان‌ را از گذشتة‌ اسلام‌ بازداشته‌ بود، می‌دید.

‌عوامل‌ اخلاقی‌ "وحدت‌ و اختلاف"

1. قلوب‌ الرجال‌ وحشیة‌ فمن‌ تألفها أقبلت‌ علیه؛(15) دلهای‌ مردم‌ طبعاً‌ بیگانه‌ و وحشی‌ است، هر کس‌ با آنها الفت‌ پیدا کند به‌ او روی‌ می‌آورند.

در این‌ سخن‌ امام، به‌ یکی‌ از نقاط‌ ضعف‌ مردم‌ در راه‌ معاشرت‌ و دست‌یابی‌ اشاره‌ می‌کند: در حالی‌ که‌ شاید به‌ تصور ما عاجزترین‌ مردم‌ کسی‌ است‌ که‌ از لحاظ‌ ناتوانی‌ جسمی، یا اقتصادی‌ یا فرهنگی‌ و مانند آنها عاجز است، امام، کسی‌ را که‌ در دوست‌یابی‌ و مردم‌داری‌ ناتوان‌ باشد و بالاتر از آن، انسان‌ ناتوان‌ در حفظ‌ دوستان‌ و ادامة‌ دوستی‌ با آنان‌ را عاجزترین‌ مردم‌ می‌داند.

2. "خالطوا الناس‌ مخالطةً‌ اِن‌ متم‌ معها بکوا علیکم، و اِن‌ عِشتم‌ حَنوا الیکم؛(16) با مردم‌ بگونه‌ای‌ آمیزش‌ کنید که‌ اگر مردید بر شما بگریند، و اگر ماندید، قلباً‌ به‌ شما بگروند."

شکی‌ نیست‌ که‌ حسن‌ معاشرت‌ با مردم، تا حدی‌ که‌ در حیات‌ و ممات‌ دلشان‌ با انسان‌ پیوند داشته‌ باشد پیوندی‌ مستحکم‌ و عاطفه‌انگیز، و سنگ‌ بنای‌ جامعة‌ سالم‌ و متعهد و امت‌ واحدة‌ اسلامی‌ است.

3. "الغریب‌ من‌ لم‌ یکن‌ له‌ حبیب؛(17) غریب‌ کسی‌ است‌ که‌ دوستی‌ ندارد."

4. "فقد الأ‌حبة‌ غربة؛(18) از دست‌ دادن‌ دوستان‌ یک‌ نوع‌ غربت‌ و تنهائی‌ است."

5. "المودة‌ قرابةٌ‌ مستفادةٌ؛(19) دوستی‌ با مردم‌ یک‌ نوع‌ خویشاوند گزینی‌ است."

6. "التودد نصف‌ العقل؛(20) دوستی‌ با مردم‌ نیمی‌ از عقل‌ است."

7. "لا تتحذن‌ عدوَّ‌ صدیق صدیقاً‌ فتعادی‌ صدیق؛(21) دشمن‌ دوست‌ خود را به‌ دوستی‌ خود اتخاذ نکن‌ که‌ بدین‌ وسیله‌ با دوست‌ خود دشمنی‌ کرده‌ای."

8. "و من‌ أطاع‌ الواشی‌ ضیع‌ الصدیق؛(22) هرکس‌ از سخن‌ چین‌ پیروی‌ کند دوست‌ خود را از دست‌ می‌دهد."

9. "أیها الناس، من‌ عرف‌ من‌ أخیه‌ وثیقة‌ دین‌ و سوأ طریق، فلا یسمعن‌ فیه‌ أقاویل‌ الرجال؛(23) ای‌ مردم‌ هر کس‌ از برادر دینی‌ خود ایمان‌ محکم‌ و راه‌ استوار نشان‌ دارد به‌ عیب‌جوئی‌ مردم‌ درباره‌اش‌ گوش‌ ندهد."

این‌ ده‌ سخن‌ از علی(ع) است‌ دربارة‌ آئین‌ دوست‌یابی‌ و دوست‌داری‌ که‌ به‌ پیوند مستحکم‌ میان‌ افراد جامعه‌ می‌انجامد. سخنان‌ آن‌ حضرت‌ در این‌باره‌ فراوان‌ است‌ و حاکی‌ از روح‌ سرشار او از محبت‌ و صداقت‌ و از علاقة‌ شدید او به‌ ایجاد وحدت‌ و اخوت‌ میان‌ مسلمانان‌ است. بیشتر این‌گونه‌ از سخنان‌ مودت‌آمیز آن‌ حضرت، در کتاب‌ "المعجم‌ الموضوعی‌ لنهج‌ البلاغة"(24) تحت‌ عنوان‌ "الصداقة‌ و الاصدقأ" گرد آمده‌ است.

‌دعوت‌ به‌ وحدت‌ و پرهیز از اختلاف‌

1. "الخلاف‌ یهدم‌ الر‌أی‌ ؛(25) اختلاف، رأی‌ صحیح‌ را ویران‌ می‌سازد."

انسان‌ در حالت‌ آرامش‌ می‌تواند نظر درست‌ اختیار نماید، اما در جو‌ی‌ پر از برخورد، از جادة‌ صواب، منحرف‌ می‌گردد.

2. "ما اختلف‌ دعوتان‌ الا‌ کانت‌ احداهما ضلالة؛(26) هیچگاه‌ دو دعوت‌ و دو نظریه‌ در قبال‌ هم‌ قرار نمی‌گیرند مگر اینکه‌ یکی‌ از آن‌ دو ضلالت‌ و باطل‌ است."

این‌ جمله‌ حکیمانه‌ اشاره‌ به‌ این‌ است‌ که‌ حق‌ و باطل‌ با هم‌ جمع‌ نمی‌شوند و همواره‌ حق‌ در برابر باطل‌ است‌ و تبلیغات، دعوت‌ها و احزاب‌ هم‌ همین‌طور هستند از بین‌ آنها، یکی‌ حق‌ و بقیه‌ باطل‌ و ضلالت‌اند.

3. "قال‌ له‌ بعض‌ الیهود: ما دفنتم‌ نبیکم‌ حتی‌ اختلفتم‌ فیه! فقال(ع) له: انما اختلفنا عنه‌ لا فیه، و لکنکم‌ ما جَفت‌ ارجلکم‌ من‌ البحر حتی‌ قلتم‌ لنبیکم: اجعل‌ لنا الهاً‌ کما لهم‌ آلهة، فقال‌ انکم‌ قوم‌ تجهلون؛(27) کسی‌ از قوم‌ یهود به‌ آن‌ حضرت‌ (در مقام‌ شماتت‌ مسلمانها بر اختلافشان) گفت: هنوز پیغمبرتان‌ را به‌ خاک‌ نسپرده‌ بودید (و به‌ اصطلاح‌ هنوز آب‌ غسلش‌ خشک‌ نشده‌ بود) که‌ دربارة‌ او اختلاف‌ کردید!! امام‌ به‌ او فرمود: ما تنها در آنچه‌ از او شنیده‌ایم‌ اختلاف‌ کردیم، نه‌ دربارة‌ خود او. اما شما هنوز پاهاتان‌ از آب‌ دریا (که‌ از آن‌ عبور کردید) خشک‌ نشده‌ بود که‌ به‌ پیغمبرتان‌ گفتید: خدائی‌ برای‌ ما قرار بده، همانطور این‌ بت‌پرستان‌ خدایانی‌ دارند. آنگاه‌ فرمود شما مردمی‌ نادان‌ هستید."

با دقت‌ در این‌ گفتگو به‌ چند نکته‌ پی‌ می‌بریم:

اول) یهودیان‌ در عصر آن‌ حضرت‌ در صدد عیبجویی‌ از مسلمانان‌ بودند، و یکی‌ از عیب‌هائی‌ که‌ به‌ مسلمان‌ها می‌گرفتند همانا اختلاف‌ آنها پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اکرم(ص) در مسئله‌ مهم‌ و سرنوشت‌ ساز خلافت‌ و امامت‌ بود. این‌ خود قابل‌ بررسی‌ است‌ که‌ یهودیان‌ در آن‌ هنگام، در امور مسلمان‌ها دقت‌ و اظهار نظر و عیبجوئی، و چه‌ بسا عملا دخالت‌ می‌کردند و دست‌ کم، در صدد بودند میان‌ مسلمان‌ها اختلاف‌ بیندازند و یا اختلاف‌ آنها را بزرگ‌ جلوه‌ دهند، و این‌ امر، برنده‌ترین‌ حربة‌ آنان‌ علیه‌ اسلام‌ و جامعه‌ اسلامی‌ بود.

دوم) یهودیان‌ تا آن‌ اندازه‌ از آزادی‌ برخوردار بودند که‌ با خلیفة‌ مسلمان‌ها تماس‌ بگیرند و با لحنی‌ شماتت‌آمیز، با او سخن‌ بگویند و علی(ع) چنین‌ اجازه‌ای‌ را به‌ آنان‌ می‌داد.

سوم) امام‌ به‌ نیرنگ‌ آنان‌ که‌ می‌خواهند میان‌ مسلمانان‌ اختلاف‌ اندازند پی‌ برد و به‌ سخن‌ مغالطه‌آمیز یهودی‌ پاسخ‌ فرمود، یهودی‌ می‌خواست‌ وانمود کند که‌ مسلمان‌ها تا آن‌ حد سُست‌ عقیده‌ و ناآگاه‌ بودند که‌ به‌ مجرد درگذشت‌ پیغمبرشان‌ دربارة‌ او اختلاف‌ کردند، امام، اولاً، از روی‌ مغالطة‌ یهودی، پرده‌ برداشت‌ که‌ ما دربارة‌ پیغمبرمان‌ اختلاف‌ نکردیم، او در نظر همه‌ مسلمان‌ها پیغمبر بود، کسی‌ در پیغمبری‌ او شک‌ نکرد، بلکه‌ اختلاف‌ مسلمان‌ها در گفتار پیغمبر راجع‌ به‌ جانشین‌ او بود که‌ اکثریت، راه‌ انتخاب‌ را برگزیدند و امام‌ و هواخواهانش‌ بر نص‌ تأکید داشتند. ثانیاً، به‌ جواب‌ نقضی‌ و مقابله‌ به‌ مثل‌ پرداخت‌ که‌ با آن‌ همه‌ تاکید موسی‌ و هارون‌ بر یکتاپرستی، شما هنوز از دریا به‌ خشکی‌ قدم‌ نه‌ نهاده‌ بودید، همینکه‌ چشمتان‌ به‌ بت‌پرستان‌ افتاد به‌ پیغمبرتان‌ گفتید: برای‌ ما بتی‌ مانند بت‌های‌ آنان‌ قرار بده‌ تا آن‌ بت‌ را بپرستیم!! یعنی‌ شما در اصل‌ دین‌ که‌ توحید پروردگار است، آن‌ هم‌ در حیات‌ پیغمبرتان‌ و نه‌ پس‌ از مرگش، دستخوش‌ ضلالت‌ و انحراف‌ شدید. ثالثاً، پیداست‌ که‌ علی(ع) از اظهار نظر و بزرگ‌ کردن‌ اختلاف‌ مردم‌ درباره‌ امامت‌ او پرهیز دارد و این‌ همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ در موضع‌گیری‌ آن‌ حضرت‌ در برابر خلفا چه‌ در هنگام‌ خلافت‌ آنان‌ و چه‌ پس‌ از آن، در هنگام‌ خلافت‌ خودش‌ که‌ بعداً‌ خواهیم‌ گفت‌ کاملا نمایان‌ است.

چهارم) آیا یهودیان‌ در تحریف‌ و بزرگ‌ کردن‌ داستان‌های‌ مربوط‌ به‌ خلافت‌ و در نشر شایعات‌ ضد و نقیض‌ دربارة‌ حوادث‌ دوران‌ خلافت‌ خلفای‌ پیش‌ از علی(ع) بخصوص‌ در تشدید شایعات، مربوط‌ به‌ اختلاف‌ و جبهه‌بندی‌ میان‌ صحابه‌ و از جمله‌ علی(ع) با خلفا و نیز در پخش‌ اخبار دوران‌ خلافت‌ عثمان‌ که‌ به‌ قتل‌ او منتهی‌ گردید، و نیز کوشش‌ در نشر روایات‌ جعلی‌ در مورد تحریف‌ قرآن، و در اختلاف‌ احادیث، و در سیر حوادث‌ تاریخ‌ سیاسی‌ اسلام، و مسائلی‌ از این‌ قبیل، دخالت‌ نداشته‌اند؟

پنجم) و علیکم‌ بالتواصل‌ و التباذل‌ و ایاکم‌ و التدابر و التقاطع. (نامه‌ 47): بر شما باد به‌ وصل‌ کردن‌ و همبستگی‌ با هم‌ و بذل‌ و بخشش‌ به‌ هم‌ و بپرهیزید از پشت‌ کردن‌ به‌ هم‌ و قطع‌ رابطه‌ با یکدیگر. این‌ جمله‌ در وصیت‌ آن‌ حضرت‌ به‌ فرزندانش‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسین(ع) آمده‌ است.

ششم) و أیاکم‌ و التلون‌ فی‌ دین‌ ا، فأن‌ جماعة‌ فیما تکرهون‌ من‌ الحق، خیرٌ‌ من‌ فُرقةٌ‌ فیما تحبون‌ من‌ الباطل...(28).

مبادا در دین‌ خدا تردید و تلون‌ و اختلاف‌ از خود نشان‌ دهید، که‌ همانا اجتماع‌ و همبستگی‌ در آنچه‌ از حق‌ مورد کراهت‌ شما است، از تفرقه‌ در آنچه‌ از باطل‌ مورد محبت‌ شما است‌ بهتر است.

هفتم) واجعلوا اللسان‌ واحداً...(29): سخنانتان‌ را یکی‌ قرار دهید و وحدت‌ کلمه‌ داشته‌ باشید در این‌ خطبه‌ علی(ع) از اختلاف‌ و وحدت‌ بسیار سخن‌ گفته‌ از جمله‌ دربارة‌ حفظ‌ زبان‌ و وحدت‌ گفتار.

هشتم) و الظاهر أن‌ دیننا واحدٌ‌ و نبینا واحدٌ‌ و دعوتنا فی‌ الاسلام‌ واحدةً... (نامه‌ 58): بدیهی‌ است‌ که‌ پروردگار ما یکی‌ است‌ و پیغمبر ما یکی‌ است‌ و دعوت‌ ما در اسلام‌ یکی‌ است.

این‌ جمله‌ را علی(ع) در نامه‌ای‌ برای‌ مردم‌ جهان‌ اسلام، نوشته‌ و در آن‌ از سرپیچی‌ مردم‌ شام‌ شکایت‌ کرده‌ است‌ که‌ ما و آنها دارای‌ یک‌ دین‌ و یک‌ پیغمبر و یک‌ رسالت‌ و دعوت‌ هستیم. پس‌ از آن، در توضیح‌ این‌ جمله‌ فرموده‌ است:

"ما چیزی‌ بیش‌ از شامیان‌ دربارة‌ ایمان‌ به‌ خدا و تصدیق‌ رسولش‌ نداریم، آنها نیز در این‌ خصوص‌ فزونی‌ بر ما ندارند. ما و آنها در همة‌ امور شریک‌ و متحد هستیم، مگر در مورد قتل‌ عثمان‌ که‌ ما از آن‌ بری‌ هستیم، و آنان‌ در حمایت‌ از عثمان‌ کوتاهی‌ کردند..."
علی(ع) بارها در پرهیز از اختلاف‌ بر وحدت‌ امت‌ در دین‌ و کتاب‌ و پیغمبر و دعوت‌ تاکید فرموده‌ است:

نهم) "... والههم‌ واحدٌ‌ و نبیهم‌ واحد، و کتابهم‌ واحدُ، أفأمر هم‌ ا سبحانه‌ بالاختلاف‌ فأطاعوه‌ أم‌ نهاهم‌ عنه‌ فعصوه؟؛(30) ... در حالی‌ که‌ خدای‌ آنان‌ یکی‌ است، پیغمبرشان‌ یکی‌ است، کتابشان‌ یکی‌ است، آیا خدا آنان‌ را به‌ اختلاف‌ امر کرده‌ و آنان‌ او را اطاعت‌ کرده‌اند، یا اینکه‌ خداوند آنان‌ را از اختلاف‌ نهی‌ کرده‌ و آنان‌ خدا را نافرمانی‌ کرده‌اند؟"

این‌ جمله‌ را امام‌ در نکوهش‌ و مذمت‌ قاضیان‌ که‌ در قضاوت‌ها و فتاواهای‌شان، با هم‌ اختلاف‌ دارند و چون‌ آن‌ داوری‌های‌ متناقض‌ را بر امام‌ و خلیفه‌ وقت‌ که‌ آنان‌ را به‌ قضاوت‌ برگزیده، عرضه‌ می‌کنند همه‌ را صواب‌ می‌داند و می‌پذیرد، در حالی‌ که‌ مسلماً‌ یکی‌ از آنها حق‌ است‌ و بقیه‌ ناحق، و خلیفه‌ چطور مهر قبول‌ بر همه‌ آنها می‌گذارد. بدیهی‌ است‌ مسئله‌ اختلاف‌ فتاوی‌ از سوی‌ مجتهدان‌ و قاضیان، امری‌ است‌ طبیعی‌ و تا امروز در همه‌ مذاهب‌ اسلامی‌ از جمله‌ در بین‌ علمای‌ شیعه‌ شایع‌ است، و نمی‌توان‌ جلو این‌ قبیل‌ اختلافات‌ را گرفت، والا نباید در مسائل‌ مبهم‌ و غیر منصوص، اجازة‌ اجتهاد می‌دادند که‌ داده‌اند، و گفته‌اند: "للمُصیب‌ أجران‌ و للمخطیء أجرٌ‌ واحدٌ."

اما آنچه‌ مورد انکار امام‌ است، همان‌ موافقت‌ خلیفه‌ با همة‌ آنها است‌ که‌ این‌ عمل‌ با عقیده‌ برخی‌ از اهل‌ سنت‌ در مسأله‌ کلامی‌ "تصویب" سازگار است. تصویب، یعنی‌ اینکه‌ خداوند در این‌ قبیل‌ مسائل، حکمی‌ ندارد و حکم‌ آنها را به‌ مجتهدین‌ واگذار کرده، بنابراین‌ هر فتاوایی‌ از آنان، خود حکم‌ ا است‌ و در این‌ قبیل‌ مسائل‌ مانعی‌ ندارد که‌ چند حکم‌ وجود داشته‌ باشد. تصویب‌ به‌ اتفاق‌ علمای‌ امامیه‌ باطل‌ است‌ و همچنین‌ نزد برخی‌ از مذاهب‌ دیگر.

دهم) "و ألزموا السواد الأ‌عظم، فان‌ یدا مع‌ الجماعة، فان‌ یدا مع‌ الجماعة، و ایاکم‌ والفرقة؛(31) همواره‌ با سیاهی‌ و انبوه‌ مردم‌ مسلمان‌ ملازم‌ باشید که‌ همانا دست‌ خدا با جماعت‌ است، و از تفرقه‌ بپرهیزید."

در این‌ سخن‌ و جمله‌های‌ پیش‌ از آن، امام‌ مردم‌ را از تندروی‌ دربارة‌ خود و اینکه‌ بر خلاف‌ نظر عمومی، مقام‌ و منزلتی‌ برای‌ او قایل‌ شوند، جز آنچه‌ مردم‌ می‌پندارند به‌ شدت‌ منع‌ فرموده‌ است.

پیش‌ از آن‌ فرموده: سیهل فی‌ صنفان... : دو صنف‌ از مردم‌ درباره‌ من‌ هلاک‌ خواهند شد: دوستی‌ که‌ بنا حق‌ فضیلتی‌ برای‌ من‌ قائل‌ باشد، و دشمنی‌ که‌ بنا حق‌ فضیلتی‌ را از من‌ انکار نماید...

به‌نظر می‌رسد در زمان‌ آن‌ حضرت‌ غالیان‌ چیزهائی‌ از فضایل‌ درباره‌ او می‌گفتند کما اینکه‌ خوارج، و دشمنان‌ او ابتدائی‌ترین‌ فضائل‌ او را انکار می‌کردند، و علی(ع) به‌ هر دو هشیار می‌داده‌ است‌ این‌ احتمال‌ هم‌ هست‌ که‌ برخی‌ از شیعیان‌ خاص، اسرار را فاش‌ می‌کردند که‌ علی(ع) از ابراز آنها ناراضی‌ بود و در هر حال، علی(ع) مایل‌ نبود به‌خاطر او مسلمان‌ها فرقه‌ فرقه‌ شوند، اما متأسفانه‌ شدند و عده‌ای‌ از دوستان‌ کم‌ ظرفیت‌ در آن‌ هنگام‌ و در طول‌ تاریخ‌ تا کنون‌ بر این‌ تفرقه‌ اصرار دارند، در حالی‌ که‌ بزرگان‌ دین، از جمله‌ چند عالم‌ معروف‌ در عصر ما از قبیل: آیة‌ا بروجردی، آیة‌ا کاشف‌ الغطأ، آیة‌اسید محسن‌ جبل‌عاملی، آیة‌ا سیدشرف‌الدین، و مانند آنان، در موضعگیریهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و علمی‌ خود، بر وحدت‌ صفوف‌ مسلمین‌ تأکید داشتند که‌ شرح‌ آن‌ نیاز به‌ چند کتاب‌ دارد و در آثاری‌ از سوی‌ "مجمع‌ جهانی‌ تقریب" انتشار یافته‌ است.

یازدهم) "فاجتمع‌ القوم‌ علی‌ الفُرقة‌ و افترقوا علی‌ الجماعة؛(32) مردم‌ بر تفرقه، اجتماع‌ کردند و در وحدت‌ و اجتماع، متفرق‌ شدند."

این‌ جملة‌ علی(ع) انسان‌ را به‌ یاد نابغة‌ اسلام‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ معروف‌ به‌ افغانی‌ می‌اندازد که‌ می‌گفت: "المسلمون‌ اتفقوا علی‌ ان‌ لا یتفقوا؛ مسلمانان‌ اتفاق‌ کرده‌اند که‌ متفق‌ نشوند." و این‌ بهترین‌ تعبیر است‌ از اختلاف‌ و تفرقة‌ مسلمانان‌ که‌ از زمان‌ علی(ع) تا کنون‌ مصداق‌ داشته‌ و دارد.

دوازدهم) "فیا عجباً‌ عجباً، و ا یمیت‌ القلب‌ و یجلب‌ الهم‌ من‌ اجتماع‌ هؤ‌لأ القوم‌ علی‌ باطلهم، و تفرقکم‌ عن‌ حقکم...؛(33) ای‌ عجب‌ و چه‌ عجبی، که‌ دل‌ را می‌میراند و انبوه‌ غم‌ را به‌ دل‌ راه‌ می‌دهد، از اجتماع‌ و هماهنگی‌ این‌ قوم‌ (اهل‌ شام) بر باطل‌ خودشان‌ و از پراکندگی‌ شما از حق‌ خودتان."

این‌ سخن‌ را علی(ع) در خطبة‌ جهادیه‌ که‌ با جملة: "فان‌ الجهاد باب‌ من‌ أبواب‌ الجنة" آغاز می‌شود بر زبان‌ آورده‌ است. این‌ خطبه‌ را به‌ نوشتة‌ سیدرضی‌ علی(ع) در هنگامی‌ ایراد فرمود که‌ خبر دستبرد لشکر معاویه‌ بر شهر انبار، به‌ اطلاع‌ آن‌ حضرت‌ رسید کلمات‌ علی(ع) در این‌ خطبه‌ حاکی‌ از نهایت‌ حزن‌ و اندوه‌ اوست‌ از دو امر یکی‌ از این‌ حادثة‌ ناگوار که‌ آنان، زر و زیور از دست‌ و پای‌ زن‌ مسلمان‌ و یک‌ زن‌ از اهل‌ ذمه‌ بیرون‌ آورده‌اند، این‌ حادثه‌ تا آن‌ حد در نظر علی(ع) ناگوار است‌ که‌ می‌فرماید اگر مرد مسلمانی‌ از شدت‌ تأسف‌ بمیرد شایسته‌ تقدیر است‌ و نه‌ ملامت.

‌شیوة‌ عملی‌ امام‌ علی(ع) در حفظ‌ وحدت‌

یکی‌ از حامیان‌ صدیق‌ تقریب‌ مذاهب‌ و از نویسندگان‌ مقاله‌ در مجلة‌ "رسالة‌الاسلام" ارگان‌ "دارالتقریب‌ بین‌ المذاهب‌ الاسلامیة"، استاد شیخ‌ عبدالمتعال‌ صعیدی‌ است. در یکی‌ از مقالات‌ ایشان‌ به‌عنوان‌ "علی‌ بن‌ابیطالب(ع) والتقریب‌ بین‌ المذاهب"(34) آمده‌ است:

"این‌ فضیلت‌ بزرگی‌ است‌ برای‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ رضی‌ا عنه‌ و کرم‌ا وجهه‌ که‌ برای‌ اولین‌بار در اسلام، اساس‌ تقریب‌ بین‌ مذاهب‌ را بنا نهاده‌ است، تا اینکه‌ اختلاف‌ در رأی، به‌ تفریق‌ کلمة‌ امت‌ و برافروختن‌ آتش‌ عداوت‌ میان‌ طوائف‌ مختلف‌ نینجامد. بلکه‌ در عین‌ اختلاف‌ رأی، وحدت‌ امت‌ محفوظ‌ بماند، و طرف‌های‌ متخالف‌ در رأی، همچنان‌ برادران‌ و دوستان‌ هم‌ باقی‌ بمانند و باز هم‌ با یکدیگر با دوستی‌ بسر ببرند، بدین‌گونه‌ که‌ هر کدام‌ از آنها برادر خود را با رأی‌ و نظرش‌ باز گذارد، زیرا او از دو حال‌ خارج‌ نیست: یا مصیب‌ است‌ و مأجور و یا مخطیء است‌ و معذور. و اگر هم‌ بخواهد، با او بگونة‌ جدال‌ به‌ احسن‌ برخورد کند و در بحث‌ و جدال‌ بین‌ آنان‌ تعصب‌ رأی‌ نباشد بلکه‌ منحصراً‌ هدف‌ از بحث، رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ باشد و نه‌ غلبه‌ و پیروزی‌ بر خصم.

بلی‌ این‌ فضیلت، وجه‌ فضیلتی‌ است‌ برای‌ پسر عموی‌ رسول‌ خدا، که‌ از فضیلت‌ او در شرف‌ نسبت‌ و قرابت‌ به‌ صاحب‌ رسالت، کمتر نیست، و نه‌ از فضیلت‌ سبقت‌ وی‌ در ایمان‌ به‌ پیغمبر در حالی‌ که‌ او پسر نابالغی‌ بود، اما از هر صغیر و کبیری‌ بیشتر و بهتر به‌دست‌ رسول‌ اکرم‌ هدایت‌ یافت.

همچنین، این‌ فضیلت‌ که‌ گفته‌ شد، دست‌ کمی‌ از فضیلت‌ وی‌ در جمع‌ میان‌ جهاد به‌ رأی، و جهاد به‌ مال، و جهاد با شمشیر، ندارد. علی(ع)، با ابوبکر بیعت‌ کرد در حالی‌ که‌ عقیدة‌ به‌ حقانیت‌ خود را در دل‌ حبس‌ کرد، و مایل‌ نبود که‌ نسبت‌ به‌ ابوبکر حیله‌ و نیرنگی‌ بکار برد. هنگامی‌ که‌ مسلمانان‌ با ابوبکر در جنگ‌ با مرتدین‌ و مانعین‌ زکاة، مخالفت‌ کردند، ابوبکر به‌ تنهائی‌ با شمشیر به‌دست‌ به‌ "ذی‌ القصه" رفت‌ پس‌ از آن‌ علی(ع) به‌ وی‌ پیوست‌ و زمام‌ ناقه‌اش‌ را گرفت‌ و گفت: کجا می‌روی؟ ما را به‌ مصیبت‌ مبتلا نکن‌ بخدا قسم‌ اگر کشته‌ شوی، برای‌ اسلام، نظامی‌ باقی‌ نمی‌ماند. ابوبکر سخن‌ علی(ع) را شنید و به‌ مدینه‌ برگشت، سخن‌ مخلصانه‌ای‌ که‌ گواه‌ بر نهایت‌ علاقة‌ علی(ع) به‌ زنده‌ ماندن‌ خلیفه‌ است، در حالی‌ که‌ هنوز معتقد بود ابوبکر خلافت‌ را از او غصب‌ کرده‌ است. همین‌گونه‌ بود روش‌ علی(ع) با عمر بن‌ خطاب‌ که‌ ابوبکر خلافت‌ را به‌ او سپرد، باز هم‌ عقیده‌ خود را در دل‌ حبس‌ کرد، و به‌ همان‌گونه‌ که‌ با ابوبکر رفتار کرده‌ بود با عمر هم‌ رفتار کرد، و در راه‌ عقیدة‌ خود تن‌ به‌ تفرقه‌ و جدائی‌ نداد... رفتار علی(ع) با عثمان‌ نیز چنین‌ بود، هنگامی‌ که‌ بر اثر شورای‌ معروف‌ (که‌ به‌نظر علی(ع) یک‌ توطئه‌ای‌ علیه‌ او بود) به‌ خلافت‌ رسید. ولی‌ علی(ع) باز هم‌ رأی‌ و عقیده‌ خود را مبنی‌ بر محق‌ بودن‌ خود به‌ خلافت، در سینه‌ حبس‌ کرد، و به‌ تفرقه‌ و جدائی‌ از عثمان‌ رضایت‌ نداد.

هنگامی‌ که‌ در پایان‌ خلافت‌ عثمان، شورشیان‌ و طاغیان، بر او شوریدند، علی(ع) از این‌ فرصت‌ به‌ سود خود استفاده‌ نکرد، بلکه‌ می‌خواست‌ آن‌ فتنه‌ را بخواباند. و همین‌ که‌ آشوب‌ به‌ جائی‌ رسید که‌ بر جان‌ عثمان‌ خائف‌ گردید، دو فرزندش‌ حسن‌ و حسین‌ را فرستاد تا از عثمان‌ دفاع‌ کنند، با اینکه‌ خواباندن‌ آشوب، خلاف‌ حق‌ او بود که‌ اقتضا می‌کرد خلیفه‌ را با آشوب‌گران‌ رها کند. ولی‌ او تصمیم‌ گرفت‌ تا پایان، به‌ سنت‌ و روشی‌ که‌ به‌عنوان‌ مثل‌ اعلا و کار نمونه‌ در مورد اختلاف‌ رأی، اتخاذ کرده‌ بود ادامه‌ دهد.

هنگامی‌ که‌ مردم‌ پس‌ از عثمان‌ می‌خواستند با او بیعت‌ کنند در قبول‌ بیعت‌ عجله‌ نکرد و آن‌ را فرصتی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آرمان‌ و عقیده‌اش‌ مغتنم‌ نشمرد، زیرا علی(ع) خلافت‌ را نه‌ برای‌ مصلحت‌ شخصی، بلکه‌ برای‌ مصلحت‌ مسلمانان‌ می‌خواست، لهذا از بیعت‌ امتناع‌ کرد. و به‌ طالبان‌ بیعت‌ پاسخ‌ موافق‌ نداد، مگر پس‌ از اصرار آنان‌ که‌ ملاحظه‌ کرد ناچار از اجابت‌ آنها است‌ تا تفرقه‌ پیش‌ آمده‌ بین‌ مسلمین‌ بر اثر قتل‌ عثمان‌ را، برطرف‌ نماید. و لهذا زبیر و طلحه‌ را دعوت‌ کرد و گفت: اگر میل‌ دارید با من‌ بیعت‌ کنید و اگر نه‌ با شما بیعت‌ شود. آنان‌ گفتند ما با تو بیعت‌ می‌کنیم‌ (بعداً‌ نویسنده‌ امتناع‌ سعد بن‌ ابی‌ وقاص، عبدا عمر، و دیگران‌ را به‌ تفصیل‌ ذکر کرده) نتیجه‌ می‌گیرد: که‌ علی(ع) مایل‌ نبود خلافت‌ خود را بر کسی‌ تحمیل‌ نماید، بلکه‌ می‌خواست‌ مردم‌ به‌ اختیار خود با او بیعت‌ کنند و هرکس‌ از بیعت‌ با او ابا می‌کرد او را آزاد می‌گذارد."

(آنگاه‌ راجع‌ به‌ رفتار علی(ع) با معاویه‌ می‌گوید) :

"معاویه‌ از فرمان‌ علی(ع) هنگام‌ عزل‌ او از استانداری‌ شام، سرپیچی‌ کرد، و این‌ یکی‌ از حقوق‌ خلیفه‌ است‌ دربارة‌ معاویه‌ و دیگران‌ که‌ از او اطاعت‌ کنند، و اگر اطاعت‌ نکردند این‌ امر از عنوان‌ اختلاف‌ رأی، به‌ عصیان‌ و طغیان‌ تبدیل‌ می‌شود، عصیان‌ حکمی‌ دارد غیر از حکم‌ اختلاف‌ در رأی، زیرا عصیان‌ و نافرمانی، موجب‌ تفرقه‌ بین‌ مسلمین‌ است، و لازم‌ است‌ با آن‌ رفتاری‌ اتخاذ شود که‌ باعث‌ جمع‌ کلمة‌ مسلمین‌ گردد هر چند به‌ خشونت‌ منتهی‌ شود. همین‌ بود رفتار علی(ع) با کسانی‌ که‌ در قضیة‌ تحکیم‌ میان‌ او و معاویه‌ با او مخالف‌ شدند و از او عزلت‌ گزیده‌ به‌ لحاظ‌ قبول‌ تحکیم‌ او را محکوم‌ نمودند. با اینکه‌ از لحاظ‌ دینی‌ ایرادی‌ نداشت، اما آنان‌ عده‌ای‌ تندرو و افراطیان‌ مذهبی‌ بودند ولی‌ علی(ع) به‌ آن‌گونه‌ که‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ علی(ع) حکم‌ کردند که‌ او را کافر دانستند بر آنها حکم‌ نکرد، بلکه‌ به‌ آنان‌ گفت: مادامی‌ که‌ با ما مصاحبت‌ و همراهی‌ دارید، سه‌ چیز را از شما دریغ‌ نمی‌داریم: از حضور در مساجد خدا منع‌ نمی‌کنیم، مادامی‌ که‌ با ما همراه‌ هستید شما را از سهم‌ بیت‌المال‌ محروم‌ نمی‌کنیم، و با شما نمی‌جنگیم‌ مگر شما پیش‌ قدم‌ در جنگ‌ با ما شوید."

دیگر بالاتر از این‌ روش‌ تسامح‌ و گذشت‌ در مورد اختلاف‌ رأی، متصور نیست.

حال‌که‌ از سخن‌ یک‌ فرزانه‌ محقق، استاد جامع‌ از هراز اهل‌ سنت‌ روش‌ علی(ع) را در پای‌بندی‌ به‌ عقیده‌ و شجاعت‌ در ابراز رأی، همراه‌ با تسامح‌ و گذشت‌ از منافع‌ خود در راه‌ مصالح‌ اسلام، مطلع‌ شدیم‌ به‌ سخن‌ یک‌ شیعة‌ مخلص‌ علی(ع)، دل‌ می‌سپاریم. مرحوم‌ علامة‌ شهید مطهری‌ زیر عنوان‌ "اتحاد اسلام"(35) می‌گوید:

"طبعاً‌ هرکس‌ می‌خواهد بداند آنچه‌ علی(ع) دربارة‌ آن‌ می‌اندیشید، آنچه‌ علی(ع) نمی‌خواست‌ آسیب‌ ببیند، آنچه‌ علی(ع) آن‌ اندازه‌ برایش‌ اهمیت‌ قائل‌ بود که‌ چنان‌ رنج‌ جانکاه‌ را تحمل‌ کرد چه‌ بود؟ حدساً‌ باید گفت: آن‌ چیز وحدت‌ صفوف‌ مسلمین‌ و راه‌ نیافتن‌ تفرقه‌ در آن‌ است. مسلمین، قوت‌ و قدرت‌ خود را که‌ تازه‌ داشتند به‌ جهانیان‌ نشان‌ می‌دادند مدیون‌ وحدت‌ صفوف‌ و اتفاق‌ کلمه‌ خود بودند، موفقیت‌های‌ محیرالعقول‌ خود را در سال‌های‌ بعد نیز از برکت‌ همین‌ وحدت‌ کلمه‌ کسب‌ کردند، علی‌القاعده‌ علی(ع) به‌خاطر همین‌ مصلحت، سکوت‌ و مدارا کرد:... مخصوصا در دوران‌ خلافت‌ خودش‌ آنگاه‌ که‌ طلحه‌ و زبیر نقض‌ بیعت‌ کردند و فتنة‌ داخلی‌ ایجاد نمودند، علی(ع) مکرراً‌ وضع‌ خود را بعد از پیغمبر با این‌ها مقایسه‌ می‌کند و می‌گوید: من‌ به‌خاطر پرهیز از تفرق‌ کلمة‌ مسلمین، از حق‌ مسلم‌ خودم‌ چشم‌ پوشیدم‌ و اینان‌ با اینکه‌ به‌ طوع‌ و رغبت‌ بیعت‌ کردند، بیعت‌ خویش‌ را نقض‌ کردند. و پروای‌ ایجاد اختلاف‌ در میان‌ مسلمین‌ را نداشتند."

و اینک‌ از خود علی(ع) در نهج‌البلاغه‌ بشنویم:

1. "لقد علمتم‌ أنی‌ أحق‌ الناس‌ بها من‌ غیری، و وا لأ‌سلمن‌ ما سلمت‌ امور المسلمین، و لم‌ یکن‌ فیها جور ألا‌ علی‌ خاصةً، التماساً‌ جز ذلک‌ و فضله، و زهداً‌ فیما تنا فستموه‌ من‌ زخرفه‌ و زبرجه؛(36) قطعاً‌ شما خود می‌دانید که‌ من‌ از دیگران‌ شایسته‌تر و احق‌ به‌ خلافت‌ هستم، ولی‌ به‌ خدا سوگند من‌ تسلیم‌ هستم‌ و مخالفتی‌ ندارم، مادامی‌ که‌ امور مسلمانان‌ روبراه‌ باشد و تنها به‌ من‌ ستم‌ شود. و در این‌ کار أجر و فضل‌ خدا و هم‌ پرهیز از آنچه‌ از زر و زیور دنیا در آن‌ اختلاف‌ دارید را مسئلت‌ دارم."

این‌ سخن‌ را علی(ع) در شورای‌ شش‌ نفره‌ منتخب‌ از جانب‌ خلیفه‌ دوم‌ ایراد فرمود هنگامی‌ که‌ دید می‌خواهند با عثمان‌ بیعت‌ کنند و او را به‌ خلافت‌ برگزینند. علی(ع) با تأکید بر حق‌ خود و اینکه‌ با انتخاب‌ دیگری‌ بجای‌ وی‌ به‌ حق‌ او تعدی‌ و ستم‌ نموده‌ و درباره‌اش‌ جفا و جور رواداشته‌اند، اما اگر با این‌ وصف‌ وحدت‌ و مصالح‌ جامعة‌ اسلامی‌ محفوظ‌ باشد او با این‌ بیعت‌ موافق‌ است. و از حق‌ غصب‌ شدة‌ خود در راه‌ مصالح‌ عمومی‌ سکوت‌ می‌کند.

2. "فأمسکت‌ یدی‌ حتی‌ رأیت‌ راجعة‌الناس‌ قد رجعت‌ عن‌ الأسلام‌ یدعوت‌ اًلی‌ محق‌ دین‌ محمد صلی‌ا علیه‌ و آله‌ و سلم‌ فخشیت‌ أن‌ لم‌ أنصر الأسلام‌ و أهله‌ أن‌ أری‌ فیه‌ ثَلماً‌ او هدماتکون‌ المصیبة‌ به‌ علی‌ أعظم‌ من‌ فوت‌ ولایتکم... فنهضت‌ فی‌ تلک‌ الأ‌حداث‌ حتی‌ زاح‌ الباطل‌ و زهق‌ و اطمأنالدین‌ و تَنَهنَهَ؛(37) من‌ دست‌ خود را (از بیعت‌ با ابوبکر) نگه‌ داشتم‌ تا اینکه‌ مشاهده‌ کردم‌ مردمی‌ را که‌ از اسلام‌ برگشتند و به‌ نابودی‌ دین‌ محمد دعوت‌ می‌کنند، پس‌ ترسیدم‌ اگر اسلام‌ و اهلش‌ را یاری‌ نکنم، رخنه‌ و یا خرابی‌ در بنای‌ اسلام‌ ببینم‌ که‌ مصیبت‌ آن‌ برای‌ من‌ عظیم‌تر است‌ از اینکه‌ حکومت‌ و ولایت‌ شما را از دست‌ بدهم، پس‌ در آن‌ حوادث‌ ناگوار قیام‌ کردم‌ تا اینکه‌ باطل، از میان‌ رفت‌ و دین‌ اسلام‌ ثبات‌ و قوام‌ یافت."

این‌ عبارت‌ بخشی‌ از نامه‌ای‌ است‌ که‌ علی(ع) برای‌ اهالی‌ مصر همراه‌ مالک‌ اشتر فرستاد. البته‌ این‌ نامه‌ کوتاه‌ است‌ و غیر از فرمان‌ طولانی‌ آن‌ حضرت‌ برای‌ مالک‌ اشتر است. در آغاز این‌ نامه، علی(ع) جهت‌ اطلاع‌ مردم‌ مصر از اوضاع‌ و احوال‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اکرم، شمه‌ای‌ از اختلافات‌ مردم‌ در جانشینی‌ پیغمبر و بیعتشان‌ را با دیگری‌ بجای‌ او درحالی‌ که‌ فکر نمی‌کرد مردم‌ در جانشینی‌ پیغمبر و بیعتشان‌ را با دیگری‌ بجای‌ او در حالی‌ که‌ فکر نمی‌کرد مردم‌ کسی‌ غیر از او را انتخاب‌ کنند، می‌گوید:

"من‌ ابتداً‌ از بیعت‌ خودداری‌ کردم، تا اینکه‌ ارتدادِ‌ جماعتی‌ را از اسلام‌ و کوششان‌ را علیه‌ دین‌ مشاهده‌ کردم‌ در این‌ هنگام‌ برای‌ حفظ‌ اسلام‌ با خلیفه‌ همراهی‌ کردم‌ تا خطر از اسلام‌ مرتفع‌ گردید."

در این‌ سخن‌ اشاره‌ می‌کند که‌ اختلاف‌ مردم‌ دربارة‌ خلافت، کار نادرستی‌ بود و حق‌ خاندان‌ پیغمبر را از میان‌ بردند و طبعاً‌ برای‌ احقاق‌ حق‌ خود باید مقاومت‌ می‌کردم، اما حفظ‌ اسلام‌ برای‌ من‌ مهم‌تر از خلافت‌ بود. علی(ع) در جاهای‌ دیگر هم‌ به‌ مسئلة‌ سکوت‌ از حق‌ خود به‌ لحاظ‌ پرهیز از تفرقه‌ و به‌خاطر حفظ‌ اسلام‌ پرداخته‌ است: ابن‌ ابی‌ الحدید در شرح‌ خطبه‌ 119 از عبدا بن‌ جناده‌ نقل‌ می‌کند که‌ علی(ع) در روزهای‌ اول‌ خلافتش‌ در مسجد مدینه‌ طی‌ خطبه‌ای‌ از انحراف‌ امت‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اکرم، و غصب‌ کردن‌ حق‌ خاندان‌ پیغمبر فرمود:

"بخدا قسم‌ اگر از تفرقه‌ مسلمانان‌ و برگشت‌ کفر و نابود شدن‌ دین‌ اسلام‌ نمی‌ترسیدم، هر آینه‌ رفتار ما با آنان‌ بجز آن‌ بود که‌ انجام‌ دادیم."(38)

همچنین‌ ابن‌ ابی‌ الحدید از کلبی‌ نقل‌ می‌کند که‌ علی(ع) پیش‌ از حرکت‌ به‌ بصره، فرمود:

"قریش‌ پس‌ از رسول‌ خدا حق‌ ما را از ما گرفت‌ و به‌ خود اختصاص‌ داد. پس‌ من‌ دیدم‌ صبر بر این‌ امر، از تفرقة‌ کلمة‌ مسلمین، و ریختن‌ خون‌هایشان، بهتر است‌ در حالی‌ که‌ مردم‌ همه‌ مسلمان‌اند و دین‌ همچون‌ مشکی‌ متلاطم‌ است‌ که‌ کمترین‌ سستی، آن‌ را نابود و کوچک‌ترین‌ فردی‌ آن‌ را وارونه‌ می‌کند."(39)

ابن‌ ابی‌ الحدید در ذیل‌ خطبه‌ 65 نقل‌ می‌کند که‌ یکی‌ از فرزندان‌ ابولهب‌ اشعاری‌ در فضیلت‌ علی(ع) و ذم‌ مخالفانش‌ و در اثبات‌ حق‌ علی(ع) سرود، علی(ع) فرمود: "بقای‌ دین‌ (اسلام) از هر چیز دیگری‌ نزد ما محبوبتر است."(40)

در بحث‌ از فتنه‌ نیز گفتیم‌ که‌ پس‌ از بیعت‌ مردم‌ با ابوبکر، عباس‌ و ابوسفیان‌ آمدند با علی(ع) بیعت‌ کنند وی‌ آنان‌ را از فتنه‌گری‌ و ایجاد تفرقه‌ منع‌ فرمود.(41)

‌یک‌ پرسش‌

در اینجا سئوالی‌ پیرامون‌ عکس‌العمل‌ علی(ع) در قبال‌ غصب‌ خلافت، به‌ ذهن‌ خطور می‌کند: از یک‌ سو آن‌ حضرت‌ اصرار دارد که‌ خلافت‌ حق‌ او است‌ و دیگران‌ آن‌ را غصب‌ کردند و بارها در این‌باره‌ سخن‌ گفته‌ است، از سوی‌ دیگر از تفرقه‌ پرهیز دارد و دیگران‌ را از مطرح‌ کردن‌ حق‌ او و از برانگیختن‌ آتش‌ فتنه‌ و تفرقه‌ منع‌ می‌کند. این‌ دو کار با هم‌ سازگار نیست.

علی(ع)، اگر می‌خواست‌ بر سر مسئله‌ غصب‌ خلافت‌ که‌ حق‌ او بود، اختلاف‌ در بین‌ مسلمین‌ بروز نکند (که‌ کرد، و آثار آن‌ تا امروز باقی‌ است) می‌باید به‌ کلی‌ سکوت‌ می‌فرمود و دم‌ از حق‌ خود و خاندانش‌ نمی‌زد، و در این‌باره‌ به‌ شکایت‌ از مردم‌ و بی‌وفائی‌شان‌ و از گله‌ کردن‌ از خلفا و اطرافیانشان، دمی‌ نمی‌زد.

مگر همین‌ سخنان‌ علی(ع) منشأ اختلاف‌ و انشعاب‌ مسلمین‌ به‌ دو دستة‌ شیعه‌ و اهل‌ سنت، و سبب‌ نزاع‌ و مشاجره‌ و جدال‌ لفظی‌ و عملی‌ و جنگ‌ و خونریزی‌ نگردیده‌ است؟ و باعث‌ نشده‌ در طول‌ تاریخ‌ دسته‌جاتی‌ و احزابی‌ بنام‌ پیروان‌ علی(ع) پیدا شوند و راه‌ تفرقه‌ را پیش‌ گیرند؟ و نیز حکومت‌هائی‌ بنام‌ تشیع‌ در جای‌ جای‌ جهان‌ اسلام‌ و در راه‌ دفاع‌ از حق‌ علی(ع) و خاندانش‌ به‌سر کار آیند؟ و در قبال‌ خلفای‌ سنتی‌ که‌ در خط‌ خلفای‌ راشدین‌ بوده‌اند، قیام‌ کنند؟ آیا این‌ جریان‌ اختلاف‌ برانگیز، از روش‌ و منش‌ و از سخنان‌ و خطبه‌های‌ علی(ع) سرچشمه‌ نگرفته‌ است؟

مگر علی(ع) وحدت‌ مسلمین‌ را تنها برای‌ زمان‌ خود می‌خواست‌ و به‌ فکر آینده‌ اسلام‌ و مسلمین‌ نبود؟ و توجه‌ نداشت‌ که‌ سخنان‌ بلیغ‌ و جاندارش‌ در خصوص‌ خلافت، در آینده‌ اختلاف‌ برانگیز خواهد بود؟

در پاسخ‌ به‌ این‌ شبهه‌ که‌ بسیار گسترده‌ و شامل‌ جهات‌ مختلف‌ است‌ بررسی‌ چند مطلب‌ ضروری‌ است:

اول) علی(ع) تنها از حق‌ شخصی‌ خود که‌ غالباً‌ در نهج‌البلاغه‌ به‌عنوان‌ احقیت‌ او به‌ خلافت‌ به‌ لحاظ‌ قرابت‌ با پیغمبر آمده‌ شکایت‌ نمی‌کرد تا گفته‌ شود حالا کار از کار گذشته‌ مانند اینکه‌ دو نفر در رسیدن‌ به‌ ریاست‌ جمهوری‌ با هم‌ رقابت‌ نموده‌ و یکی‌ از آن‌ دو پیروز شده‌ است، دیگر نباید تا قیامت‌ از رقیب‌ خود شکایت‌ کند این‌ کار از افراد کم‌ ظرفیت‌ و ریاست‌ طلب‌ سر می‌زند نه‌ از شخصیتی‌ مانند علی(ع). خیر، علی(ع) از یک‌ حق‌ الهی‌ که‌ باید در خاندان‌ پیغمبر و در افراد مشخص‌ با امتیازات‌ خاص‌ باقی‌ بماند دفاع‌ می‌کرد. امامت، رکنی‌ از ارکان‌ اسلام‌ است‌ و حفظ‌ اسلام‌ در همه‌ ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و فرهنگی‌ وابسته‌ به‌ آن‌ لازم‌ است، انصراف‌ خلافت‌ از علی(ع) به‌ خلفای‌ پیش‌ از او، تنها انتقال‌ ریاست‌ از شخصی‌ به‌ شخص‌ دیگر نبود، بلکه‌ از دیدگاه‌ علی(ع) انحراف‌ از رکنی‌ از ارکان‌ اسلام‌ بود که‌ حق‌ الهی‌ ولایت‌ خاندان‌ پیغمبر را به‌ انتخاب‌ و رأی‌ مردم‌ تبدیل‌ کرد. آیا علی(ع) در حالی‌ که‌ از مطالبة‌ حق‌ شخص‌ خود به‌خاطر وحدت‌ مسلمین‌ و حفظ‌ اسلام، صرف‌ نظر کرد، انتظار دارید از بیان‌ این‌ رکن‌ عظیم‌ اسلام‌ که‌ ضامن‌ کیان‌ اسلام‌ است‌ سکوت‌ می‌کرد؟ این‌ خود کتمان‌ یکی‌ از حقایق‌ اسلام‌ است‌ که‌ گناهی‌ است‌ بزرگ.

البته‌ در دوران‌ خلفا چند نوبت‌ در شوراها و در میان‌ صحابة‌ خاص‌ به‌عنوان‌ احتجاج‌ آن‌ را مطرح‌ فرمود و نه‌ در بین‌ عامة‌ مسلمین‌ که‌ خوف‌ فتنه‌ و تحریک‌ علیه‌ دستگاه‌ خلافت‌ می‌رفت، و به‌ همین‌ خاطر به‌ تشخیص‌ من‌ و به‌ اعتراف‌ برخی‌ از محققین‌ در داستان‌ غدیر خم، حق‌ الهی‌ ولایت‌ اهل‌ بیت‌ در بین‌ عامه‌ مردم‌ به‌ سکوت‌ برگزار شد و جز معدودی‌ از افراد آگاه، بقیة‌ مردم، حساسیت‌ نشان‌ ندادند و می‌رفت‌ که‌ با فوت‌ آن‌ افراد، بکلی‌ فراموش‌ شود.

لهذا علی(ع)، از آغاز خلافتش، همت‌ گماشت‌ که‌ مردم‌ را از حق‌ آگاه‌ نماید. خطبة‌ علی(ع) را در آغاز خلافت‌ در مسجد مدینه، از قول‌ "ابن‌ ابی‌ الحدید" به‌نقل‌ از عبدا بن‌ جناده‌ و نیز نامه‌ علی(ع) را به‌ اهل‌ مصر که‌ در آن‌ مسئلة‌ حق‌ اهل‌ بیت‌ را مطرح‌ کرده‌ بود، و نیز خطبة‌ آن‌ حضرت‌ را پیش‌ از حرکت‌ به‌ بصره‌ راجع‌ به‌ قریش‌ که‌ پس‌ از رحلت‌ پیغمبر حق‌ خاندان‌ او را به‌ خودشان، اختصاص‌ دادند، نقل‌ کردیم. این‌ سخنان‌ را نباید بر دفاع‌ از حق‌ شخصی‌ و نقل‌ یک‌ اتفاق‌ تاریخی‌ حمل‌ کرد، خیر، باید آنها را حامل‌ یک‌ پیام‌ الهی‌ و افشای‌ یک‌ حق‌ ضایعه‌ شده‌ دانست، تا در تاریخ‌ باقی‌ بماند.

دوم) مسئله‌ فقط‌ حکومت‌ و ریاست‌ سیاسی‌ اهل‌ بیت‌ نبود، بلکه‌ در کنار آن، امامت‌ و هدایت‌ و مرجعیت‌ علمی‌ اهل‌ بیت‌ هم‌ بود که‌ مایة‌ اصلی‌ حکومت‌ است‌ یعنی‌ به‌ عقیده‌ علی(ع) و پیروانش، سرپرستی‌ مسلمین‌ صرفاً‌ در حکومت‌ و ریاست‌ بر آنها خلاصه‌ نمی‌شود، بلکه‌ امامت‌ ادامة‌ رسالت، و حامل‌ همان‌ پیام‌ها و وظائف‌ است‌ که‌ لازمه‌اش‌ علم‌ و تقوی‌ و عصمت‌ و اموری‌ از این‌ قبیل‌ است.

این‌ حقیقت‌ مکتوم‌ را علی(ع) در دوران‌ خلافت‌ بارها بیان‌ داشته‌ است. سخنان‌ آن‌ حضرت‌ در نهج‌البلاغه‌ که‌ قطعاً‌ گزیده‌ای‌ از کل‌ سخنان‌ او است‌ فراوان‌ است. کسانی‌ این‌ سخنان‌ را گردآوری‌ و شرح‌ کرده‌اند.(42) دکتر صبحی‌ صالح‌ در "فهرست‌ موضوعات‌ نهج‌البلاغه" زیر عنوان‌ "آل‌ البیت‌ المطهرون"(43) شمه‌ای‌ از آنها را گردآورده‌ است‌ که‌ هر کدام‌ دنباله‌ یا ماقبل‌ دارد و باید به‌ نهج‌البلاغه‌ رجوع‌ شود:

1. "آل‌ النبی‌ هم‌ موضع‌ سره‌ و لجأ أمره..."(44)

2. "هم‌ أساس‌ الدین‌ و عماد الیقین‌ ألیهم‌ یفیء الغالی، و بهم‌ یلحق‌ التالی..."(45)

3. "و هم‌ أزمة‌ الحق، و أعلام‌ الدین، وألسنة‌ الصدیق"(46)

4. "نحن‌ اهل‌ البیت‌ منها (من‌ فتنة‌ بنی‌امیة) بمنجاة، و لسنافیها بدعاة..."(47)

5. "عترته‌ خیر العتر، و أسرته‌ خیر الأسر، و شجرته‌ خیرالشجر..."(48)

6. "ألا اًن‌ مثل‌ آل‌ محمد صلی‌ ا علیه‌ و آله، کمثل‌ نجوم‌ السمأ، اذا خوی‌ نجم‌ طلع‌ نجم..."(49)

7. "نحن‌ شجرة‌ النبوة، و محط‌ الرسالة، و مختلف‌ الملائکة‌ و معادن‌ العلم‌ و ینابیع‌ الحکم..."(50)

8. "و عندنا - اهل‌ البیت‌ - ابواب‌ الحکم، و ضیأ الأ‌مر"(51)

9. "فیهم‌ کرائم‌ القرآن، و هم‌ کنوز الرحمن، اًن‌ نطقوا صدقوا، و اًن‌ حکموالم‌ یُسبَقوا"(52)

10. "هم‌ عیش‌ العلم، و موت‌ الجهل، یخبرکم‌ حلمهم‌ عن‌ علمهم، و ظاهرهم‌ عن‌ باطنهم... و هم‌ دعائم‌ الاسلام‌ و ولائج‌ الاعتصام، بهم‌ عاد الحق‌ اًلی‌ نصابه، و انزاج‌ الباطل‌ عن‌ مقامه"(53)

علی(ع) وظیفه‌ خود می‌داند، در دوران‌ خلافت‌ که‌ فرصتی‌ بدست‌ آورده، مقامات‌ معنوی‌ اهل‌ بیت‌ را که‌ قهراً‌ خاص‌ امامان‌ آنان‌ است‌ پی‌ در پی‌ در خلال‌ خطبه‌ها، حتی‌ بدون‌ ارتباط‌ با اول‌ و آخر خطبه، گوشزد فرماید. نکتة‌ قابل‌ دقت، در این‌ قبیل‌ سخنان‌ آن‌ است‌ که‌ امام‌ بجای‌ تاکید بر خلافت‌ اهل‌ بیت، بر علم‌ و دانش‌ و محوریت‌ علمی‌ و معنوی‌ آنان‌ تاکید دارد، شاید به‌ همین‌ سبب‌ با عکس‌العمل‌ مردم‌ مواجه‌ نمی‌شد، زیرا سخن‌ از ریاست‌ سیاسی‌ نبود، تا عامة‌ مردم‌ که‌ به‌ خلافت‌ خلفای‌ پیش‌ از علی(ع) عادت‌ کرده‌ و برای‌ آنان‌ احترام‌ قائل‌ بودند، از شنیدن‌ و پذیرش‌ سخنان‌ علی(ع) ابأ کنند.

علی(ع) در زمان‌ خلافت‌ خود نیز بر مرجعیت‌ علمی‌ و مقام‌ معنوی‌ خاندان‌ پیغمبر تأکید داشت، درحالی‌ که‌ در دوران‌ خلفا برای‌ خواص‌ و در آغاز خلافت‌ خود مسئلة‌ انحراف‌ خلافت‌ را برای‌ عموم‌ مطرح‌ می‌کرد نه‌ مقام‌ معنوی‌ آنان‌ و این‌ از سر مصلحت‌سنجی‌ و رعایت‌ وحدت‌ و اتفاق‌ مسلمین‌ بوده‌ است.

در عین‌ حال، این‌ امر می‌تواند حائز نکتة‌ دیگری‌ هم‌ باشد. پذیرش‌ مقامات‌ معنوی‌ امامان، نیاز به‌ طول‌ زمان‌ و طی‌ مراحلی‌ از معرفت‌ و شناخت‌ دارد، علی(ع) قبل‌ و بعد از خلافت‌ خود در آغاز، مسئلة‌ خلافت‌ را مطرح‌ می‌کرد، ولی‌ هنوز در مردم‌ آن‌ آمادگی‌ و رشد لازم‌ را برای‌ افشای‌ سر‌ ولایت‌ نمی‌دید، تدریجاً‌ که‌ در کوفه‌ مستقر گردید و عده‌ای‌ از اصحاب‌ خاص‌ و صاحبان‌ سر‌ دور او جمع‌ شدند به‌ افشا و کشف‌ این‌ سر‌ مکتوم‌ برای‌ آنان‌ پرداخت. این‌ قبیل‌ سخنان‌ غالباً‌ در کوفه‌ و برای‌ خود شیعیان‌ ایراد گردیده‌ است‌ و در گذشته‌ جز همان‌ افراد انگشت‌شمار از قبیل‌ سلمان‌ و ابوذر و عمار و مقداد، دیگران‌ از این‌ سر‌ آگاه‌ نبودند، هرچند از دوستان‌ علی(ع) و از هواخواهان‌ سیاسی‌ او بشمار می‌آمدند و عدة‌ آنان‌ هم‌ کم‌ نبود.

ولی‌ عده‌ صاحبان‌ سر، قبل‌ از خلافت‌ انگشت‌شمار و مأمور به‌ کتمان‌ آن‌ بودند. حتی‌ این‌ قبیل‌ اصحاب‌ معدود قدیمی‌ علی(ع) و صاحبان‌ سر‌ جدید که‌ تعدادشان‌ بیشتر بود، همه‌ از لحاظ‌ معرفت، در یک‌ رتبه‌ نبودند و در آینده‌ هم‌ نخواهند بود. روایات‌ نیز گواه‌ است‌ و به‌نظر می‌رسد دیدگاه‌ بزرگان‌ هم‌ دربارة‌ مقامات‌ اهل‌بیت، متفاوت‌ است.

سوم) دربارة‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ خلافت‌ از قول‌ علی(ع) در تواریخ‌ و احادیث، مطالب‌ زیادی‌ دیده‌ می‌شود که‌ هیچگاه‌ با یک‌ میزان‌ و معیار علمی، همساز و همخوان‌ با شیوة‌ آن‌ حضرت‌ و با هدف‌ او از طرح‌ این‌ مسئله، ارزیابی‌ نگردیده‌ است‌ و اگر چنین‌ ارزیابی‌ شوند بسیاری‌ از آن‌ مطالب‌ با منش‌ و روش‌ و رفتار علی(ع) با خلفا سازگار نیست. علی(ع) با این‌ مسئله‌ مانند همة‌ مسائل‌ دیگر، حکیمانه‌ و مصلحانه‌ برخورد می‌کرد و نه‌ عوامانه‌ و توأم‌ با حسرت‌ و عُقده، و با لسانی‌ و هدفی‌ انتقام‌جویانه‌ و بی‌مسئولیت.

علی(ع) بنا به‌ وظیفة‌ الهی، می‌خواست‌ رکنی‌ از ارکان‌ اسلام‌ را که‌ برای‌ اسلام‌ و مسلمین‌ سرنوشت‌ساز است‌ و حقی‌ از حقوق‌ الهی‌ را که‌ ضایع‌ و فراموش‌ شده، برملا کند و از مسئولیت‌ و گناه‌ کتمان‌ آن‌ حق‌ بزرگ‌ بیرون‌ آید، بدون‌ رساندن‌ زیانی‌ از این‌ راه‌ به‌ مصالح‌ اسلام، و بدون‌ ایجاد تفرقه‌ در صفوف‌ مسلمین.

اگر همین‌ را معیار برای‌ تشخیص‌ صحت‌ و سقم‌ منقولات‌ از آن‌ حضرت‌ در مورد خلافت‌ قرار دهیم، خواهیم‌ دید بخش‌ مهمی‌ از آنها از جمله‌ فقراتی‌ از کتاب‌ معروف‌ "سلیم‌بن‌ قیس" با این‌ معیار همخوانی‌ ندارد. من‌ اکنون‌ در صدد رد یا قبول‌ این‌ کتاب‌ نیستم، بزرگان‌ رجال‌ از قبیل‌ شیخ‌ نجاشی‌ و علامة‌ حلی‌ در این‌باره‌ اختلاف‌ نظر دارند و می‌گویند در آن‌ دست‌ برده‌ شده‌ و کم‌ و زیاد گردیده‌ است. مسلماً‌ در اواخر قرن‌ سوم‌ این‌ کتاب‌ در دست‌ علما بوده‌ و کسانی‌ از قبیل‌ نعمانی‌ در کتاب‌ غیبت‌ و کلینی‌ در کافی‌ از آن‌ نقل‌ کرده‌اند. بلی‌ خواننده‌ خواهد گفت‌ دربارة‌ "خطبة‌ شقشقیه" چه‌ می‌گوئی‌ که‌ در نهج‌البلاغه‌ آمده‌ و "ابن‌ ابی‌ الحدید" در منبعی‌ دویست‌ سال‌ پیش‌ از سید رضی‌ مؤ‌لف‌ نهج‌البلاغه‌ آن‌ را دیده‌ است؟ پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ از کتاب‌ غارات‌ ثقفی(54) برمی‌آید که‌ این‌ کلمات‌ را علی(ع) در یک‌ خطبه‌ برای‌ عموم‌ ایراد نکرده‌ است، بلکه‌ روزی‌ آن‌ حضرت‌ در
این‌ حقیقت‌ مکتوم‌ را علی(ع) در دوران‌ خلافت‌ بارها بیان‌ داشته‌ است. سخنان‌ آن‌ حضرت‌ در نهج‌البلاغه‌ که‌ قطعاً‌ گزیده‌ای‌ از کل‌ سخنان‌ او است‌ فراوان‌ است. کسانی‌ این‌ سخنان‌ را گردآوری‌ و شرح‌ کرده‌اند.(42) دکتر صبحی‌ صالح‌ در "فهرست‌ موضوعات‌ نهج‌البلاغه" زیر عنوان‌ "آل‌ البیت‌ المطهرون"(43) شمه‌ای‌ از آنها را گردآورده‌ است‌ که‌ هر کدام‌ دنباله‌ یا ماقبل‌ دارد و باید به‌ نهج‌البلاغه‌ رجوع‌ شود:

1. "آل‌ النبی‌ هم‌ موضع‌ سره‌ و لجأ أمره..."(44)

2. "هم‌ أساس‌ الدین‌ و عماد الیقین‌ ألیهم‌ یفیء الغالی، و بهم‌ یلحق‌ التالی..."(45)

3. "و هم‌ أزمة‌ الحق، و أعلام‌ الدین، وألسنة‌ الصدیق"(46)

4. "نحن‌ اهل‌ البیت‌ منها (من‌ فتنة‌ بنی‌امیة) بمنجاة، و لسنافیها بدعاة..."(47)

5. "عترته‌ خیر العتر، و أسرته‌ خیر الأسر، و شجرته‌ خیر الشجر..."(48)

6. "ألا اًن‌ مثل‌ آل‌ محمد صلی‌ ا علیه‌ و آله، کمثل‌ نجوم‌ السمأ، اذا خوی‌ نجم‌ طلع‌ نجم..."(49)

7. "نحن‌ شجرة‌ النبوة، و محط‌ الرسالة، و مختلف‌ الملائکة‌ و معادن‌ العلم‌ و ینابیع‌ الحکم..."(50)

8. "و عندنا - اهل‌ البیت‌ - ابواب‌ الحکم، و ضیأ الأ‌مر"(51)

9. "فیهم‌ کرائم‌ القرآن، و هم‌ کنوز الرحمن، اًن‌ نطقوا صدقوا، و اًن‌ حکموالم‌ یُسبَقوا"(52)

10. "هم‌ عیش‌ العلم، و موت‌ الجهل، یخبرکم‌ حلمهم‌ عن‌ علمهم، و ظاهرهم‌ عن‌ باطنهم... و هم‌ دعائم‌ الاسلام‌ و ولائج‌ الاعتصام، بهم‌ عاد الحق‌ اًلی‌ نصابه، و انزاج‌ الباطل‌ عن‌ مقامه"(53)

علی(ع) وظیفه‌ خود می‌داند، در دوران‌ خلافت‌ که‌ فرصتی‌ بدست‌ آورده، مقامات‌ معنوی‌ اهل‌ بیت‌ را که‌ قهراً‌ خاص‌ امامان‌ آنان‌ است‌ پی‌ در پی‌ در خلال‌ خطبه‌ها، حتی‌ بدون‌ ارتباط‌ با اول‌ و آخر خطبه، گوشزد فرماید. نکتة‌ قابل‌ دقت، در این‌ قبیل‌ سخنان‌ آن‌ است‌ که‌ امام‌ بجای‌ تاکید بر خلافت‌ اهل‌ بیت، بر علم‌ و دانش‌ و محوریت‌ علمی‌ و معنوی‌ آنان‌ تاکید دارد، شاید به‌ همین‌ سبب‌ با عکس‌العمل‌ مردم‌ مواجه‌ نمی‌شد، زیرا سخن‌ از ریاست‌ سیاسی‌ نبود، تا عامة‌ مردم‌ که‌ به‌ خلافت‌ خلفای‌ پیش‌ از علی(ع) عادت‌ کرده‌ و برای‌ آنان‌ احترام‌ قائل‌ بودند، از شنیدن‌ و پذیرش‌ سخنان‌ علی(ع) ابأ کنند.

علی(ع) در زمان‌ خلافت‌ خود نیز بر مرجعیت‌ علمی‌ و مقام‌ معنوی‌ خاندان‌ پیغمبر تأکید داشت، درحالی‌ که‌ در دوران‌ خلفا برای‌ خواص‌ و در آغاز خلافت‌ خود مسئلة‌ انحراف‌ خلافت‌ را برای‌ عموم‌ مطرح‌ می‌کرد نه‌ مقام‌ معنوی‌ آنان‌ و این‌ از سر مصلحت‌سنجی‌ و رعایت‌ وحدت‌ و اتفاق‌ مسلمین‌ بوده‌ است.

در عین‌ حال، این‌ امر می‌تواند حائز نکتة‌ دیگری‌ هم‌ باشد. پذیرش‌ مقامات‌ معنوی‌ امامان، نیاز به‌ طول‌ زمان‌ و طی‌ مراحلی‌ از معرفت‌ و شناخت‌ دارد، علی(ع) قبل‌ و بعد از خلافت‌ خود در آغاز، مسئلة‌ خلافت‌ را مطرح‌ می‌کرد، ولی‌ هنوز در مردم‌ آن‌ آمادگی‌ و رشد لازم‌ را برای‌ افشای‌ سر‌ ولایت‌ نمی‌دید، تدریجاً‌ که‌ در کوفه‌ مستقر گردید و عده‌ای‌ از اصحاب‌ خاص‌ و صاحبان‌ سر‌ دور او جمع‌ شدند به‌ افشا و کشف‌ این‌ سر‌ مکتوم‌ برای‌ آنان‌ پرداخت. این‌ قبیل‌ سخنان‌ غالباً‌ در کوفه‌ و برای‌ خود شیعیان‌ ایراد گردیده‌ است‌ و در گذشته‌ جز همان‌ افراد انگشت‌شمار از قبیل‌ سلمان‌ و ابوذر و عمار و مقداد، دیگران‌ از این‌ سر‌ آگاه‌ نبودند، هرچند از دوستان‌ علی(ع) و از هواخواهان‌ سیاسی‌ او بشمار می‌آمدند و عدة‌ آنان‌ هم‌ کم‌ نبود.

ولی‌ عده‌ صاحبان‌ سر، قبل‌ از خلافت‌ انگشت‌شمار و مأمور به‌ کتمان‌ آن‌ بودند. حتی‌ این‌ قبیل‌ اصحاب‌ معدود قدیمی‌ علی(ع) و صاحبان‌ سر‌ جدید که‌ تعدادشان‌ بیشتر بود، همه‌ از لحاظ‌ معرفت، در یک‌ رتبه‌ نبودند و در آینده‌ هم‌ نخواهند بود. روایات‌ نیز گواه‌ است‌ و به‌نظر می‌رسد دیدگاه‌ بزرگان‌ هم‌ دربارة‌ مقامات‌ اهل‌بیت، متفاوت‌ است.

سوم) دربارة‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ خلافت‌ از قول‌ علی(ع) در تواریخ‌ و احادیث، مطالب‌ زیادی‌ دیده‌ می‌شود که‌ هیچگاه‌ با یک‌ میزان‌ و معیار علمی، همساز و همخوان‌ با شیوة‌ آن‌ حضرت‌ و با هدف‌ او از طرح‌ این‌ مسئله، ارزیابی‌ نگردیده‌ است‌ و اگر چنین‌ ارزیابی‌ شوند بسیاری‌ از آن‌ مطالب‌ با منش‌ و روش‌ و رفتار علی(ع) با خلفا سازگار نیست. علی(ع) با این‌ مسئله‌ مانند همة‌ مسائل‌ دیگر، حکیمانه‌ و مصلحانه‌ برخورد می‌کرد و نه‌ عوامانه‌ و توأم‌ با حسرت‌ و عُقده، و با لسانی‌ و هدفی‌ انتقام‌جویانه‌ و بی‌مسئولیت.

علی(ع) بنا به‌ وظیفة‌ الهی، می‌خواست‌ رکنی‌ از ارکان‌ اسلام‌ را که‌ برای‌ اسلام‌ و مسلمین‌ سرنوشت‌ساز است‌ و حقی‌ از حقوق‌ الهی‌ را که‌ ضایع‌ و فراموش‌ شده، برملا کند و از مسئولیت‌ و گناه‌ کتمان‌ آن‌ حق‌ بزرگ‌ بیرون‌ آید، بدون‌ رساندن‌ زیانی‌ از این‌ راه‌ به‌ مصالح‌ اسلام، و بدون‌ ایجاد تفرقه‌ در صفوف‌ مسلمین.

اگر همین‌ را معیار برای‌ تشخیص‌ صحت‌ و سقم‌ منقولات‌ از آن‌ حضرت‌ در مورد خلافت‌ قرار دهیم، خواهیم‌ دید بخش‌ مهمی‌ از آنها از جمله‌ فقراتی‌ از کتاب‌ معروف‌ "سلیم‌بن‌ قیس" با این‌ معیار همخوانی‌ ندارد. من‌ اکنون‌ در صدد رد یا قبول‌ این‌ کتاب‌ نیستم، بزرگان‌ رجال‌ از قبیل‌ شیخ‌ نجاشی‌ و علامة‌ حلی‌ در این‌باره‌ اختلاف‌ نظر دارند و می‌گویند در آن‌ دست‌ برده‌ شده‌ و کم‌ و زیاد گردیده‌ است. مسلماً‌ در اواخر قرن‌ سوم‌ این‌ کتاب‌ در دست‌ علما بوده‌ و کسانی‌ از قبیل‌ نعمانی‌ در کتاب‌ غیبت‌ و کلینی‌ در کافی‌ از آن‌ نقل‌ کرده‌اند. بلی‌ خواننده‌ خواهد گفت‌ دربارة‌ "خطبة‌ شقشقیه" چه‌ می‌گوئی‌ که‌ در نهج‌البلاغه‌ آمده‌ و "ابن‌ ابی‌ الحدید" در منبعی‌ دویست‌ سال‌ پیش‌ از سید رضی‌ مؤ‌لف‌ نهج‌البلاغه‌ آن‌ را دیده‌ است؟ پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ از کتاب‌ غارات‌ ثقفی(54) برمی‌آید که‌ این‌ کلمات‌ را علی(ع) در یک‌ خطبه‌ برای‌ عموم‌ ایراد نکرده‌ است، بلکه‌ روزی‌ آن‌ حضرت‌ در جائی‌ نشسته‌ بوده‌ و بطور خصوصی‌ صحبت‌ می‌کرده‌ است‌ و کسی‌ نامه‌ای‌ به‌دست‌ او داده‌ و او به‌ خواندن‌ نامه‌ مشغول‌ شده‌ و دیگر سخنش‌ را ادامه‌ نداده‌ است. ابن‌عباس‌ در آن‌ جلسه‌ حاضر بوده‌ و تقاضا کرده‌ است، علی(ع) به‌ سخنان‌ خود ادامه‌ دهد. چند شاهد بر خصوصی‌ بودن‌ این‌ سخنان‌ می‌توان‌ اقامه‌ کرد: یکی‌ همین‌ نقل‌ کتاب‌ "غارات" دیگر اینکه‌ رسم‌ نبوده‌ که‌ در بین‌ خطبة‌ عمومی‌ نامه‌ به‌دست‌ علی(ع) بدهند و او در حال‌ خطبه، به‌ مطالعة‌ آن‌ بپردازد. علی(ع) این‌ قبیل‌ خاطرات‌ و ذهنیات‌ خود را حتی‌ از یاران‌ خاص‌ خود مانند ابن‌عباس‌ پنهان‌ می‌داشته، و اینک‌ برای‌ اولین‌ بار، به‌طور خصوصی، شمه‌ای‌ را بر زبان‌ آورده‌ است. ابن‌عباس‌ هم‌ از آن‌ سخنان‌ به‌ (کلام) تعبیر می‌کند و نه‌ به‌ خطبه.

آخرین‌ شاهد بر محرمانه‌ بودن‌ آن‌ سخنان، همان‌ تعبیر خود علی(ع) است‌ که‌ در پاسخ‌ ابن‌عباس‌ می‌گوید: "هیهات‌ یابن‌ عباس‌ تلک‌ شقشقة‌ هدرت‌ ثم‌ قرت": هیهات‌ ای‌ ابن‌عباس‌ این‌ مانند نعره‌ای‌ بود که‌ از دهان‌ شتر هنگام‌ طغیان‌ و سرکشی‌ برمی‌آید و سپس‌ آرام‌ می‌گیرد. یعنی‌ حرفی‌ بود بر اثر هجوم‌ عواطف‌ گفته‌ شد و قابل‌ ادامه‌ نیست.

باری، من‌ انکار نمی‌کنم‌ که‌ در دل‌ رازدار علی(ع)، اسراری‌ بوده‌ که‌ مصلحت‌ نمی‌دیده‌ آنها را اظهار کند، حال‌ اگر گاهی‌ به‌طور خصوصی‌ آن‌ اسرار را فاش‌ می‌کرده، ما نیز باید به‌ پیروی‌ مولی، رازدار آن‌ حضرت‌ باشیم‌ و اسرار او را فاش‌ نکنیم‌ و آنچه‌ را او از نزدیک‌ترین‌ خویشان‌ و یارانش‌ پنهان‌ می‌داشته، آن‌ را سرِ‌ هر کوچه‌ و بازار و نزد خودی‌ و بیگانه‌ افشا نکنیم.

در این‌ قبیل‌ مطالب‌ تحریک‌آمیز و احساس‌برانگیز که‌ در کتاب‌ها آمده، باید میان‌ موضع‌ علی(ع) و مواضع‌ پیروان‌ او فرق‌ گذاشت، علی(ع)، رازدار و مسلط‌ بر عواطف‌ خود بود اما شیعیان‌ او گاهی‌ چنین‌ نبودند، متأسفانه‌ نه‌تنها شیعیان‌ معمولی‌ که‌ بسیاری‌ از اوقات‌ گویندگان‌ و نویسندگان‌ ما نیز زمام‌ قلم‌ و عنان‌ زبان‌ را به‌دست‌ احساسات‌ می‌سپارند، و از مرز حکمت‌ و مصلحت‌ تجاوز می‌کنند.

صحابه‌ و یاران‌ خاص‌ علی(ع)، در این‌ خصوص‌ در رفتار و گفتار از مولای‌ خود پیروی‌ می‌کردند، و مانند او با خلفای‌ پیش‌ از او چه‌ در هنگام‌ خلافت‌ آنان‌ و چه‌ پس‌ از آن، رفتار می‌کردند. از سوی‌ خلیفة‌ دوم، سلمان‌ فارسی‌ به‌ استانداری‌ مداین، و عمار یاسر به‌ حکومت‌ کوفه، و دیگران، به‌ فرمان‌ خلیفه‌ به‌ میدان‌های‌ جنگ‌ می‌روند، علی(ع) خود برای‌ حفظ‌ اسلام‌ خلیفه‌ را از حضورش‌ در جنگ‌ فارس(55) و روم،(56) و بیش‌ از آن‌ خلیفه‌ اول‌ را از حضور در جنگ‌های‌ رده، باز می‌دارد.

علاوه‌بر همة‌ آنچه‌ گفته‌ شد، ما غالباً‌ از یک‌ نکتة‌ تاریخی‌ در مورد صحابة‌ علی(ع) و خلافت‌ او غفلت‌ می‌کنیم. تصور عموم‌ آن‌ است‌ که‌ علی(ع) به‌عنوان‌ امام‌ منصوص‌ از قبل‌ رسول‌ خدا به‌ خلافت‌ رسیده، و حضور او در صحنة‌ خلافت، احراز منصب‌ الهی‌ است‌ که‌ در غدیر خم‌ به‌ او تفویض‌ گردید. درحالی‌ که‌ با سیری‌ در تاریخ‌ و در نهج‌البلاغه، جای‌ تردید باقی‌ نمی‌ماند که‌ آن‌ حضرت، پس‌ از قتل‌ عثمان‌ به‌ اصرار مردم‌ و با انتخاب‌ ایشان، به‌عنوان‌ خلیفة‌ چهارم، بر کرسی‌ متزلزل‌ و پر از غوغای‌ خلافت‌ نشست‌ و بیعت‌کنندگان‌ با وی‌ (صرف‌ نظر از افراد انگشت‌شمار، یاران‌ خاص‌ عارف‌ به‌ حق‌ الهی‌ او) کسانی‌ بودند که‌ با خلفای‌ پیش‌ از او و با همان‌ دیدگاه‌ بیعت‌ کرده‌ بودند.

بنابراین، علی(ع) از دیدگاه‌ عامة‌ مردم، خلیفه‌ای‌ همچون‌ خلفای‌ پیش‌ از وی‌ بود، و نه‌ امامی‌ واجب‌الطاعه‌ منصوب‌ از قبل‌ خدا. مردم، در قبال‌ دسته‌جات‌ مخالف‌ او بخصوص‌ اهل‌ شام‌ و حامیان‌ آل‌ ابوسفیان، شیعة‌ او شمرده‌ می‌شدند، اما نه‌ به‌معنی‌ شیعة‌ عارف‌ به‌ حق‌ او. آنان‌ به‌ حساب‌ امروز، سنی‌ بودند و برای‌ خلفای‌ پیش‌ از او حتی‌ گاهی‌ بیشتر از علی(ع)، احترام‌ و مقام‌ قائل‌ بودند. علی(ع) خود بارها به‌ این‌ مطلب‌ اشاره‌ و احساسات‌ مردم‌ را رعایت‌ فرموده‌ است.

هواخواهان‌ علی(ع) دو دسته‌ بودند:

اکثریت‌ قریب‌ به‌ تمام‌ و اقلیت‌ انگشت‌شمار که‌ تدریجاً‌ در حال‌ گسترش‌ بودند، و در اواخر حیات‌ علی(ع) و در عصر ائمة‌ اهل‌ بیت‌ تعداد آنها زیاد بود. بنابراین، اظهار آن‌ قبیل‌ سخنان‌ نیش‌دار و اهانت‌آمیز به‌ خلفا و صحابه‌ در جمع‌ مردم، هم‌ خلاف‌ مصلحت‌ اسلام‌ بود و هم‌ خلاف‌ سیاست‌ علی(ع) و باعث‌ تفرق‌ مردم‌ از گرد علی(ع) می‌گردید. به‌خصوص‌ راجع‌ به‌ خلیفة‌ دوم‌ که‌ با حساب‌های‌ معمولی‌ وی‌ باعث‌ گسترش‌ و قدرت‌ و عظمت‌ اسلام‌ گردیده‌ بود و چهره‌ای‌ حق‌ به‌ جانب‌ و زاهد و عادل‌ از خود نزد مردم‌ به‌جای‌ گذارده‌ بود،(57) بلی‌ خلیفة‌ سوم‌ پس‌ از آشوب‌ و فتنة‌ کبری‌ که‌ به‌ قتل‌ وی‌ منتهی‌ گردید، چنین‌ وجهة‌ همگانی‌ نداشت‌ و داوری‌ها دربارة‌ او بسیار مختلف‌ و متضاد بود.

چهارم) علی(ع) نه‌تنها نسبت‌ به‌ خلفای‌ پیش‌ از خود، بی‌پروا در اجتماعات‌ عمومی‌ این‌ چنین‌ اهانت‌آمیز و خشن‌ سخن‌ نمی‌گفت، حتی‌ نسبت‌ به‌ صحابه‌ که‌ آن‌ خلفا را روی‌ کار آورده‌ بودند با ملایمت‌ و با احتیاط‌ سخن‌ می‌گفت: در خطبه‌ای‌ که‌ احتمالاً‌ در آغاز خلافت(58) پس‌ از قتل‌ عثمان‌ ایراد فرموده‌ چنین‌ گفت:

"و قد کانت‌ امور مضت‌ ملتم‌ فیها میلةً‌ کنتم‌ فیها عندی‌ غیر محمودین، و لئن‌ رُد‌ علیکم‌ امرکم‌ انکم‌ لسعدأ، و ما علی‌ الا الجُهد، و لو أشأ أن‌ أقول‌ لقلت: عفا ا عما سلف!؛(59) همانا جریان‌هائی‌ اتفاق‌ افتاد که‌ شما در آنها انحرافی‌ پیدا کردید که‌ نزد من‌ قابل‌ ستایش‌ نبودید، حال‌ اگر امورتان‌ به‌شما برگردد حتماً‌ شما سعادتمند خواهید بود، و بر عهدة‌ من‌ چیزی‌ جز کوشش‌ نیست، و اگر بخواهم‌ بگویم‌ خواهم‌ گفت: خدا از گذشته‌ عفو کند."

به‌نظر می‌رسد علی(ع) می‌خواهد از رفتار مردم‌ در گذشته‌ گله‌ کند، اما از گفتن‌ مطلبی‌ خودداری‌ می‌کند و می‌گوید: "عفا ا عما سلف" گویا هنگام‌ ایراد این‌ خطبه‌ هنوز امر خلافت‌ بر وی‌ مستقر نگردیده‌ بوده‌ ولی‌ در شرف‌ استقرار بوده‌ و لهذا می‌گوید: "لئن‌ رُد‌ علیکم‌ أمرکم...."

نتیجه‌ای‌ که‌ نقداً‌ از سخنان‌ پیشگفته‌ می‌گیریم‌ چنین‌ است:

اولاً، محققان، نویسندگان‌ و گویندگان‌ ما باید در برابر سخنان‌ خشن‌ منقول‌ که‌ در کتاب‌ها آمده، احتیاط‌ به‌ خرج‌ دهند و بر فرض‌ که‌ آنها را قطعی‌ می‌دانند، مصالح‌ اسلام‌ و وحدت‌ مسلمین‌ را در نقل‌ آنها در نظر بگیرند.

ثانیاً، تاریخ‌ اسلام‌ و وقایع‌ دوران‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اکرم‌ تا دوران‌ خلافت‌ علی(ع) را با دقت‌ و کنجکاوی‌ و هم‌ زندگی‌ صحابة‌ معروف‌ و خدمات‌ آنان‌ را در این‌ قطعه‌ از تاریخ‌ اسلام‌ در کتاب‌های‌ معتبر تاریخ‌ و تراجم‌ و شرح‌ حال، ببینید و تنها به‌ روایات‌ و کتاب‌های‌ خودمان‌ اکتفا نکنند. در این‌ خصوص‌ باید همة‌ مدارک‌ را با هم‌ سنجید.

ثالثاً، آنچه‌ از ائمة‌ اهل‌ بیت‌ به‌خصوص‌ از حضرت‌ صادق(ع) در کتاب‌های‌ اهل‌ سنت‌ دربارة‌ خلفا آمده‌ توجه‌ کنند، اگر این‌ روایات‌ گرد آید حقایق‌ بسیاری‌ را آشکار می‌کند. اینجانب‌ بخشی‌ از آنها را گردآورده‌ و زیر نظر آیت‌ا احمدی‌ میانجی‌ و آیت‌ا روحانی‌ رحمة‌ا علیهما به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

رابعاً، روابط‌ و معاشرت‌ ائمه‌ را با فرزندان‌ صحابه‌ و تابعین‌ معروف‌ و هم‌ با پیشوایان‌ مذاهب‌ معاصر خود مانند ابوحنیفه‌ و یا مالک‌بن‌ انس‌ که‌ در منابع‌ معتبر اهل‌ سنت‌ آمده‌ و نیز ازدواج‌های‌ بین‌ خاندان‌های‌ پیغمبر و صحابه‌ را مد نظر قرار دهند. از مجموع‌ اینها خواهیم‌ فهمید که‌ کدورت‌ و دشمنی‌ بین‌ آنان‌ تا آن‌ حد که‌ در سال‌ها و قرون‌ بعد تدریجاً‌ در روایات‌ اوج‌ گرفته‌ و مانند آتشی‌ شعله‌ور می‌گردد، نبوده‌ است.

خامساً، در روایات‌ تقیه، دقت‌ شود. هدف‌ عمده‌ از تقیه، حفظ‌ وحدت‌ بوده‌ است‌ نه‌ ترس.

سادساً، از سوی‌ مصلحان‌ و علمای‌ بزرگ، در قرن‌ اخیر در تقریب‌ مذهب‌ شیعه‌ و اهل‌ سنت‌ گام‌هایی‌ برداشته‌ شده‌ که‌ آنها را در مجلة‌ "رسالة‌ الاسلام" ارگان‌ "دار التقریب‌ بین‌ المذاهب‌ الاسلامیة" در قاهره، و مجلة‌ "رسالة‌ التقریب" ارگان‌ "مجمع‌ جهانی‌ تقریب‌ مذاهب‌ اسلامی" در تهران، و کتاب‌هائی‌ که‌ از سوی‌ این‌ دو مؤ‌سسه‌ انتشار یافته، می‌توان‌ دید. مقاله‌ را با ذکر دیدگاه‌ دو تن‌ از بزرگان‌ برای‌ نزدیک‌ کردن‌ دو دیدگاه‌ در خلافت‌ علی(ع) خاتمه‌ می‌دهم:

1. مرحوم‌ آیت‌ا عظمی‌ بروجردی‌ استاد بزرگ‌ ما که‌ از حامیان‌ جدی‌ اندیشة‌ تقریب‌ و از یاران‌ صدیق‌ "دار التقریب" بود، می‌فرمود:

ما شیعیان‌ با اهل‌ سنت، عمدتاً‌ در دو اصل‌ مربوط‌ به‌ اهل‌ بیت‌ اختلاف‌ داریم، یکی‌ دربارة‌ خلافت‌ علی(ع) و خاندانش، دیگر دربارة‌ مرجعیت‌ علمی‌ اهل‌ بیت. در حال‌ حاضر مسئلة‌ خلافت‌ مورد نیاز مسلمین‌ نیست‌ زیرا خلافتی‌ وجود ندارد که‌ سر آن‌ با هم‌ دعوا کنیم، خلافت‌ مسئله‌ای‌ است‌ تاریخی‌ که‌ مربوط‌ به‌ گذشته‌ بوده‌ است.

آنچه‌ امروز محل‌ حاجت‌ و مورد نیاز مسلمین‌ است‌ این‌ است‌ که‌ بدانند از چه‌ مأخذی‌ باید احکام‌ را گرفت، قرآن‌ مورد اتفاق‌ همه‌ است، در مورد سنت‌ هم‌ در اصل‌ حجیت‌ سنت‌ رسول‌ اکرم‌ اختلافی‌ نیست، اختلاف‌ در این‌ است‌ که‌ اهل‌ سنت، سنت‌ را از طریق‌ صحابه‌ می‌گیرند و شیعه‌ از طریق‌ اهل‌ بیت، که‌ استناد می‌کنند به‌ حدیث‌ معروف‌ ثقلین‌ که‌ پیغمبر فرمود: "اًنی‌ تارک‌ فیکم‌ الثقلین‌ کتاب‌ ا و عترتی..."(60)

این‌ روایت‌ به‌ طرق‌ بسیار از اهل‌ سنت‌ و شیعه‌ آمده، و به‌ اشارة‌ آیت‌ا بروجردی‌ مرحوم‌ "شیخ‌ قوام‌الدین‌ قمی‌ وشنوی" در رساله‌ای‌ آنها را گرد آورده‌ و در قاهره‌ از سوی‌ "دار التقریب" و در تهران‌ همراه‌ ذیلی‌ از من، از سوی‌ "مجمع‌ جهانی‌ تقریب" چاپ‌ شده‌ است. مرحوم‌ آیت‌ا بروجردی‌ در مقدمة‌ کتاب‌ مهم‌ "جامع‌ الاحادیث" که‌ زیر نظر ایشان‌ تألیف‌ گردیده‌ این‌ موضوع‌ را با شرح‌ و بسط‌ مرقوم‌ داشته‌ است.

2. آیت‌ا علامة‌ سمنانی‌ از محققان‌ و علمای‌ بزرگ‌ عصر ما در نامة‌ مفصلی‌ که‌ برای‌ مجلة‌ "رسالة‌ الاسلام" فرستاده‌ و در شماره‌ (12) آن‌ مجله‌ و هم‌ در کتاب‌ "الوحدة‌ الاسلامیة‌ او التقریب‌ بین‌ المذاهب" جمع‌آوری‌ "دکتر بی‌آزار شیرازی"(61) تحت‌ عنوان‌ "منهاج‌ عملی‌ للتقریب‌ اًلی‌ اخواننا المسلمین" به‌چاپ‌ رسیده‌ است. وی‌ میان‌ خلافت‌ و امامت(62) فرق‌ می‌گذارد به‌ این‌ بیان‌ که‌ امامت، منصبی‌ است‌ الهی‌ که‌ خاص‌ علی(ع) و ائمه‌ علیهم‌السلام‌ بود و خلفأ، مد‌عی‌ آن‌ نبودند و از طرفی‌ هم‌ امام‌ حتی‌ اگر از خلافت، ممنوع‌ شود، امامت‌ او هرگز مخدوش‌ نمی‌شود.

‌پی‌نوشت‌ها

.1 آیة‌ دیگر به‌ همین‌ معنی‌ آمده‌ است‌ "و ان‌ هذه‌ امتکم‌ واحدة‌ و انا ربکم‌ فاتقون"، (مومنون/ 52). البته‌ برخی‌ از مفسرین‌ این‌ دو آیه‌ را به‌ لحاظ‌ اینکه‌ پیش‌ از آنها راجع‌ به‌ همة‌ پیروان‌ انبیا سخن‌ رفته‌ است، خطاب‌ به‌ همه‌ دانسته‌ و آنها را اختصاص‌ به‌ امت‌ اسلام‌ نداده‌اند.

.2 سیرة‌ ابن‌ هشام، دار احیأ التراث‌ العربی، ج‌ 2، ص‌ 115.

.3 صبحی‌ صالح: 57، خ‌ 16.

.4 همان، 358، خ‌ 240.

.5 همان، 756.

.6 همان، 52، خ‌ 5.

.7 همان، 88، خ‌ 50.

.8 همان، 137، خ‌ 93

.9 همان، 148.

.10 همان، 210.

.11 همان، 220.

.12 همان، 141، ج‌ 96.

.13 همان، 353: خ‌ 231.

.14 همان، 44، خ‌ 1.

.15 همان، 477، حکمت‌ 50.

.16 همان، 470، حکمت‌ 10.

.17 همان، 404، نامة‌ 31.

.18 همان، 479، حکمت‌ 95.

.19 همان، 506: حکمت‌ 211.

.20 همان، 495.

.21 همان.

.22 صبحی‌ صالح: 239.

.23 همان.

.24 تالیف‌ اویس‌ کریم‌ محمد، از انتشارات‌ بنیاد پژوهشهای‌ اسلامی: 370 تا 372.

.25 صبحی‌ صالح: 507، حکمت‌ 215.

.26 همان، 502، حکمت‌ 183.

.27 همان، 531، حکمت‌ 317.

.28 همان، 255، خ‌ 176.

.29 همان، 253، خ‌ 176.

.30 همان، 60، کلام‌ 18.

.31 همان، 184، کلام‌ 127.

.32 همان، 205، خ‌ 147.

.33 همان، 70، خ‌ 27.

.34 رسالة‌الاسلام‌ ط‌ مجمع‌ جهانی‌ تقریب‌ ج‌ 3: 434، شماره‌ 12.

.35 سیری‌ در نهج‌البلاغه: 178.

.36 صبحی‌ صالح: 102، خ‌ 74.

.37 صبحی‌ صالح: 451، نامه‌ 62.

.38 سیری‌ در نهج‌البلاغه: 179. در این‌ سه‌ نقل‌ ترجمه‌ از من‌ است.

.39 سیری‌ در نهج‌البلاغه: 180.

.40 سیری‌ در نهج‌البلاغه: 181.

.41 صبحی‌ صالح: 52.

.42 از جمله‌ استاد محمد تقی‌ شریعتی: در کتابی‌ به‌نام‌ "اهل‌ بیت‌ در نهج‌البلاغه".

.43 صبحی‌ صالح: 733.

.44 خطبه‌ 2 ص‌ 47.

.45 خطبه‌ 2 ص‌ 47.

.46 خطبه‌ 87 ص‌ 120.

.47 خطبه‌ 94 ص‌ 139.

.48 خطبه‌ 94 ص‌ 139.

.49 خطبه‌ 100 ص‌ 146.

.50 خطبه‌ 109 ص‌ 162.

.51 خطبه‌ 120 ص‌ 176.

.52 خطبه‌ 154 ص‌ 215.

.53 خطبه‌ 239، ص‌ 357.

.54 این‌ کتاب‌ تألیف‌ ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ محمد ثقفی‌ کوفی‌ اصفهانی‌ متوفای‌ 282 ه'. است، از انتشارات‌ انجمن‌ آثار ملی، با تصحیح‌ و تعلیقات‌ میرجلال‌الدین‌ حسینی‌ معروف‌ به‌ "محدث." این‌ کتاب‌ از منابع‌ مهم‌ خطبه‌ها و کلمات‌ و سرگذشت‌ علی(ع) است.

.55 صحبی‌ صالح: 302، کلام‌ 146.

.56 صبحی‌ صالح: 192، کلام‌ 134.

.57 ابراهیم‌بن‌ محمد ثقفی‌ در کتاب‌ "الغارات: 307، از قول‌ علی(ع) دربارة‌ عمر نقل‌ می‌کند که‌ فرمود فسمعنا واطعنا و ناصحنا و تولی‌ الامر و کان‌ مرضی‌ السیرة، میمون‌ التقیة".

.58 صبحی‌ صالح: 251، خطبة‌ 178.

.59 همان: ص‌ 257.

.60 ندای‌ وحدت: 275 و 280.

.61 از انتشارات‌ مجمع‌ جهانی‌ تقریب، ص‌ 216.

.62 صبحی‌ صالح، سخنان‌ علی(ع) راجع‌ به‌ خلافت: 332، و راجع‌ به‌ امامت: 736.

منبع: فصلنامه کتاب نقد ، شماره 19