با سلام و احترام
متن الحادی و کفر آمیر زیر در یکی از گروه های اینترنتی یاهو برای اعضا منتشر شده است. خواهشمند است پاسخی موجز و مناسب به هریک از بندها ارائه فرمائید تا آن را به اعضا ارسال نمایم.
البته پایه های استدلالات ارائه شده بسیار سست و لرزان است ولی همین ها برای جوانان و نوجوانان و آنها که به طور عمیق با دین آشنا نیستند تاثیرات بسیار سوء و ویرانگری دارد مخصوصا وقتی از طرف روانپزشک و استاد ذی نفوذی مانند نگارنده باشد.
لطفا پاسخ را به آدرس ایمیل بنده به نشانی
Rezaamiri@yahoo.com
ارسال فرمائید. مشغله بسیار زیاد بنده مانع سرکشی مستمر به سایت شماست.
با تشکر و آرزوی توفیق الهی برای شما

انسان و خدا

دکتر محمدرضا سرگلزایی(روانپزشک)

اول:

عقلانیت ایجاب می کند که گزاره هایی را بپذیریم که با یکدیگر تضاد نداشته باشند و یکدیگر را نفی نکنند.

دوم:

پذیرش مسئولیت انسان در برابر خداوند مستلزم این است که گزاره های زیر را بپذیریم:

الف- هر وجودی نیاز به خالقی دارد بنابراین جهان نیاز به آفریننده دارد.

ب- علاوه براین که ایجاد یک پدیده نیاز به آفریننده دارد، تداوم وجود آن نیز نیاز به تداوم وجود آفریننده دارد.

ج- تداومٍ وجود، نیاز به تداومٍ توجه و علاقه آفریننده دارد. بنابراین خالق جهان علاوه براین که همچنان حاضر است، همچنان نیز ناظر به جهان است.

د- انسان، بعنوان جزئی از جهان هستی آنقدر مهم و شایسته توجه است که«خالق حاضر ناظر» بر جهان به اعمال و انتخاب های او نیز توجه داشته باشد.

در صورتی که هریک از گزاره های فوق قابل اثبات نباشند، موضوع مسئولیت انسان در برابر خدا موضوعی اثبات نشده است و پذیرش و نفی آن هیچ ترجیح معرفتی نسبت به هم ندارند.

حال به هریک از گزاره ها می پردازیم:

الف- هر وجودی نیاز به خالقی دارد، بنابراین جهان نیاز به آفریننده دارد.

اگر بپذیریم که هر وجودی، نیاز به خالقی دارد پس باید بپذیریم که خداوند نیز بعنوان یک وجود، خود لازم است خالقی داشته باشد و آن خالق نیز خالقی داشته باشد و ...

در این دور تسلسلٍ بی نهایت، هیچ کجا پایانی متصور نیست که بتوان آن نقطه«وجود بدون خالق» را خداوند عالم دانست.

از سوی دیگر اگر بگوییم که خداوند که خالق جهان هستی است. خود خالقی ندارد و به تعبیری«خود آ» ست و خود بدون نیاز به خالق وجود دارد، آنوقت دچار این تضاد می شویم که اگر وجودی به پیچیدگی و عظمت خدا می تواند بدون خالق وجود داشته باشد، چرا وجود جهان که از حیث پیچیدگی و عظمت در مرتبه ای پایین تر قرار دارد نتواند بدون خالق وجود داشته باشد؟! براین اساس، این گزاره به حیث تضاد درونی از نظر عقلانی قابل پذیرش نیست!

بدیهی است که«بازی های زبانی»(به قول ویتگنشتاین) كه سعي مي كنند با نامگذاري هايي مثل«واجب الوجود» و «ممكن الوجود» مساله را حل كنند تعارض فوق را نمي توانند حل كنند.

ب- علاوه براين كه ايجاد يك پديده نياز به آفريننده دارد، تداوم وجود آن نيز نياز به تداوم وجود آفريننده دارد.

همه ما ساختمان هاي بزرگي را ديده ايم كه سازندگان آنها سال هاست در گذشته اند و باغ هایی که صدها سال پس از درگذشت باغبان به حیات شان ادامه میدهند. با اين همه پديده ها كه پس از زوال خالق خود تداوم وجود دارند چرا نتوانيم بپذيريم كه حتي اگر به فرض پذيرش گزاره الف جهان آفريننده اي داشته است، تداوم وجود جهان، تابع تداوم حضور خالق آن نيست. نظم غزليات حافظ پس از، ازبين رفتن حافظ از بين نرفته است پس ضرورتي ندارد كه تداوم وجود و نظم كيهان اثبات كننده تداوم حضور خداوند آن باشد.

ج- تداوم وجود، نياز به تداوم توجه و علاقه آفريننده دارد. بنابراين خالق جهان علاوه بر اين كه همچنان حاضر است، همچنان نيز ناظر به جهان است.

بسياري از مكتشفين ، مخترعين و هنرمندان پس از ساخت و توليد محصول صنعتي يا هنري شان علاقه شان را به آن از دست مي دهند اما چنين نيست كه با زايل شدن علاقه سازنده به ساخته هايش، آن ساخته ها معدوم شوند. بنابراين با فرض اين كه جهان خالقي دارد و با فرض اين كه آن خالق همچنان حضور دارد نمي توان ضرورت تداوم توجه و علاقه او را به جهان اثبات نمود.

د- انسان به عنوان جزئي از جهان هستي، آنقدر مهم و شايسته توجه است كه « خالق حاضر ناظر» به اعمال و انتخاب هاي او توجه و علاقه دارد.

مردمانٍ جهانٍ « پيش از تجدد» پيش فرض هايي داشتند كه اثبات كننده اين بود كه وجود انسان براي جهان بسيار مهم است. پيش از گاليله اغلب مردم مي پنداشتند كه زمين در مركز جهان واقع شده و خورشيد و ساير اجرام سماوي زمين را طواف مي كنند.

سرخپوستان پوئبلو باور داشتند كه اگر آنها روزانه نيايش نكنند خورشيد توان بيرون آمدن از پشت كوهها را ندارد.

نياكان ما زلزله‌، سيل، خسوف و كسوف ، باران و خشكسالي را نتيجه اعمال ما مي دانستند و همه اينها تاييدي بر اين بود كه انسان و اعمال و انتخاب هاي او آنقدر مهم اند كه خداوند و جهان هستي به تمامي در مقابل آن ها واكنش نشان مي دهند.

يافته هاي امروزي دلالت بر اين دارند كه هزاران سال پيش از آن كه انسان قدم بر كره خاكي گذارد پديده هاي طبيعي وجود داشته اند بنابراين تحولات طبيعت مستقل از اعمال بشر به كار خود مشغولند.

اكنون، با اطلاع از گستردگيٍ وصف ناپذير كيهان، هيچ دليل محكمي وجود ندارد كه نشان دهد بشر آنقدر در اين گسترده بي پايان مهم و تاثير گذار است كه به فرض پذيرش گزاره هاي الف، ب و ج ضرورتي بر توجه و علاقه خالق جهان به انسان وجود داشته باشد.

با توجه به موارد فوق، دليلي عقلي بر اثبات «مسئووليت انسان در برابر خداوند» نمي توان اقامه كرد.

سوم :

گروهي بر آنند كه گرچه گزاره هاي مبتني بر بديهي انگاشتن خدايي خالق، حاضر، ناظر و علاقمند به انسان قابل اثبات نيستند، ما به طريق ديگري مي توانيم اين گزاره را اثبات كنيم و آن باور داشتن به پيامبران و سپس پذيرفتن گزاره هايي است كه آنان به عنوان نماينده خداوند بيان مي دارند.

به اين مثال توجه فرماييد :

فردي ادعا مي كند از هندوستان آمده است و اخبار و مشاهداتي را از آنجا گزارش مي كند. اگر ما هيچ راهي براي رفتن به هندوستان يا تهيه گزارش از آنجا نداشته باشيم چگونه مي توان بر صدق ادعاي او گواهي داد؟

با اين مثال در مي يابيم كه همانطور كه بدون دسترسي وتجربه هندوستان امكان آزمون گزاره هاي يك راوي هند غيرممكن است، بدون امكان تجربه وحي نيز نمي توان از نظر عقلي گزاره هاي مبتني بر وحي را آزمود.

اگر در پاسخ گفته شود، ما گرچه امكان آزمودن ادعاي دريافت وحي را به طور مستقيم نداريم اما از طرق ديگري مي توانيم اين ادعا را بپذيريم . يكي از اين طريق كه وجود معجزات ،دلالت بر صحت ادعاي پيامبران دارد و دوم اين كه پيامبران افرادي صادق و خيرخواه و مورد اعتماد بوده اند.

براي پذيرفتن اين ادله ضروري است كه علوم تاريخي، وجود معجزات را همان گونه كه كتب و منابع مذهبي نقل مي كنند تاييد كنند كه متاسفانه منابع تاريخ مستقل از روايات كتب مقدس و حكايات مومنان و پيروان پيامبران نتوانسته اند وقوع معجزات را تاييد نمايند. نه شكافته شدن دريا، نه زنده شدن مردگان، نه شكاف برداشتن ماه گزاره هايي اثبات شده نيستند.

از آن گذشته، خيرخواهي و مورد اعتماد بودن يك انسان در رفتارهاي زندگي روزمره نمي تواند گواهي بر صحت ادراك و تجربه او در يك ماجراي فوق طبيعي باشد.

فرض كنيد كه آزمون هاي بينايي نشان بدهند كه چشمان من از سلامت كامل برخوردارند و حدت بينايي من 10/10 است.آيا اين گزاره مي تواند سندي باشد بر اثبات اين كه من در تشخيص جايگاه ستارگان يا درخشش ماه هم دچار اشتباه نمي شوم ؟!

ممكن است كسي ماندگاري پيام پيامبران را دليلي بر صحت ادعاي آنان بداند اما مي دانيم كه بسياري از اعتقاداتي كه پيامبران آنها را به چالش كشيدند و رد نمودند پيشينه اي چندهزار ساله داشتند و قدمت ماندگاري پيام و نام پيامبران الهي هنوز به قدمت اعتقاداتي كه آنان رد نموده اند نرسيده است.

از سويي موفقيت افراد در ايجاد تاثير بر جامعه بشري، دليلي بر صدق ادعاي فوق طبيعي ايشان نيست. امروزه مي دانيم كه افرادي كه ويژگي هاي روانشناختي خاصي داشته باشند، «قدرت رهبري» فوق العاده اي دارند و مي توانند ديگران را تحت نفوذ و تاثير قرار دهند. غير از پيامبران افراد ديگري نيز در طول تاريخ همين گستره نفوذ و تاثير را داشته اند.

از سوي ديگر با وجود تشابهاتي در گزاره هايي كه توسط پيامبران بيان شده ا ند، تفاوت هاي متعدد بارز و برجسته اي نيز در اخبار غيبي و دستورات تجويزي آنان وجود دارد، چنان كه بسياري از اعمال كه در شريعت برخي از انبياء مباح است در شريعت ديگران حرام است و پاره اي از اعمال كه در شريعت برخي از پيامبران واجب است در شريعت ديگران تجويز نشده است .

فقط در صورتي مي توانيم با ا ين همه تفاوت در توصيف و تجويز، منبع ارسال وحي را مشترك بدانيم كه پيشاپيش تصميم گرفته باشيم وجود خداي آفريننده، حاضر، ناظر و علاقمند به سرنوشت بشر و هدايت گر او را پذيرفته باشيم و پس از پذيرش اين گزاره ها ضرورت اين را بپذيريم كه اين خداوند براي هدايت بشر كساني را از جنس بشر مي فرستد تا براي بشر قوانيني را اعلام كنند.

حتي اگر تمام گزاره هاي مبني بر وجود خداي آفريننده حاضر ناظر خيرخواه هدايت گر را هم بپذيريم اين سوال ايجاد مي شود كه چرا اين خدا، اين شيوه را براي هدايت بشر انتخاب كرده است؟ اگر هدايت بشر تا اين حد مهم بود مي شد خلقت بشر به گونه اي باشد كه تمايل به خودخواهي ، خشونت و حرص و طمع در او آنقدر نباشد كه براي كنترل آن نياز به بيم از عذاب يا اشتياق به پاداش داشته باشد. چنين كاري ابدا محال يا حتي دشوار نبود.تغيير اندكي در ناقلين عصبي مغز (نوروترانسميترها) از طريق چند جهش ژني (موتاسيون) مي توانست آنچنان بشرٍ مهربانٍ قانعٍ آرامٍ همنوع دوستي بيافريند كه نيازي به وضع قانون و سيستم جزا و پاداش براي ضمانت اجرايي آن نباشد.

بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه در نهايت اثبات وجود مسووليت انسان در برابر خدا، نه از طريق گزاره هاي مقدماتي اين گزاره قابل اثبات است و نه از طريق اعتماد به آنچه پيامبران (يا مدعيان پيامبري) بيان نموده اند.

چهارم:

ميلان كوندرا (نويسنده چك) در كتاب «بار هستي» دو سناريوي زندگي را با هم مقايسه مي كند. يكي سناريوي زندگي كساني كه گمان مي كنند يك «بار رسالت» از سوي هستي بر دوش آنها نهاده شده و ديگري سناريوي زندگي كساني كه چنين باوري را نمي پذيرند و هيچ چشمي را در آسمان نگران انتخاب هاي خود نمي دانند. كوندرا عقيده دارد كه « سبكي هستي» نيز همچون «بار رسالت»، بسيار سنگين است. فقدان معناي بودن و خلاء رسالت آنچنان براي بشر دشوار است كه كوندرا عبارت «سبكي تحمل ناپذير هستي » را براي آن انتخاب كرده است.

به نظر مي رسد با توجه به عدم امكان اثبات عقلاني مسووليت انسان در برابر خدا، آنچه باعث گسترش جهان گير باور به اين گزاره شده است نياز انسان به مهم بودن و مورد توجه قرار داشتن است. همان طور كه انسان به عنوان يك فرد نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد تماشا و توجه ديگران قرار داشته باشد، انسان به عنوان يك « گونه »‌نيز نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد توجه و تماشاي فرد يا افرادي خارج از گونه خود باشد. از آنجا كه هوش و شعور گياهان و حيوانات در مرتبه اي پايين تر از انسان قرار دارد انسان نمي تواند با نگريسته شدن از جانب اين موجودات اقناع شود پس نياز خود را با خلق موجوداتي هوشمند و باشعور كه حاضر و ناظر به رفتار او هستند و به او علاقه و توجه نشان مي دهند اقناع كرده است. اين موجودات مي توانند جن و پريان، الهه ها و خدايان متعدد يا خداي بزرگ يكتاي قدرتمند حاضر ناظر باشند. بنابراين بشر پيش از آن كه مقيد به كشف واقعيت باشد، تمايل دارد واقعيتي را خلق كند كه برايش آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد. اگر چنين است ، پس هركدام از ما حق داريم افسانه اي را بيافرينيم كه براي ما آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد. ماجراي عقايد ماوراء طبيعي ما بيش از اين كه در مقوله حقيقت بگنجد در مقوله ميل و ذائقه مي گنجد . اگر چنين است، عقلاني ترين كار ، مدارا و تحمل عقايد مذهبي ديگران است. اگر ما از «چاي و نبات» لذت مي بريم، چه دليلي دارد كه نخواهيم ديگران از «كاپوچينو» شان لذت ببرند؟!

با اين وصف، هر نوع تبليغ ديني كاري غيرعقلاني است و از آن بالاتر ، هر نوع جنگيدن بر سر عقايد ماوراء طبيعي كاري بس احمقانه است!

جنگ هفتاد دو دو ملت همه را عذر بنه

چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

در پايان، ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه آنچه گفته شد نمي تواند وجود خداوند يكتاي خالق حاضر ناظر هدايت گر را نفي نمايد، بلكه اثبات پذيري عقلاني اعتقاد بشر به چنين خدايي را نفي مي كند. در واقع ادله فوق نافي «توهم دانايي» متدينين است و نه نافي چيزي در جهان واقع!

پرسش 1:
انسان و خدا
شرح : با سلام و احترام متن الحادي و کفر آمير زير در يکي از گروه هاي اينترنتي ياهو براي اعضا منتشر شده است. خواهشمند است پاسخي موجز و مناسب به هريک از بندها ارائه فرمائيد تا آن را به اعضا ارسال نمايم. البته پايه هاي استدلالات ارائه شده بسيار سست و لرزان است ولي همين ها براي جوانان و نوجوانان و آنها که به طور عميق با دين آشنا نيستند تاثيرات بسيار سوء و ويرانگري دارد مخصوصا وقتي از طرف روانپزشک و استاد ذي نفوذي مانند نگارنده باشد. لطفا پاسخ را به آدرس ايميل بنده به نشاني Rezaamiriyahoo.com ارسال فرمائيد. مشغله بسيار زياد بنده مانع سرکشي مستمر به سايت شماست. با تشکر و آرزوي توفيق الهي براي شما انسان و خدا دکتر محمدرضا سرگلزايي(روانپزشک)

-1-
اول: عقلانيت ايجاب مي کند که گزاره هايي را بپذيريم که با يکديگر تضاد نداشته باشند و يکديگر را نفي نکنند.

دوم: پذيرش مسئوليت انسان در برابر خداوند مستلزم اين است که گزاره هاي زير را بپذيريم: الف- هر وجودي نياز به خالقي دارد بنابراين جهان نياز به آفريننده دارد. ب- علاوه براين که ايجاد يک پديده نياز به آفريننده دارد، تداوم وجود آن نيز نياز به تداوم وجود آفريننده دارد. ج- تداومٍ وجود، نياز به تداومٍ توجه و علاقه آفريننده دارد. بنابراين خالق جهان علاوه براين که همچنان حاضر است، همچنان نيز ناظر به جهان است. د- انسان، بعنوان جزئي از جهان هستي آنقدر مهم و شايسته توجه است که«خالق حاضر ناظر» بر جهان به اعمال و انتخاب هاي او نيز توجه داشته باشد.
در صورتي که هريک از گزاره هاي فوق قابل اثبات نباشند، موضوع مسئوليت انسان در برابر خدا موضوعي اثبات نشده است و پذيرش و نفي آن هيچ ترجيح معرفتي نسبت به هم ندارند. حال به هريک از گزاره ها مي پردازيم:

الف- هر وجودي نياز به خالقي دارد، بنابراين جهان نياز به آفريننده دارد. اگر بپذيريم که هر وجودي، نياز به خالقي دارد پس بايد بپذيريم که خداوند نيز بعنوان يک وجود، خود لازم است خالقي داشته باشد و آن خالق نيز خالقي داشته باشد و ... در اين دور تسلسلٍ بي نهايت، هيچ کجا پاياني متصور نيست که بتوان آن نقطه«وجود بدون خالق» را خداوند عالم دانست.
از سوي ديگر اگر بگوييم که خداوند که خالق جهان هستي است. خود خالقي ندارد و به تعبيري«خود آ» ست و خود بدون نياز به خالق وجود دارد، آنوقت دچار اين تضاد مي شويم که اگر وجودي به پيچيدگي و عظمت خدا مي تواند بدون خالق وجود داشته باشد، چرا وجود جهان که از حيث پيچيدگي و عظمت در مرتبه اي پايين تر قرار دارد نتواند بدون خالق وجود داشته باشد؟! براين اساس، اين گزاره به حيث تضاد دروني از نظر عقلاني قابل پذيرش نيست!
بديهي است که«بازي هاي زباني»(به قول ويتگنشتاين) كه سعي مي كنند با نامگذاري هايي مثل«واجب الوجود» و «ممكن الوجود» مساله را حل كنند تعارض فوق را نمي توانند حل كنند.

پاسخ:

اين متن هم مانند بسياري ديگر از نقدهاي مختصر يا مبسوطي که در فضاي اينترنت منتشر مي شود، داراي يک ويژگي شاخص است و آن هم از پيش معين بودن نتيجه در نظر نگارنده . در واقع هرچند اين قبيل نويسندگان تلاش مي کنند خود را منصف و بي طرف نشان دهند اما کيفيت پرداخت آن ها در خصوص موضوعات مورد نظر -که اغلب به مباني فکري و عقيدتي خداباوران و دين داران مرتبط است - به گونه اي است که به وضوح روشن است در اين تحليل به ظاهر علمي و منصفانه نتيجه چه خواهد بود و پايان کار به مضحک بودن باورهاي خداباوران و بديهي بودن اشکالات و تصورات منکران منتهي مي گردد .
روشن است که اين رويکرد از نظر عقل و تحقيق علمي تا چه حد مذموم و غير منطقي است . هر نوع جهت گيري قبلي در فرايند يک تحقيق علمي تا چه اندازه بر ارزشمندي ان تحقيق و تحليل تاثير منفي مي گذارد .
به علاوه در غالب اين نوع متن ها شاخص ديگري هم به چشم مي خورد که نويسنده يا نويسندگان آن ها تلاش
مي کنند با تعابير و عبارات گوناگون و تا حدودي مبهم و پيچيده خود را افرادي انديشمند و آگاه به اصول و مباني علمي نشان دهند تا در نظر خوانندگان افرادي آگاه جلوه کنند ،در صورتي که در حقيقت دچار اشتباهات سهوي و عمدي بي شماري در بديهي ترين اصول و مباني فکري و فلسفي هستند . نمونه هايي از اين دست بيگانگي علمي را در متن مورد نظر ارائه خواهيم داد .
اما تحليلي مختصر از آنچه در اين متن آمده :
به يقين ما و هر انسان عاقلي قبول دارد که " عقلانيت ايجاب مي کند که گزاره هايي را بپذيريم که با يکديگر تضاد نداشته باشند و يکديگر را نفي نکنند " اما سخن در آن است که تشخيص و درک وجود يا عدم تضاد در بين گزاره ها نيازمند شناختي درست از اصول و مباني منطقي و معرفتي است . اين امر از عهده هر فرد مدعي بر نمي آيد ؛ به عبارت روشن تر تعارض و تضاد در گزاره هاي معرفتي نشان دهنده بطلان بخشي از اين گزاره ها است اما تعارض و تضاد حقيقي و واقعي نه تعارض بدوي ، توهمي يا ادعايي .
تحليل نيازمندي مسئوليت در برابر خداوند و مقدماتي که بر اين امر برشمرده شده ،داراي تاملاتي است که در ادامه ذکر خواهيم نمود .
اما نيازمندي هر موجودي به خالق ؛ اين ادعا يکي از روشن ترين دلايل ما بر بيگانگي نويسنده متن از بديهي ترين مباني فکري و فلسفي متالهان و خداباوران است ، زيرا اين گزاره همان اصل عليت معروف که از بديهي ترين اصول فکري محسوب مي گردد است که در کتاب هاي گوناگون فلسفي و کلامي بيان شده (1) ولي متاسفانه ايشان خواسته يا ناخواسته آن را به طور اشتباه و نادرست عنوان مي کند .
اين اصل مي گويد : « هر پديده اي علتي دارد و ممکن نيست يک پديده بدون علت به وجود آمده باشد » ؛ در نتيجه هرگاه پديده اي داشتيم ،يعني موجودي که نبوده و بود شده و به اصطلاح حادث است و پديد آمده ، لزوما بايد به دنبال علتي براي آن باشيم؛ زيرا علت براي آن ضروري و بديهي است. اما علت آن چيز خود آن نمي تواند باشد؛ زيرا علت هر چيز قبل از آن چيز وجود دارد . قبل از وجود اين پديده خودش نبوده که بخواهد خود را ايجاد نمايد ؛ در نتيجه علت هر پديده حقيقتي خارج از ذات آن چيز است . (2)
در نتيجه برهاني شکل مي گيرد که عالم و موجودات در آن پديده هستند و هرچه پديده باشد، علتي بيرون از خود دارد ، پس عالم و موجودات آن داراي علتي خارج از خود هستند .
با اين تبيين ساده روشن شد که اشکال مذکور که " پس خالق خدا کيست " که اشکال معروف برتراند راسل است تا چه حد ناشيانه و تا چه حد غير قابل اعتنا و بي ارزش است .
اين سوال از يک فرض اشتباه ناشي شده و آن اين که تصور مي‌شود که هر موجودي نياز به علت يا خالق دارد، در حالي که مطلب صحيح اين است که هر پديده اي به علت نياز دارد، يعني چيزي که نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به خالق ندارد تا بگوييم خدا هم يکي از موجودات است، پس خالق او کيست؟ کاملاً روشن است که اگر موجودي فرض شود که هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريننده و علت نيز نخواهد داشت.
اما در خصوص اين که اگر خداوند با پيچيدگي مي تواند بدون علت باشد ،پس چرا اين عالم نتواند ؛ هرچند مغالطه و مقايسه نادرست اين تعبير روشن است اما به طور مختصر بايد گفت : در مقام تعيين نقش براي بازيگران يک تئاتر يا تعريف کارکرد براي کاراکترهاي يک بازيس رايانه اي نيستيم تا با جمع بندي هاي سطحي خود براي اشخاص تعيين نقش کنيم و بر اساس برآوردهاي شخصي و مقايسه هاي عرفي به هر يک نقشي و جايگاهي بدهيم .
در حقيقت ما بر اساس مباني عقلي محض و اصول بديهي فلسفي در مقام تشخيص جايگاه موجودات عالم و ادراک ويژگي هاي هريک هستيم . در اين مسير به حکم عقل به حقيقتي مي رسيم که بدون وجود آن تحقق همه موجودات عالم از جمله خود ما به حکم عقل محال محسوب مي شود .
در نتيجه حال که خود و کائنات را موجود مي يابيم ،مي فهميم که حتما همان موجود برتر و به دور از نقص نيز در عرصه هستي وجود دارد . او بوده که اين ساختار را ايجاد نموده است ،زيرا بودن وجود چنين موجودي امکان تحقق براي ساير موجودات به هيچ وجه وجود ندارد .
در عين حال هر چند ادراک حقيقت وجودي آن موجود به طور کامل برتر براي ما ممکن نيست ، اما به حکم عقل
در مي يابيم که اين موجود به يقين داراي برخي ويژگي هاي خاص مي باشد ، مانند آن که داراي نهايت وجود و عدم نقص و عدم محدوديت و ازليت و ابديت است ؛ البته در فلسفه الهي براي تک تک اين موارد براهين روشني اقامه
مي شود که اکنون در مقام بيان آن نيستيم اما بايد دانست حقيقت برتري که در اين مسير کاملا عقلاني شناخته
مي شود ،به حکم عقل بديهي نمي تواند داراي سابقه عدم باشد و براي او ايجاد و موجِد و خالق فرض کرد .
در مقابل در همين کنکاش عقلي خود و ساير موجودات عالم و حتي مجموعه عالم ماده را مورد تامل و ارزيابي قرار
مي دهيم و به روشني در مي يابيم که ما و همه اين عالم داراي ويژگي هايي هستيم که حدوث و ايجاد و سابقه عدم براي آن ضروري است و فقدان علت و خالق براي آن بي معنا و محال است .
اين امر حقيقتي بديهي است که وقتي ما براي کائنات عمري برابر 15 ميليارد سال فرض مي کنيم ،يعني پذيرفته ايم که عالم سابقه عدم دارد و اين ساختار از آن زماني وجود نداشته و در نتيجه اين تحقق بعد از عدم تحقق نيازمند دليل و علت و خالق است. با اين فرض بروشن مي شود که تا چه حد مضحک است که بگوييم اگر خداوند مي تواند بي خالق باشد، پس چرا ما نتوانيم .
در واقع اين تلقي مقابله با امور متعدد بديهي عقلي است . نوعي مقايسه بي معنا و نامربوط است .بماند که اصولا حتي مقايسه در درون خود غير منطقي و نامعقول است، زيرا مانند آن است که بگوييم اگر نور با پيچيدگي که در ساختار فوتون هاي آن وجود دارد ،روشن است، چرا خاک که پيچيدگي کم تري در ساختار اتمي آن هست، روشن نباشد .
اما در مورد انتقاد بر پيچيدگي هاي عبارتي و زباني و تعابيري مانند واجب الوجود و ممکن الوجود بايد گفت :
روشن است که مفاهيم و حقايق براي ابراز و انتقال به مخاطبان نيازمند تحديد و تعيين حدود خود در قالب الفاظ هستند ، اما الفاظ دخالتي در حدود و ثغور مفاهيم و معاني ندارند . عدم ادراک درست الفاظ به معني نادرستي معاني و مفاهيم نيست .
اصولا آنچه در اختيار ما است ،چند ادراک روشن و بديهي عقلي است که به درک چند نوع از موجودات در عالم هستي منتهي مي گردد . در نتيجه تعيين نام و عنوان براي اين انواع وجود امري ناگزير است . انتقاد به تعابير و عناوين تنها پاک کردن صورت مساله است . ما هيچ اصراري بر اين عناوين خاص نداريم . مي توان به جاي وجود واجب نام A و براي وجود ممکن نام B را گذاشت ؛ اما در هر حال استدلال و تبيين عقلي همان است که به طور روشن و صريح در متون الهياتي بيان شده است .
ما در اين مقام تنها به حقايقي روشن و مبتني بر براهين بديهي عقلي استناد کرده ايم . هر انسان عاقل و منصفي محتواي اين استدلالات را درک مي کند . ادعاي ذکر نام ها و الفاظ خاص براي حل يک مساله عقلي ادعايي بي دليل است .

پي‌نوشت‌ها:
1. تعليقه استاد فياضي بر نهايه الحکمه علامه طباطبايي ، ج 3، ص 601. انتشارات موسسه امام خميني ، قم .
2. سعيدي مهر محمد ، آموزش كلام اسلامي ، ج 1 ، ص 59، انتشارات طه ، تهران 1383 .

پرسش 2:
2- ب- علاوه براين كه ايجاد يك پديده نياز به آفريننده دارد، تداوم وجود آن نيز نياز به تداوم وجود آفريننده دارد. همه ما ساختمان هاي بزرگي را ديده ايم كه سازندگان آنها سال هاست در گذشته اند و باغ هايي که صدها سال پس از درگذشت باغبان به حيات شان ادامه ميدهند. با اين همه پديده ها كه پس از زوال خالق خود تداوم وجود دارند چرا نتوانيم بپذيريم كه حتي اگر به فرض پذيرش گزاره الف جهان آفريننده اي داشته است، تداوم وجود جهان، تابع تداوم حضور خالق آن نيست.
نظم غزليات حافظ پس از، ازبين رفتن حافظ از بين نرفته است پس ضرورتي ندارد كه تداوم وجود و نظم كيهان اثبات كننده تداوم حضور خداوند آن باشد.

پاسخ:

اين بخش هم به طور روشن مدعاي قبلي ما را ثابت مي کند. نشان مي دهد که آن چه در اين متن آمده، تلاشي منصفانه و علمي و در جهت کشف حقيقت نيست ؛ زيرا مقدمات و نتايج آن بر اساس بيگانگي محض از اصول فلسفي و بديهيات باب علت و معلول سامان يافته است .
بر اساس مباني فلسفه رابطه بين علت و معلول ، قطعي و دائمي و بدن تخلف است . همان گونه که تحقق و ايجاد معلول بدون علت ممکن نيست، دوام و استمرار وجود او نيز نيازمندي کاملي به علت دارد . رابطه وجودي علت و معلول نوعي تلازم مطلق و مستمر دو طرفه يعني وجود علت دلالت قطعي دارد بر وجود معلول . وجود معلول نيز نشان
مي دهد که علت تحقق دارد .
البته منظور از علت در آنچه ذکر شد ،علت تامه است که شامل حصول همه شرايط و رفع همه موانع تحقق يک پديده مي شود .
در واقع در فلسفه ثابت شده که معلول عين ربط به علت است . بدون وجود علت امکان بقا و وجود براي معلول حتي براي لحظه اي ممکن نيست . در حقيقت معلول وجودي مستقل و قائم به ذات جداي از علت خود ندارد .(1)
از دير باز در ميان صاحب‌نظران اين مسئله مطرح بوده که ملاک نياز معلول به علت (مخلوق به خالق) چيست ؟ برخي (متکلمان) معتقدند که ملاک احتياج حدوث است.
طبق اين نظريه ربط نياز جهان به خدا ابتدايي است . بعد از حدوث ،نياز آن از علت برطرف خواهد شد، ولي فلاسفه با رد اين تصور ،ملاک نياز به علت را امکان و يا فقر وجودي دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(2)
اصولا نظريه امکان بقاي عالم بدون وجود خالق آن از گذشته تا حال مطرح شده حتي در آغاز رنسانس و انقلاب صنعتي تحت عنوان نظريه « ساعت ساز لاهوتي » مطرح شد . عده اي را به خود مشغول کرد. بر اين اساس که عالم بسان ساعتي بزرگ است که ساعت ساز لاهوتي ان را ساخته و کوک نموده و زان پس عالم خود در حال گردش و کار کردن و ادامه حيات است .
در گذشته هاي دورتر نيز عده اي اين امر را به باقي ماندن ساختمان بعد از فوت معمار و بنّا تشبيه و تمثيل مي نمودند. نگارنده اين متن انتقادي نيز مثال نظم غزليات حافظ را مطرح نموده است .
غافل از آن که انديشمندان و حکيمان بزرگ قرن ها است به اين شبهه سطحي پاسخ داده اند که معلول هم در حدوث و هم در بقا نيازمندي تام به علت تامه خود دارد . باقي ماندن ساختمان بعد از فوت بنّا نيز مثال نقض اين امر نيست، زيرا در حقيقت علت ايجاد و شکل گيري ساختمان فرد معمار و بنا نبوده، بلکه مجموعه علل چهارگانه مادي و صوري و فاعلي و غايي علت اين ساختمان هستند . تا آن ها باقي باشند ،ساختمان هم باقي است .
به عبارت روشن تر علت ايجاد و تحقق ساختمان ،استحکام و قدرت و پايداري مصالح و اتصال اجزاي ساختمان به هم و شکل و نقشه ترکيب اين اجزا با هم و قالبي معين و با هدفي خاص بوده است . تا زماني که اين امور باقي باشند، ساختمان هم باقي خواهد بود .
علت حرکت و تداوم کار ساعت کوک شده هم آن است که علت حرکت عقربه ها که همان فشار فنر کوک باشد، باقي است . تا زماني که فشار برقرار باشد، ساعت هم علتي براي حرکت و کارکردن دارد .
اما مثال نظم غزليات حافظ مثالي بسيار متفاوت از بحث است که حاکي از عدم تامل درست در مورد آن است ، زيرا اگر مراد ما از نظم حافظ همان شعر حافظ باشد و منظور از شعر حافظ همان ترکيب ذهني درون ذهن خواجه شيراز باشد که آن ترکيب و صورت ذهني با مرگ حافظ از بين رفته و نابود شده است . معنا ندارد که حافظ خود از بين رفته باشد اما صورت هاي ذهني و ترکيب هاي عبارتي سامان گرفته در خيال او باقي مانده باشد .
اگر منظور متن نوشته شده و بازگردانده شده تصوير ذهني روي کاغذ و در قالب الفاظ باشد که از آن به شعر حافظ ياد مي کنيم ، روشن است اين نوع وجود، يک وجود مشخص خارجي و روي صفحه کاغذي مشخص و معين است . تا زماني که علتي براي نابودي اين برگه و يا اين ديوان نباشد، اين شعر از بين نخواهد رفت و باقي خواهد ماند .
اما اگر منظور همان نوع ترکيب و تناسب بين الفاظ و عبارات اشعار اوست ،بايد گفت: اين نظم به يقين معلول علت معيني است اما علت آن حافظ نيست ، بلکه علت تامه آن تعداد حروف کلمات هر بيت و نوع تلفظ اين الفاظ و نوع قرار گرفتن هر کدام در مصراع هاي معين هستند .هرچند حافظ در تحقق اين تناسب نقش داشته است اما خود او در مجموعه علل اين نظم قرار ندارد .
در واقع آنچه از تناسب امروزه بين اين الفاظ و ابيات مي بينيم، معلول تکرار همان نوع چيدمان حافظ است که در چاپ ديوان هاي جديد تکرار مي شود . تا زماني که چنين امري ملاحظه شود ، اين نظم محفوظ مي ماند . هر گاه ناشري بخواهد برخي از اين الفاظ را جا به جا نمايد ،ديگر چنين نظمي وجود ندارد .
به تعبير روشن تر حافظ تنها ناظم همان شعري است که در ذهن خود آفريد . وقتي آن را به روي کاغذ آورد و ديگران از آن تبعيت کردند ،ديگران در نوع اين چيدمان و ايجاد اين نظم از او تقليد نمودند اما هر فرد که شعر حافظ را در ذهن دارد، در واقع ناظم همان شعر محفوظ مي شود . حافظ تنها آموزگار ديگران در ايجاد اين نظم بوده است .
در مورد نظم موجود در ابيات نوشته شده بر کاغذ هم تا زماني که اين نظم وجود دارد، به يقين ناظم آن هم وجود دارد اما ناظم آن تنها همان فرد نويسنده نيست، بلکه استقرار کلمات روي کاغذ و عدم جابجايي کلمات به خودي خود و عواملي از اين دست علت تداوم نظم هستند . هرگاه فردي اين بيت را روي کاغذ تکه تکه کند و دوباره و به گونه اي نامرتب کلماتش را کنار هم بچيند ، ديگر از نظم سابق خبري نخواهد بود .
نظم موجود در عالم هم بر همين اساس است، يعني تناسب اجزاي عالم با هم نشان دهنده موجود برتري است که ارتباط دقيق بين اجزاي اين عالم را همواره برقرار مي سازد . هر لحظه آن را مديريت کرده، جلوي به هم ريختگي و نابساماني را مي گيرد . اگر چه نظم و هماهنگي در مواردي مربوط به ويژگي هاي خاص موجودات عالم مانند اجرام آسماني است ، اما در عين حال او است که اين ويژگي را به همين موجودات داده و در معناي دقيق علت اصلي اين نظم آن موجود برتر شناخته مي شود .
در هر حال حتي اگر در عالم نظمي موجود نبود، معلوليت عالم مي طلبيد که اين ساختار همواره نيازمند به علتي باشد که آن را به وجود آورده و بقاي عالم به عنوان معلول ، بهترين شاهد بر بقاي علت آن است .

پي‌نوشت‌ها:
1. علي شيرواني، ترجمه و شرح نهاية الحکمة، ج 1، ص 110، انتشارات الزهرا، تهران 1377ش.
2. محمد تقي مصباح ، آموزش فلسفه، ج 2، ص 29، ص 342، نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1368ش.

پرسش 3:
ج- تداوم وجود، نياز به تداوم توجه و علاقه آفريننده دارد. بنابراين خالق جهان علاوه بر اين كه همچنان حاضر است، همچنان نيز ناظر به جهان است. بسياري از مكتشفين ، مخترعين و هنرمندان پس از ساخت و توليد محصول صنعتي يا هنري شان علاقه شان را به آن از دست مي دهند اما چنين نيست كه با زايل شدن علاقه سازنده به ساخته هايش، آن ساخته ها معدوم شوند. بنابراين با فرض اين كه جهان خالقي دارد و با فرض اين كه آن خالق همچنان حضور دارد نمي توان ضرورت تداوم توجه و علاقه او را به جهان اثبات نمود.

پاسخ:

طرح اين مقدمه در خوش بينانه ترين احتمالات تنها ناشي از عدم درک صحيح حقيقت وجودي خداوند متعال است؛ زيرا روشن است که خداوند متعال موجودي همانند ساير موجودات و همانند انسان هايي که نام برده شده نيست تا نظرش در مورد امري از اموري يا برخي از افعال و اعمالش تغيير کرده و به تعبير ايشان علاقه خود از ساخته اش را از دست بدهد و ... .
پيشتر هم بيان کرديم که سخن گفتن از خداوند ، گفتگو در مورد موجودي خيالي که کتاب هاي باستاني در مورد وي چيزهايي نوشته باشند نيست؛ بلکه ما خداوند را از طريق براهين عقلي و اصول روشن فلسفي شناخته و ضرورت وجود وي را دريافته ايم و البته آن گاه چنين موجودي را منطبق بر همان حقيقتي که اديان آسماني از آن خبر داداه اند يافته و نام خدا و مانند ان را بر اين موجود بي نقص نهاده ايم .
بر اساس اصول و مباني عقلي و هم بر اساس منابع اصيل نقلي اسلامي معتقديم که در ساحت قدس خداوند تغيير و تحول و تبدل و دگرگوني و علاقه مندي و بي علاقگي و احساسات عارضي و مانند آن راه ندارد؛ زيرا همه اين امور به نوعي حاکي از تغيير و دگرگوني است که در نهايت به نقص بر مي گردد و با حقيقت وجودي خداوند همخواني ندارد .
به يقين علاقه و محبت خداوند به مخلوقات خود چيزي از سنخ علاقه هاي انساني و آنچه ما در موجوداتي نظير خود مي يابيم نيست؛ زيرا چنان که گفتيم اين امور در حريم خداوند راه ندارد ؛ در قرآن به طور مکرر و صريح به اين امر اشاره شده که: « إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ ؛ (1) اگر كفران كنيد، خداوند از شما بى‏نياز است‏ » که نشان مي دهد بالاترين و ارزشمنمدترين امر در عالم هستي که همان ايمان به خداوند باشد و براي حصول آن هزينه بسياري شده است در نگاهي کلان براي خداوند نوعي تعلق و نياز ايجاد نمي کند که او مايل و علاقه مند به وجود اين ايمان و تبديل نشدن آن به کفر باشد .
البته خداوند راضي به کفر بندگان نيست و خواست او ايمان و هدايت و سعادت بندگان است چنان که در ادامه همين آيه آمده است: « وَ لا يَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْكُفْرَ ؛ و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد » ؛ اما روشن است که اين خواست به معني تعلق و دلبستگي و علقه قلبي نيست که ممکن باشد در فرضي جابجا شده تغيير يابد و ... .
در واقع عنايت خداوند در حق همه موجودات از منشا علم و حکمت و رحمت بي نهايت او سرچشمه مي گيرد که اين امر هيچ گاه تغيير و تبديل و دگرگوني در آن راه ندارد و به همين خاطر از عنايت و فيض مدام او در قران با تعبيري جالب ياد شده است آن گاه که در سوره الرحمن بيان فرموده :
« يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن‏ ؛ (2) تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از او تقاضا مى‏كنند، و او هر روز در شأن و كارى است‏ » ؛ يعني موجودات همواه به حقيقت وجودي خود از خداوند مطالبه فيض مي کنند و او نيز همواره فيض خود را روز به روز و آن به آن برايشان افاضه مي فرمايد و ترک اين فيض و توجه،
اولا:چ
يا ناشي از اشتباه در آغاز اين افاضه و توجه و عنايت بوده يا خستگي و ملالت از ادامه اين امر و يا بخل و عدم تمايل به عنايت بيشتر که همه اين امور در مورد خدواند بي معنا است .
ثانيا:
چنان که در گذشته گفتيم اصولا رابطه مخلوقات و خداوند به گونه اي نيست که بعد از عدم التفات و افاضه فيض خداوند امکاني براي بقاء و ادامه وجود براي ايشان متصور باشد ، بلکه با اندک بي التفاتي خداوند به کائنات ، اثري از ايشان باقي نخواهد ماند و به تعبير معروف : « اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالب ها ».
توضيح دقيق اين امر در کتاب هاي فلسفي بيان شده که حقيقت جويان مي توانند به آن جا مراجعه نمايند .

پي نوشت ها :
1. زمر (39) آيه 7 .
2. الرحمن (55) آيه 29 .

پرسش 4:
انسان به عنوان جزئي از جهان هستي، آن قدر مهم و شايسته توجه است كه « خالق حاضر ناظر» به اعمال و انتخاب هاي او توجه و علاقه دارد. مردمانٍ جهانٍ « پيش از تجدد» پيش فرض هايي داشتند كه اثبات كننده اين بود كه وجود انسان براي جهان بسيار مهم است. پيش از گاليله اغلب مردم مي پنداشتند كه زمين در مركز جهان واقع شده و خورشيد و ساير اجرام سماوي زمين را طواف مي كنند. سرخپوستان پوئبلو باور داشتند كه اگر آنها روزانه نيايش نكنند خورشيد توان بيرون آمدن از پشت كوهها را ندارد.
نياكان ما زلزله‌، سيل، خسوف و كسوف ، باران و خشكسالي را نتيجه اعمال ما مي دانستند و همه اينها تاييدي بر اين بود كه انسان و اعمال و انتخاب هاي او آن قدر مهم اند كه خداوند و جهان هستي به تمامي در مقابل آن ها واكنش نشان مي دهند. يافته هاي امروزي دلالت بر اين دارند كه هزاران سال پيش از آن كه انسان قدم بر كره خاكي گذارد پديده هاي طبيعي وجود داشته اند بنابراين تحولات طبيعت مستقل از اعمال بشر به كار خود مشغولند.
اكنون، با اطلاع از گستردگيٍ وصف ناپذير كيهان، هيچ دليل محكمي وجود ندارد كه نشان دهد بشر آنقدر در اين گسترده بي پايان مهم و تاثير گذار است كه به فرض پذيرش گزاره هاي الف، ب و ج ضرورتي بر توجه و علاقه خالق جهان به انسان وجود داشته باشد. با توجه به موارد فوق، دليلي عقلي بر اثبات «مسئووليت انسان در برابر خداوند» نمي توان اقامه كرد.

پاسخ:

با توجه به آنچه گفته شد تقريبا پاسخ اين ادعاها هم روشن مي شود که دوام وجود و ادامه حيات موجودات در عالم بهترين شاهد بر تداوم توجه و عنايت خداوند نسبت به آنان است و در اين ميان انسان که برترين مخلوق عالم خوانده مي شود به يقين از اين اصل مستثنا نيست .
اما داستان اهميت داشتن اعمال و رفتارهاي انسان براي خداوند چنان که در قبل گفتيم اگر به معناي تعلق و دلبستگي و متاثر شدن خداوند در قبال آنان باشد بي معنا است و در حريم قدس الهي اين امور راهي ندارد و براي خداوند ايمان همه انسان ها يا کفر همه آن ها يا بود و نبودشان تاثيري ايجاد نمي نمايد .
اما از آنجا که خداند خالقي حکيم است، براي مخلوقات خود مسيري حکيمانه تدوين نموده تا در روند زندگي خود بتوانند به آن مقصد و مقصود برسند و اين حيات و زندگاني هدفمند بوده و براي خودشان لغو و بيهوده جلوه نکند ؛ اين همان حقيقتي است که در قران به خوبي تبيين شده :
« وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا ؛ (1) ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن هاست بيهوده نيافريديم اين گمان كافران است‏ » . بيهوده يا باطل در اين آيه به همان معناي بي هدف و بي مقصد است ، در نتيجه خداوند از خلقت همه موجودات هدف و غرضي را مد نظر قرار داده که از مجموع ادله عقلي و نقلي مي توان دريافت اين امر در موجود مختاري مانند انسان رسيدن به تکامل و سعه وجودي و به فعليت درآوردن همه توانمندي هاي بالقوه وجودي خود است تا در نهايت به لذت بي نهايت از اين رشد وجودي در عالم بي نهايت آخرت منتهي گردد .
بر اين اساس بديهي است که تک تک اعمال بشر در رسيدن به اين مقصد و مقصود موثر است و بدون اين توجه و عنايت و دغدغه امکان رسيدن به آن کمال وجود ندارد ؛ در نتيجه داستان تدوين شرايع و فرامين خداوند در خصوص رفتارهاي فردي بشر در طول زندگي شکل مي گيرد و اهميت داشتن نوع و کميت و کيفيت اعمال و افکار و رفتار بشر براي خداوند معناي صحيح و واقعي خود را مي يابد .
به عبارت روشن تر ممکن بود که خداوند هيچ مطالبه اي از بندگان خود نداشته باشد و به دليلي هيچ امر و نهيي براي بشر يا هر موجود ديگر صادر ننمايد ؛ اما ما با يک طرح خودساخته و کاملا عقلاني مواجه نيستيم؛ بلکه با وضعيتي موجود مواجهيم و به حکم عقل به پيامبران الهي ايمان آورده و آنان را واسطه انتقال خواست الهي به بشر مي دانيم و از اين طريق دريافتيم که خداوند از بشر مطالبه نوعي عمل و رفتار خاص و معين را داشته و از او گونه معيني از عملکرد را مي خواهد و به عبارت روشن بشر در برابر خداوند هم عقلا احساس نوعي مسئوليت مي کند و بواسطه نقل معتبر بر لزوم اين مسئوليت و تکليف آگاهي يافته است و اين امر ربطي به حوادث عالم و اموري از اين دست ندارد .
روشن است که اين عقيده ارتباطي با توهمات ساير اقوام بدوي و حتي جوامع متمدن ندارد و ما در پذيرش و تبعيت از اين اصل روشن بر اساس اصول و مباني مشخص عقلاني حرکت مي کنيم و حتي اگر در مورد اعمال بشر و رابطه احتمالي بين نوع و کيفيت اين اعمال و حوادث عالم اظهار نظري نمي کنيم. مگر از طريق يک مجراي معرفتي معين که همان نقل معتبر باشد و آن هم از طريق برهان عقل قابل توجه و مورد وثوق دانسته شده است .
در منابع نقلي ما هيچ گاه گفته نشده که همه حوادث طبيعي متاثر از نوع اعمال و رفتار بشر است؛ بلکه به روشني اين امور در زمره حوادث طبيعي خوانده شده و حتي اسلام به وضوح از اين تصورات نادرست و توهمات غلط جلوگيري کرده بلکه به روشني با آن ها مبارزه نموده است .
در تاريخ نقل شده که در وقت وفات فرزند کوچک پيامبر اسلام که ابراهيم نام داشت ناگهان کسوف رخ داد و آسمان تيره شد ؛ عده اي اين امر را مرتبط با مرگ اين کودک دانسته و آن را حاکي از تاثر خداوند و آسمان از اين حادثه تلخ دانستند، اما رسول خدا به صراحت اين ادعا را انکار نموده و فرمودند :
«اين آيات خداست كه سنتى معين دارد و گرنه خورشيد و ماه از مرگ كسى نمي گيرند » . (2)

پي نوشت ها :
1. ص (38) آيه 27 .
2. ابو القاسم پاينده‏ ، نهج الفصاحة مجموعه كلمات قصار حضرت رسول (ص)‏، نشر دنياى دانش‏ ، تهران ، 1382 ش‏ ، ص 35 .

پرسش 5:
گروهي بر آنند كه گرچه گزاره هاي مبتني بر بديهي انگاشتن خدايي خالق، حاضر، ناظر و علاقمند به انسان قابل اثبات نيستند، ما به طريق ديگري مي توانيم اين گزاره را اثبات كنيم و آن باور داشتن به پيامبران و سپس پذيرفتن گزاره هايي است كه آنان به عنوان نماينده خداوند بيان مي دارند. به اين مثال توجه فرماييد :
فردي ادعا مي كند از هندوستان آمده است و اخبار و مشاهداتي را از آنجا گزارش مي كند. اگر ما هيچ راهي براي رفتن به هندوستان يا تهيه گزارش از آنجا نداشته باشيم چگونه مي توان بر صدق ادعاي او گواهي داد؟ با اين مثال در مي يابيم كه همانطور كه بدون دسترسي وتجربه هندوستان امكان آزمون گزاره هاي يك راوي هند غيرممكن است، بدون امكان تجربه وحي نيز نمي توان از نظر عقلي گزاره هاي مبتني بر وحي را آزمود. اگر در پاسخ گفته شود، ما گرچه امكان آزمودن ادعاي دريافت وحي را به طور مستقيم نداريم اما از طرق ديگري مي توانيم اين ادعا را بپذيريم .
يكي از اين طريق كه وجود معجزات ،دلالت بر صحت ادعاي پيامبران دارد و دوم اين كه پيامبران افرادي صادق و خيرخواه و مورد اعتماد بوده اند. براي پذيرفتن اين ادله ضروري است كه علوم تاريخي، وجود معجزات را همان گونه كه كتب و منابع مذهبي نقل مي كنند تاييد كنند كه متاسفانه منابع تاريخ مستقل از روايات كتب مقدس و حكايات مومنان و پيروان پيامبران نتوانسته اند وقوع معجزات را تاييد نمايند.
نه شكافته شدن دريا، نه زنده شدن مردگان، نه شكاف برداشتن ماه گزاره هايي اثبات شده نيستند. از آن گذشته، خيرخواهي و مورد اعتماد بودن يك انسان در رفتارهاي زندگي روزمره نمي تواند گواهي بر صحت ادراك و تجربه او در يك ماجراي فوق طبيعي باشد. فرض كنيد كه آزمون هاي بينايي نشان بدهند كه چشمان من از سلامت كامل برخوردارند و حدت بينايي من 10/10 است.آيا اين گزاره مي تواند سندي باشد بر اثبات اين كه من در تشخيص جايگاه ستارگان يا درخشش ماه هم دچار اشتباه نمي شوم ؟!

پاسخ:

با توضيحات گذشته روشن شد که بر خلاف ادعاي نگارنده اين متن ، اثبات وجود موجودي کامل و برتر حقيقتي کاملا عقلي و فراديني است و در نتيجه منظومه معرفتي انسان قبل از اثبات انبياء و نبوت ايشان ، با اثبات خداوند و حقيقت واجب الوجود در مرکز اين منظومه شکل يافته است و فرد محقق و خرد مدار با تامل در براهين گوناگون اثبات خداوند - که همه براهيني فراديني و فرانقلي هستند - پي مي برد که مجموعه عالم هستي شانسي براي وجود و تحقق ندارد مگر ان که در راس اين هرم موجود برتري - که اديان او را با نام «خدا» معرفي نموده اند - حضور داشته باشد .
اما در عين حال ما معتقديم که اعتقاد به خداوند در راستاي چارچوب معرفي شدن اديان هم قابل تقويت و رشد و بالندگي است و معرفت به خداوند بر اساس مباني عقلاني از طريق وحي هم قابل توسعه و تکميل مي باشد و به همين دليل بخش قابل توجهي از منابع درون ديني اديان آسماني به توصيف و تحليل چگونگي وجود خداوند و صفات و افعال او اختصاص داده شده است ؛ اما در عين حال نبايد توهم نمود که اين امر بدان معنا است که شناخت خداوند تنها از اين طريق و از اين مجرا ممکن و مقدور است و عقل راهي مستقل براي ادراک حضرت باري تعالي ندارد .
اما اگر فرض را بر ان بگذاريم که فردي از طريق عقلي محض قادر به شناخت و اثبات خداوند نبوده و نتوانسته به اين حقيقت عقلاني راه يابد ، آيا طريقه اثبات خداوند از طريق انبياء راه کار منطقي و قابل قبولي براي او خواهد بود ؟
در پاسخ بايد گفت:
برخلاف تصور نگارنده ، خير ؛ زيرا نبوت انبياء متوقف بر اثبات توحيد و پذيرش پاره اي از مقدمات است و تا زماني که ما وجود حقيقت برتري به نام خداوند را در ساختار عالم نپذيرفتيم احتمال فرستاده شدن فرستاده اي از جانب او و به هدفي خاص براي بشر بي معنا است .
اگر به تاريخ انبياء نگاهي بيندازيم خواهيم ديد که انبياء الهي نيز در طول تاريخ در موقعيت هايي مبعوث شده اند که يا توده جامعه به خداي بزرگ معتقد بود و يا نوعي چندگانگي در ربوبيت در بين توده جامعه رواج داشت ، يعني جامعه گرفتار مشکل شرک و پذيرش خداياني در کنار خداي بزرگ بود .
نمونه دسته اول پيامبراني چون حضرت عيسي عليه السلام بودند که در متن جوامع ديني مبعوث شدند و به نبوت انبياء پيشين شهادت دادند و شرايع و تعاليم آن ها را مورد تصديق قرار دادند ؛ چنان که حضرت عيسي عليه السلام آن گاه که در گهواره لب به سخن گشود ، در مقام اثبات وجود خداوند بر نيامد چون جامعه به اين امر معتقد بود و تنها تلاش نمود که نبوت خود از جانب او را اثبات نمايد :
« قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا ؛ (1) (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است‏ » .
دسته دوم که اکثريت انبياء الهي را تشکيل مي داده نيز در آيات قرآن به وفور از آنان نام برده شده که در ابتداي بعثت خود مردم را به توحيد و دست کشيدن از خدايان دروغين و باطل فرا مي خواندند ؛ تعابيري نظير اين آيه که در مورد بعثت حضرت نوح عليه السلام آمده است در قرآن بسيار است :
« لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه‏؛ (2) ما نوح را به سوى قومش فرستاديم او به آنان گفت: «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! » .
در همين سوره تعبير « اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست » در خصوص سه تن ديگر از انبياء يعني حضرت هود (3) و صالح (4) و شعيب (5) نيز تکرار شده است و در سوره هاي ديگر در مود تني چند از انبياء ديگر ؛ پس بسياري از انبياء در محيطي نازل شدند که مردم اعتقاد دروني به وجود خداي بزرگي به نام الله داشتند و تنها گرفتار اعتقاد به خدايان دروغيني در کنار اين خدا بودند .
حتي مشرکان زمان پيامبر که اعتقاد رسمي و روشني در خصوص خدايان ساخته دست خود داشتند و بت پرستاني قهار بودند ، اعتقاد روشني به خداوند بزرگ يا « الله » داشتند چنان که خود پرستش بتان را مقدمه تقرب به خداوند متعال مي انگاشتند :
« ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ ؛ (6) اينها را نمى‏پرستيم مگر بخاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند » و در برابر پرسش صريح پيامبر در خصوص آفريننده آسمان و زمين به صراحت الله را خالق آن معرفي مي کردند :
« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه‏ ؛ (7) و هر گاه از آنان سؤال كنى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟» مسلّماً مى‏گويند: اللَّه » .
البته پيامبراني نيز بودند که در موقعيت هاي خاصي مبعوث مي شدند که توده جامعه اصولا به خداوند ايمان نداشت و حقيقت برتري به عنوان خداوند را نمي شناخت چنان که در قرآن در مورد اقوامي ماه پرست و ستاره پرست و خورشيد پرستي که حضرت ابراهيم با آنان به محاجّه پرداخت و يا خود قوم حضرت ابراهيم و خاندان او و توده مردم جامعه اش که نمرود را خداي خود مي پنداشتند و به پرستش بتان دست ساز خود مشغول بودند آيات متعددي بيان شده است .
در اين موارد مشخص انبيائ الهي وجود خداوند را اصلي مفروض فرض نمي کردند که بخواهند خود را فرستاده او معرفي کنند بلکه تلاش مي کردند در گام نخست نادرستي باور سنتي و پيشين جامعه نسبت به خدا و خالق و آفريدگار و موجود قابل ستايش را در ذهن ايشان آشکار سازند و اين عقيده نادرست را تغيير دهند .
کاري که حضرت ابراهيم به زيبايي آن را انجام داد و در محاجّه به ستاره و ماه و خورشيد پرستان ابتدا خود را معتقد به دين آن ها معرفي نمود اما بعد از غروب و افول اين اجرام آسماني به آن ها گفت :
« قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين‏ ؛ (8) گفت: «غروب‏كنندگان را دوست ندارم!» » . در واقع با جمله اي کوتاه نادرستي عقايد پيشين ايشان را به رخ آن ها مي کشيد و يا در شکستن بت هاي مردم شهر و قرار دادن تبر بر دوش بت بزرگ نيز همين شيوه را در پيش گرفت و در برابر پرسش مردم از اين که آيا تو چنين کاري را با بت هاي ما انجام دادي فرمود :
« قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون‏ ؛ (9) گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! از آنها بپرسيد اگر سخن مى‏گويند!» » . اين رفتار چيزي نبود جز ارجاع توده جامعه به فطرت دروني خويش که نادرستي اعتقاد به خداياني ضعيف و ناتوان را دريابند و از درون بفهمند که اعتقاد به چنين خداياني نادرست است ، چنان که اين تلاش نيز سودمند افتاد و توده جامعه در برابر وجدان خود خاضع شد و گفت :
« فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ * ثمُ‏َّ نُكِسُواْ عَلىَ‏ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُون‏؛ (10) آنها به و جدان خويش بازگشتند و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد!» * سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و گفتند:) تو مى‏دانى كه اينها سخن نمى‏گويند » .
اين قبيل آيات به روشني نشان مي دهد که اين دست از انبياء در برابر جهل و ناداني جامعه در برابر حقيقت وجود خداوند متعال خود را پيامبر الله معرفي نمي کردند؛ بلکه تلاش مي نمودند آن اعتقاد فطري و دروني جامعه نسبت به خداوند و قدرت برتري که نقص و ناتواني در حريم او راه ندارد را براي مردم زنده نمايند و استعداد طبيعي عقل بشر براي ادراک حقيقت توحيد را در وي بيدار سازند تا خود و به مدد عقل خود به اين حقيقت دست يابد .
حقيقتي که اميرالمومنين در خطبه اول نهج البلاغه بدان اشاره فرموده است :
« ِ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ ؛ (11) خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چندگاه، متناسب با خواسته‏هاى انسان‏ها، رسولان خود را پى در پى اعزام كرد تا وفادارى به پيمان فطرت را از آنان باز جويند و نعمت‏هاى فراموش شده را به ياد آورند و با ابلاغ احكام الهى، حجّت خدا را بر آنها تمام نمايند و توانمندى‏هاى پنهان شده عقل‏ها را آشكار سازند » .
پس راهکار انتقال به حقيقت وجود خداوند از مجراي انبياء نيز راه کاري صرفا نقلي و تعبدي نبوده بلکه به کمک ايشان مجراي برون ديني ادراک براي بشر باز شده و ايشان به حقانيت آموزه هاي انبياء به مدد عقل خود دست مي يافتند .
به عبارت روشن تر معجزات انبياء راه کاري براي اثبات وجود رابطه بين اين افراد با خداوند متعال بوده تا ادعاي رسالت و نبوت ايشان ثابت گردد نه آن که ايشان از طريق معجزه قصد اثبات وجود خداوند را داشته باشند ، هرچند شک و ترديدها در مورد وجود حقيقت قادر برتري به نام خداوند در کنار اثبات نبوت هم به گونه اي مورد اثبات قرار مي گرفت ، اما در هر حال رسالت اصلي معجزات همان بود که عرض شد .
با توجه به نکات دقيق و مهمي که بيان شد اشکالات نگارنده بر نادرستي اثبات خداوند از طريق نقل تاريخي معجزات آشکار مي شود و نيازي به پاسخ گويي به اين اشکالات موردي ندارد ، گرچه در ادامه اشاراتي بدان خواهيم نمود .

پي نوشت ها :
1. مريم (19) آيه 30 .
2. اعراف (7) آيه 59 .
3. همان آيه 59 .
4. همان آيه 65 .
5. همان آيه 73 .
6. زمر (39) آيه 3 .
7. لقمان (31) آيه 25 .
8. انعام (6) آيه 76 .
9. انبياء (21) آيه 63 .
10 . همان آيات 64-65 .
11. سيد رضي ، نهج البلاغه، نشر هجرت‏ ، قم‏، 1414 ق ، خطبه اول ،ص 44 .

پرسش 6:
ممكن است كسي ماندگاري پيام پيامبران را دليلي بر صحت ادعاي آنان بداند. اما مي دانيم كه بسياري از اعتقاداتي كه پيامبران آنها را به چالش كشيدند و رد نمودند پيشينه اي چندهزار ساله داشتند و قدمت ماندگاري پيام و نام پيامبران الهي هنوز به قدمت اعتقاداتي كه آنان رد نموده اند نرسيده است. از سويي موفقيت افراد در ايجاد تاثير بر جامعه بشري، دليلي بر صدق ادعاي فوق طبيعي ايشان نيست.
امروزه مي دانيم كه افرادي كه ويژگي هاي روانشناختي خاصي داشته باشند، «قدرت رهبري» فوق العاده اي دارند و مي توانند ديگران را تحت نفوذ و تاثير قرار دهند. غير از پيامبران افراد ديگري نيز در طول تاريخ همين گستره نفوذ و تاثير را داشته اند.
پاسخ:
در خصوص ادعاهاي انبياء و ادعاي اصلي ايشان يعني فرستاده شدنشان از طرف خداوند جاي بحث و گفتگو بسيار است؛ اما بايد گفت که اين داستان خود مبتني بر اصول و براهين عقلي است هرچند برخي از مقدمات آن جنبه تجربي و نقلي دارد .
به عبارت روشن تر اثبات رسالت هر يک از انبياء نيازمند دو امر است: 1. ادعاي نبوت و رسالت و اثبات اين امر از راه کارهاي گوناگون که اين راه کارها شامل تصريح عنوان و خصوصيات از جانب پيامبر قبلي يا ارائه معجزه به جهت اثبات اين رابطه آسماني است 2. و يا جمع بندي مجموع شواهد و قرائن اطمينان بخشي است که به اين نتيجه مي انجامد .
در حقيقت کم نبودند افرادي که در طول تاريخ ادعاي نوبت و رسالت کرده اند يا جايگاه هايي فرابشري براي خود قائل شدند؛ اما يا به هيچ وجه در رسيدن به مطلوب خويش موفق نبودند و يا در زمان کوتاهي نادرستي ادعاي ايشان آشکار گشت و به فراموشي سپرده شدند .
اما سخن در خصوص افراد معيني است که تاريخ مشخصات و توضيحات روشني از آن ها و زندگيشان ارائه مي دهد و به مدد اين نقل هاي روشن مي توان محور اصلي شخصيت آنان و عملکردي که در طول زندگاني داشتند ، همچنين ماهيت کلي رسالت و تعاليمي که براي بشر به ارمغان آورده اند را شناخت .
اين افراد به طور روشني يک ديگر را تاييد کرده اند و از انبياء پيش از خود - علي رغم فاصله طولاني زماني و مکاني - نام برده اند در حالي که اگر انسان هايي جاه طلب و دروغ گو بودند در بسياري از موارد دست گذاشتن بر تعصبات قومي و نژادي و رد کردن پيامبران قبلي نتايج به ظاهر بهتري در مقبوليت اجتماعي برايشان به ارمغان مي اورد .
اما اين پيامبران پسين به روشني از پيامبران پيشين نام برده و زحمات آنان را ستوده و بر تعاليم حقه آنان مهر تاييد زدند که نمونه روشن آن آيات متعدد قرآن در تاييد و تحسين انبياء پيشين بوده حتي قرآن ايمان به همه انبياء گذشته را جزيي از ملزومات اعتقادي مومنان و مسلمانان برشمرده است :
« ِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ؛ همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آورده‏اند (و مى‏گويند:) ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى‏گذاريم (و به همه ايمان داريم) » .
در حقيقت ما در اين مقام به دو نکته مهم نيازمنديم اول آنکه اين افراد در ادعاي نبوت و رسالت خود صادق بودند يا خير و نکته دوم آن که آيا نوعي تقابل و انکار بين اين مجموعه ارائه شده از جانب انبياء با تعاليم گروه هاي مقابلشان وجود دارد يا خير يا بقاء هر دو تفکر از يک سنخ است ؟
در خصوص اثبات نبوت انبياء جاي سخن بسيار است؛ اما آنچه مسلم است اين حقيقت روشن است که افراد معدودي در طول تاريخ با ادعاي نبوت و رسالت از جانب خداوند در ميان مردمان خويش برخاسته اند و در برابر انکار و ترديد و تکذيب مخالفان و دشمان خود حتي بزرگ ترين پادشاهان زمان خود دست به کارهايي زدند که در نتيجه در مدتي کوتاه انبوهي از پيروان و مومنان را بر گرد خويش و بر محور باورهاي خود جمع آوردند .
اين که اين افراد به چه دليل و انگيزه اي از سنت هاي اعتقادي آباء و اجدادي خويش دست کشيده و به اين مدعيان رسالت ايمان اوردند مي تواند ناشي از علل گوناگوني باشد ، اما به يقين يکي ازمهم ترين دلايل اين امر اطمينان و يقين توده جامعه به صحت ادعاي ايشان بوده و اين اطمينان به حدي قوي و مستحکم بوده که در برابر انبوه فشارها و تهديدات و خطرات که بر اين ايمان مبتني بود ، باقي و برقرار مانده و اکنون اديان روشني در جهان بر مبناي همين نبوت ها و رسالت ها موجود است .
درست است که " موفقيت افراد در ايجاد تاثير بر جامعه بشري، دليلي بر صدق ادعاي فوق طبيعي ايشان نيست " اما اين که فردي در جامعه ايي کاملا سنتي و معتقد به مباني فکري و اخلاقي و رفتاري ريشه دار ، برخاسته و تعاليم متضاد و متناقضي با تعاليم سنتي جامعه خود ارائه دهد و در اين ميان بدون هيچ ياور و پشتيبان مالي و سياسي و اجتماعي در مدتي کوتاه سرسخت ترين دشمنان خود را خاضع و مطيع خود نمايد و در کمتر از ربع قرن ، جامعه اي کاملا متفاوت و دگرگون از جامعه پيشين ايجاد نموده و کلاس ديگري از سطح تفکر و پيشرفت و فرهنگ و تفکر و عمل را در بين بشريت رقم بزند به يقين امري متعارف و عادي و همانند تلاش هاي مصلحان بزرگ اجتماعي يا انديشمندان بزرگ بشري نيست که تنها نام و ياد نيکي از ايشان باقي است .
اين امر نشان مي دهد که پذيرش مدعاي ايشان و اقبال عمومي در برابر اين امر نتيجه امري فرا طبيعي و فوق بشري مانند معجزه يا استدلالات عميق عقلي و برهاني بوده که جايي براي انکار و ترديد در آن باقي نمي گذاشته است ؛ البته روشن است که نسل هاي بعدي اين اطمينان و اعتماد را بر پايه معجزاتي که از انبياء ديده اند به دست نياوردند ، اما اعتمادي که به نقل هاي تاريخي و شواهد و قرائن و بخصوص بررسي عقلي و فطري آموزه هاي انبياء داشته اند براي آنان اين اطمينان را ايجاد کرده و در نتيجه پيروان انبياء منحصر به افراد معاصر ايشان نبودند .
در اين ميان تنها يک استثنا وجود دارد و آن هم معجزه جاويد پيامبر اسلام است که همان قرآن مجيد مي باشد که باقي و مستمر است و در هر زمان افراد با مطالعه و بررسي دقيق آن مي توانند به اعجاز آن و صدق ادعاي آورنده آن پي ببرند و همانند مردم معاصر او به وي ايمان بياورند .
اما اگر اين مساله هم نبود مجموعه آموزه هاي پيامبر اسلام که بهتر و روشن تر و مبسوط تر از همه پيامبران گذشته در دست ماست خود بهترين ابزار رسيدن به جمع بندي در خصوص درستي يا نادرستي ادعاي ايشان است .
در هر حال سخن آن است که حتي براي افرادي چون ما که در قرن ها پس از دوران پيامبران زندگي مي کنيم زمينه تحقيق و بررسي در خصوص ادعاي ايشان وجود دارد .
اما در مقابل سنت ها و ادياني غير آسماني هم وجود داشتند و چه بسا انسان هاي بزرگي در طول تاريخ ظهور يافته اند که هنوز پيروان بي شماري در بين بشر داشته و از ايشان به نيکي ياد مي شود و آموزه هاي آنان مورد تقديس و تکريم و توجه است .
اما نکته مهم در اين ميان آن است که:
در حقيقت بين تعاليم و آموزه هاي مبنايي بسياري از اين مکاتب با تعاليم تربيتي انبياء تعارض محتوايي وجود ندارد تا بگوييم آن تفکرات هم در بين بشر باقي مانده و در نتيجه بقاء شرط حقانيت نيست ؛ بله ما هم معتقديم که بقاء يک تفکر شرط حقيقيت و حقانيت آن نيست؛ اما در عين حال نبايد از ياد برد که هزاران تفکر و عقيده و گرايش فکري و رفتاري هم در طول تاريخ مطرح شد و در زمان کوتاه يا بلندي رو به افول و نابودي گذاشت و فراموش شد که به يقين اين افول دليلي روشني بر نادرستي اين تفکرات محسوب مي شود .
در عين حال قبول داريم که هنوز تفکراتي که به نوعي در برابر و مقابل تفکرات و آموزه هاي انبياء بودند وجود دارند ، اما نگاهي کلان و عام به مجموعه بشريت نشان مي دهد که امروزه اکثريت انسان هاي جهان را پيروان اديان آسماني و معتقدان به اصول و مباني مشترک اين اديان تشکيل مي دهند و بخش حد اقلي بشر به بي خدايي يا خدايان دروغين معتقد است ؛ در حالي که به خودي خود طبع بشر خواهان رها و آزاد ديدن خود و نپذيرفتن تعاليم انبياء و تکاليفي است که از جانب ايشان عرضه شده چنان که به فرموده قرآن :
« بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه‏ ؛ (2) (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى‏خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه كند! » . در نتيجه همين ايمان حد اکثري بشر به تعاليم انبياء به خوبي نشان مي دهد که نمي توان بقاء برخي تفکرات غير ديني را همانند بقاء تفکرات اديان آسماني تلقي نمود و در برابر درستي ادعاهاي پيامبران ، ترديدي جدي قائل شد و علامت سئوال قرار داد .
به علاوه که بقاء اديان و مذاهب و تفکرات گوناگون به خودي خود مي تواند عواملي طبيعي و حتي فرهنگي داشته باشد؛ زيرا بسياري از باورها به مرور زمان به نوعي ايين و سنت تبديل مي شوند و کارکردهاي اجتماعي و رواني مي يابند ؛ اما اگر آيين و تفکري در مقام بحث و چالش و تامل عقلاني با ديگر تفکرات مجالي براي بقاء و ادامه حيات يافت ارزشمند است .
به عبارت روشن تر اگر بت پرستي يا بوديسم و مانند آن در مقام معارضه و مقابله و مصاف عقلاني با تفکرات ديني ديگر برامد و خود را از هر بحث و جدل عقلي و منطقي به کنار نکشيده بر حقانيت خود از طريق عقل تاکيد ورزيد و با اين وجود باقي ماند، مي توان بر اين بقاء تاکيد ورزيد. اما بسياري از اين تفکرات باطل تنها و تنها در سايه دوري از بحث و نزاع و محاجّه با ديگر تفکرات و براهين و استدلال هاي آنان قدرت ادامه حيات يافته اند و اين امر ارزشي براي انان محسوب نمي گردد .
در کنار همه اين ها جمعيت تفکرات ديني و اديان کامل آسماني مانند اسلام و قوانين و دستورات آن در همه ابعاد زندگي بشري در کنار تک بعدي و تک محوري بودن بسياري از تفکرات غيرآسماني که تاثير و اصطکاک چنداني با زندگي انسان هاي مختلف ندارند نيز خود تاييد ديگري بر نادرستي مقايسه بين اين دو نوع تفکر محسوب مي گردد و تفاوت ارزشي بقاء اين دو سنخ تفکرات را به خوبي نشان مي دهد .
اما در نهايت باز تاکيد مي کنيم که ما حقانيت انبياء و آموزه هاي ايشان را از طريق براهين عقلي و تحقيقات خردورزانه ثابت مي دانيم نه بخاطر بقاء اين تفکرات و نام نيکي که از پيامبران باقي مانده است .

پي نوشت ها :
1. بقره (2) آيه 285 .
2. قيامت (75) آيه 5 .

پرسش 7:
از سوي ديگر با وجود تشابهاتي در گزاره هايي كه توسط پيامبران بيان شده اند، تفاوت هاي متعدد بارز و برجسته اي نيز در اخبار غيبي و دستورات تجويزي آنان وجود دارد، چنان كه بسياري از اعمال كه در شريعت برخي از انبياء مباح است در شريعت ديگران حرام است و پاره اي از اعمال كه در شريعت برخي از پيامبران واجب است در شريعت ديگران تجويز نشده است .
فقط در صورتي مي توانيم با ا ين همه تفاوت در توصيف و تجويز، منبع ارسال وحي را مشترك بدانيم كه پيشاپيش تصميم گرفته باشيم وجود خداي آفريننده، حاضر، ناظر و علاقمند به سرنوشت بشر و هدايت گر او را پذيرفته باشيم و پس از پذيرش اين گزاره ها ضرورت اين را بپذيريم كه اين خداوند براي هدايت بشر كساني را از جنس بشر مي فرستد تا براي بشر قوانيني را اعلام كنند.

پاسخ:

به نظر مي رسد اين امر تنها ادعايي بي دليل است؛ در حالي که ما معتقديم - و بر اين عقيده دلايل بسيار ارائه مي دهيم - که با اندک تأملي روشن مي شود نوعي تناسب و همخواني روشن در بين محور تعاليم و دستورات پيامبران وجود دارد و غالب اديان آسماني در سه محور عقايد و باورهاي فکري بشر، اخلاقيات و رفتارهاي فردي و اجتماعي يا همان شريعت، تعاليم مشخص و مشترک بسياري را ارائه داده اند.
به عبارت روشن تر، همه اديان آسماني به اصل وجود خداوند و اصل لزوم ارسال رسل و برنامه سعادت بشر و اصل وجود عالمي ديگر و تداوم حيات در آن عالم، به صراحت اشاره کرده اند و دستورات متعدد و مشابه اخلاقي و رفتاري در اين مسير ارائه نموده اند که اگر تفاوتي در بين آن ها ديده مي شود، غالباً تفاوت هاي قالبي و شکلي است؛ نه محتوايي. مثلاً در همه اديان آسماني، عبادت و کرنش و خضوع در برابر خداوند، اصلي قطعي در نظر گرفته شده و يا رفتارهاي ناپسند اخلاقي و تجاوز در حريم و حقوق ديگران، نادرست خوانده شده و... .
حتي در متون ديني اين پيامبران با وجود فاصله هاي زماني و مکاني شباهت هاي عميقي ديده مي شود که اشتراک دروني و محتوايي اين تعاليم را به خوبي آشکار مي سازد. اين اشتراکات تا جايي است که در اسلام و کتاب آسماني آن به صراحت بر لزوم ايجاد نوعي وحدت و همدلي و همراهي بين پيروان اديان آسماني در برابر دشمنان اين نوع تفکر تأکيد شده و به پيامبر اسلام از جانب خداوند دستور دداه شده است که:
«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏»؛ (1) «بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را - غير از خداى يگانه - به خدايى نپذيرد».
البته روشن است که گذشت زمان و راهيابي تحريف و تغيير در برخي از متون ديني و حوادث طبيعي در از دست رفتن برخي از اين منابع را نمي توان در حصول پاره اي از تعارضات ظاهري در اين تعاليم ناديده گرفت. اصولا اگر اين دستبردهاي مغرضانه بشري و تحريفات نمي بود و به علاوه نياز به تکميل و ترفيع سطح معارف و آموزه هاي الهي وجود نداشت، نيازي به آمدن پيامبران جديد با شرايع جديد نبود. پس اصل تفاوت ها، اصلي طبيعي و بديهي بلکه لازم است؛ اما تعارض و تضاد آشکار و بي شمار، مشکل ساز است که به ادعاي ما در اديان آسماني وجود ندارد.
اختلاف شرايع، در بسياري از موارد به ماهيت اصلي شريعت ها، يعني رساندن بشر به تبعيت و تسليم در برابر دستورات الهي بر مي گردد و بديهي است که تغييرات و تفاوت ها در کم و کيف شرايع براي سنجش ميزان تسليم بندگان در برابر دستورات الهي، بهترين آزمون محسوب مي شود؛ زيرا فرد مؤمن موظف مي گردد به رفتاري که تا ديروز ديني و عبادي و نماد عبادت خداوند مي انگاشته، پشت کند و رفتار ديگري را در اين مسير انجام دهد.
به عنوان مثال، يکي از دستورات شرعي که بر برخي از بني اسرائيل تکليف شد، رعايت حرمت صيد در روز شنبه بود. قرآن در چند جا از اين امر ياد مي کند:
«وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُون»؛ (2) «از آن ها درباره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود، بپرس! زمانى كه آن ها در روزهاى شنبه، تجاوز (و نافرمانى) خدا مى‏كردند؛ همان هنگام كه ماهيانشان، روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت و عبادت بود، بر سطح آب) آشكار مى‏شدند؛ امّا در غير روز شنبه، به سراغ آن ها نمى‏آمدند. اين چنين آن ها را به چيزى آزمايش كرديم كه نافرمانى مى‏كردند».
از اين آيه به خوبي روشن مي شود که ماهيت اين نوع تکاليف و دستورات، با وجود همه حکمت هايي که مي توانست در آن ها باشد، همان آزمودن و تعيين ميزان تسليم و عبوديت افراد در برابر دستورات الهي است. بر اين اساس، هيچ ضرورتي ندارد که آزمون افراد مختلف و امت هاي گوناگون، مشابه و همانند هم باشد. در تفسير نمونه در ذيل اين آيه آمده است:
«در حقيقت جمله "بِما كانُوا يَفْسُقُونَ" اشاره به آن است كه آزمايش آن ها به چيزى بود كه آن ها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى‏كرد و همه آزمايش ها همين گونه است؛ زيرا آزمايش بايد ميزان مقاومت افراد را در برابر كشش گناهان مشخص كند و اگر گناه كششى به سوى خود نداشت، آزمايش مفهومى نمى‏داشت». (3)
در نتيجه، تفاوت در شرايع، امري طبيعي و معقول محسوب مي گردد و نمي توان آن را نماد تفاوت و تعارض ماهيت اديان آسماني دانست. اين همانند آن است که بپرسيم چرا شکل و ظاهر آزمون هاي افراد مختلف با هم يکسان نيست و تفاوتي در اين زمينه لحاظ شده است.
به علاوه، تاريخ دين اسلام که روشن ترين تاريخ در دسترس بشر است، به خوبي گواهي مي دهد که از صدر اسلام به بعد، همواره ارتباطات عميق و نزديک فکري و فرهنگي در بين مسلمانان و پيروان ساير اديان وجود داشته و حتي بزرگان اديان ديگر به محضر پيامبر اسلام رسيده و براي اختبار و آزمودن ايشان، سؤالات دقيق و جزيي از تاريخ انبياي خود و ابهامات معرفتي و ديني خويش را از ايشان مطرح مي نمودند و پاسخ مي گرفتند.
همچنين کم نبوده و نيستند افرادي از بزرگان اديان ديگر که با مطالعه متون دين خود و تطبيق آن بر تعاليم اسلام و تحقيقي خردورزانه در عين ايمان به اديان پيشين خود، به اسلام به عنوان دين جديد آسماني و دين حق در زمان کنوني ايمان آوردند و اين نبود به غير از انطباق و مطابقتي که بين اديان گذشته و اسلام به عنوان دين تأييد و تکميل کننده اديان گذشته وجود داشت.
نکته دقيق در ايمان اين افراد آن است که به ديني در مي آمدند که حقانيت اديان گذشته ايشان، يعني يهود و مسيحيت(تحريف نشده) را به طور کامل و در زمان خاص خود مي پذيرفت و بدان اصرار داشت. پس ايمان آوردن اين دانشمندان، به معناي نادرست و غير قابل قبول بودن اديان گذشته شان نبود؛ بلکه آن ها از طريق منابع ديني خود به درستي و حقانيت دين اسلام پي بردند و با ايمان به اسلام، در واقع، همچنان مؤمن به اديان گذشته خويش هم باقي ماندند و اين يعني همخواني و انطباق عميق ماهيت اديان آسماني.

پي نوشت ها:
1. آل عمران (3)، آيه 64.
2. اعراف (7)، آيه 163.
3. مکارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏6، ص 420، دار الکتب الإسلاميه، تهران، چاپ اول، 1374 ش.

پرسش 8:
حتي اگر تمام گزاره هاي مبني بر وجود خداي آفريننده حاضر ناظر خيرخواه هدايت گر را هم بپذيريم اين سوال ايجاد مي شود كه چرا اين خدا، اين شيوه را براي هدايت بشر انتخاب كرده است؟
اگر هدايت بشر تا اين حد مهم بود مي شد خلقت بشر به گونه اي باشد كه تمايل به خودخواهي ، خشونت و حرص و طمع در او آن قدر نباشد كه براي كنترل آن نياز به بيم از عذاب يا اشتياق به پاداش داشته باشد. چنين كاري ابدا محال يا حتي دشوار نبود. تغيير اندكي در ناقلين عصبي مغز (نوروترانسميترها) از طريق چند جهش ژني (موتاسيون) مي توانست آنچنان بشرٍ مهربانٍ قانعٍ آرامٍ همنوع دوستي بيافريند كه نيازي به وضع قانون و سيستم جزا و پاداش براي ضمانت اجرايي آن نباشد.
بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه در نهايت اثبات وجود مسووليت انسان در برابر خدا، نه از طريق گزاره هاي مقدماتي اين گزاره قابل اثبات است و نه از طريق اعتماد به آنچه پيامبران (يا مدعيان پيامبري) بيان نموده اند.

پاسخ:

متأسفانه، اين نکته هم ناشي از عدم درک حقيقت هدفي است که خداباوران و فلاسفه الهي در مورد خلقت و آفرينش کائنات و انسان تصوير مي کنند و با تصوير درست مسئله اصولاً مجالي براي اين ابهامات و اشکالات نيست. در حقيقت، آفرينش خداوند داراي دو هدف فعلي و فاعلي است که فعلاً در مقام بحث پيرامون هدف فاعلي نيستيم و هدف فعلي يا همان مقصدي که براي مخلوقات الهي فرض شده، مدّ نظر است؛ چنان که در تعبير نويسنده مقاله هم همين مورد مدّ نظر بوده است.
از نظر اسلام، هدف خلقت انسان رسيدن به کمال نهايي و فعليت بخشيدن به همه توانمندي هاي ذاتي و بالقوه اي است که در وجود او قرار داده شده و در سايه اين امر است که فرد به سعادت حقيقي خود در زندگي دنيا و به ويژه در آخرت دست مي يابد. البته مي توان از همين هدف، به «هدايت» نيز تعبير نمود و گفت: هدف خداوند، هدايت بشر است؛ اما در تأمل و دقت روشن مي شود که هدايت در حقيقت، مقدمه رسيدن به سعادت است؛ زيرا هدايت يا هدايت نظري است و يا هدايت عملي که در نتيجه هدايت نظري يا شناخت صحيح مسير و هدايت عملي که همان قرار گرفتن در مسير حقيقت باشد، سعادت و تکامل حقيقي بشر رقم مي خورد.
در هر حال، بايد گفت هر چند هدايت بشر مطلوب خداوند و هدف خلقت او فرض شده، اما ارزشمندي اين امر به هدايتي خود خواسته و توأم با مشکلات و موانع بوده؛ وگرنه هدايت موجودي که زمينه و بستري براي ضلالت و گمراهي ندارد، ارزش و کمال چنداني محسوب نمي گردد.
اگر هدف خداوند تنها خلق نمودن موجوداتي در مسير حقيقت و صلاح بود، پيش از انسان ملائکه بودند که به تصريح قرآن باوجود برخورداري از ادراک و اختيار، هيچ معصيت و نافرماني خداوند در حريم ذاتشان راه نداشته و ندارد و هدايت در حق آنان فعلي است. قرآن در وصف فرشتگان مي فرمايد:
«لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون»؛ (1) «آنچه را فرمان داده شده‏اند (به طور كامل) اجرا مى‏نمايند».
به علاوه، مسلم است که خداوند با اراده اي مختصر مي توانست همه انسان ها را در مسير هدايت و توحيد و ايمان گردآورد و شکي در امکان اين امر و قدرت خداوند در اين مسير نيست؛ چنان که خود فرمود:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاََمَنَ مَن فىِ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَ فَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتىَ‏ يَكُونُواْ مُؤْمِنِين»؛ (2) «اگر پروردگار تو بخواهد، همه كسانى كه در روى زمين اند، ايمان مى‏آورند. آيا تو مردم را به اجبار وا مى‏دارى كه ايمان بياورند؟»
از اين آيه به خوبي روشن است که بناي خداوند بر اکراه و اجبار انسان ها براي ايمان آوردن و هدايت يافتن، نه به شکل تکويني و نه تشريعي، نبوده و نيست و حتي خداوند پيامبران خود را از تلاش خارج از چارچوب هاي تعريف شده رسالت در اين مسير، باز مي دارد.
در واقع، همه ارزش ايمان و هدايت در اين است که انسان با اراده و اختيار خود و در شرايطي که زمينه هاي هدايت نيافتگي و دوري از ايمان و تمايلات نفساني که مانع از پذيرش ايمان و تعهد در قابل خداوند برايش متصور است، آن را اختيار کند و در مسير هدايت گام نهد. در نتيجه، تغييرات اخلاقي و رفتاري و فکري و... هم بايد بر اساس اراده و اختيار بشر و با تلاش خود وي صورت بپذيرد؛ هر چند کمک ها و عنايت هاي گوناگون الهي هم در اين مسير بسيار وجود دارد و بدون اين عنايت ها و ظرفيت هاي عقلي و فطري اوليه اي که او عنايت کرده، هدايت بشر ممکن نخواهد بود.
به عبارت روشن تر، بناي خداوند آن است که انسان در همين مسير هدايت و رستگاري و مشقات و مشکلاتي که در اين راه متحمل مي شود، به همان تکامل و تعالي روحي خود برسد و ارزش وجودي خود را در اين مسير سخت و دشوار و با هدايت هاي عقلاني و فطري خود سامان ببخشد. در نتيجه، وجود تکاليف و مسئوليت ها و قوانين فردي و اجتماعي و وعده ها و وعيدها و بهشت و جهنم و... همه و همه ابزارهاي خداوند در تحقق آن حقيقت بلند، يعني تکامل بشر و انتخاب آگاهانه و اختياري او است.
پس در جمع بندي آنچه ذکر شد، روشن مي شود که مسئوليت بشر در برابر خداوند هم از طريق عقل و هم از طريق هدايت هاي انبيا، قابل تصوير و تبيين، آن هم به شکل روشن و بديهي است و ادعاي نويسنده در هر دو عرصه، غير قابل قبول و بي اساس است.

پي نوشت ها:
1. تحريم (66)، آيه 6.
2. يونس (20)، آيه 99.
پرسش 9:

چهارم: ميلان كوندرا (نويسنده چك) در كتاب «بار هستي» دو سناريوي زندگي را با هم مقايسه مي كند. يكي سناريوي زندگي كساني كه گمان مي كنند يك «بار رسالت» از سوي هستي بر دوش آن ها نهاده شده و ديگري سناريوي زندگي كساني كه چنين باوري را نمي پذيرند و هيچ چشمي را در آسمان نگران انتخاب هاي خود نمي دانند. كوندرا عقيده دارد كه « سبكي هستي» نيز همچون «بار رسالت»، بسيار سنگين است.
فقدان معناي بودن و خلاء رسالت آنچنان براي بشر دشوار است كه كوندرا عبارت «سبكي تحمل ناپذير هستي » را براي آن انتخاب كرده است. به نظر مي رسد با توجه به عدم امكان اثبات عقلاني مسووليت انسان در برابر خدا، آنچه باعث گسترش جهان گير باور به اين گزاره شده است نياز انسان به مهم بودن و مورد توجه قرار داشتن است. همان طور كه انسان به عنوان يك فرد نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد تماشا و توجه ديگران قرار داشته باشد، انسان به عنوان يك « گونه »‌نيز نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد توجه و تماشاي فرد يا افرادي خارج از گونه خود باشد.
از آنجا كه هوش و شعور گياهان و حيوانات در مرتبه اي پايين تر از انسان قرار دارد انسان نمي تواند با نگريسته شدن از جانب اين موجودات اقناع شود پس نياز خود را با خلق موجوداتي هوشمند و باشعور كه حاضر و ناظر به رفتار او هستند و به او علاقه و توجه نشان مي دهند اقناع كرده است. اين موجودات مي توانند جن و پريان، الهه ها و خدايان متعدد يا خداي بزرگ يكتاي قدرتمند حاضر ناظر باشند.

پاسخ:

آنچه از قول آقاي «ميلان كوندرا» نقل شد و آنچه در ادامه ظاهراً از نظر نگارنده متن ذکر شد، همه و همه ادعاهايي فردي و بدون دليل و گمانه زني هايي مفروض است که در عين جذابيت و مورد پسند بودن بسياري از افراد، ارزش علمي و عقلي نمي توان براي آن فرض نمود.
در واقع، اين نوع طرح فرضيه ها، تنها در وضعيتي قابل تآمل و دقت است که فرضيه روشن و متقن عقلي يا علمي و تجربي در ميان نباشد. در نتيجه، طرح نظريات و گمانه زني ها مي تواند به نوعي کمک کار رسيدن به حقيقت از طريق فرضيه هاي احتمالي باشد؛ در حالي که در مقام و محل بحث ما چنان که پيش تر بحث شد، ماهيت امر و حقيقت مسئله به خوبي روشن و بديهي است و انسان در برابر خداوند احساس مسئوليت و تکليف مشخصي مي کند.
بماند که به طور کلي اين قبيل ادعاها قابل انکار و ترديد هستند و ممکن است کسي در مقابل ادعا کند که بار هستي در سناريوي عدم پذيرش رسالت، قابل مقايسه با فرضيه وجود رسالت نيست و بشر هيچ اصرار و تمايلي براي به دوش کشيدن اين بار ندارد و... . فرضيه نياز انسان به مهم بودن يا در منظر بودن و... نيز همانند همه نظريات ديگر در اين مسير که از گذشته تا حال به عنوان فلسفه دين و گرايشات ديني بشر مطرح شده، هم نظرياتي بي دليل و برهان است و هم به آساني قابل انکار و ترديد و حتي نقض محسوب مي شوند.
در نتيجه، بايد گفت که اين نظرات، به خصوص در مورد بشر کنوني که مراحل گوناگوني از کمال روحي و فکري و فرهنگي را پشت سر گذاشته، چندان مجال ندارد و بسيار دور از نظرات عقلايي مي باشد و به خصوص مناسبتي با دينداري ميليون ها انسان فرهيخته و انديشمند در جهان کنوني ندارد. به نظر مي رسد که ماهيت دينداري و اعتقادات ديني انسان انديشمند امروز، به مباني بسيار عميق تر از فرضياتي که در اين مقاله مطرح شده است، برمي گردد.
در حقيقت، ماهيت اقبال به دين و خدا در جهان امروز، همان است که لوئي پاستور مي گفت: «اندکي علم انسان را از خدا دور مي کند؛ اما دانش بسيار او را به خدا باز مي گرداند». (1)
در اين زمينه، مطالعه کتابي که در ذيل آمده، بسيار مفيد و سودمند خواهد بود.

پي نوشت:
1. ژان گيتون و برادران بوگدانف، خدا و علم (خدا و دانش)، دفتر نشر تبليغات اسلامي، تهران 1375 ش، مقدمه کتاب.

پرسش 10:
بنابراين بشر پيش از آن كه مقيد به كشف واقعيت باشد، تمايل دارد واقعيتي را خلق كند كه برايش آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد. اگر چنين است ، پس هر كدام از ما حق داريم افسانه اي را بيافرينيم كه براي ما آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد.
ماجراي عقايد ماوراء طبيعي ما بيش از اين كه در مقوله حقيقت بگنجد در مقوله ميل و ذائقه مي گنجد . اگر چنين است، عقلاني ترين كار ، مدارا و تحمل عقايد مذهبي ديگران است. اگر ما از «چاي و نبات» لذت مي بريم، چه دليلي دارد كه نخواهيم ديگران از «كاپوچينو» شان لذت ببرند؟! با اين وصف، هر نوع تبليغ ديني كاري غيرعقلاني است و از آن بالاتر ، هر نوع جنگيدن بر سر عقايد ماوراء طبيعي كاري بس احمقانه است!
جنگ هفتاد دو دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
در پايان، ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه آنچه گفته شد نمي تواند وجود خداوند يكتاي خالق حاضر ناظر هدايت گر را نفي نمايد، بلكه اثبات پذيري عقلاني اعتقاد بشر به چنين خدايي را نفي مي كند. در واقع ادله فوق نافي «توهم دانايي» متدينين است و نه نافي چيزي در جهان واقع!

پاسخ:

به نظر مي رسد که با تأمل در مجموع گفتارهاي قبل، پاسخ اين مطالب نيز روشن شده باشد و نيازي به توضيح در خصوص اين توهم وجود نداشته باشد؛ تنها در اين خصوص کافي است که بدانيم طرح افسانه هاي خيالي و توهمات کودکانه در اين مسير، با وضعيت فکري و ادراکي بشر امروز به هيچ وجه منطبق نيست.
بشر امروز در موقعيتي که هيچ منع و فشاري در مسير نفي همه چيز و همه باورهاي بنيادين ديني و ماورائي نداشته، بلکه به نوعي تشويق و ترغيب در اين امر مي شود و بسياري از ابزارهاي رسانه اي اين گرايش را فرياد مي زنند، باز گرايش ديني و پذيرش باورهاي ماورائ الطبيعه را به عنوان يک باور عميق و پر طرفدار انتخاب کرده و حتي در اين مسير دست به تحقيقات و تأملات عميق و بديعي مي زند تا پذيرش دين در نزد او در حد يک باور اجمالي و بدوي نباشد.
در حقيقت، اگر فلسفه گرايش بشر به دين و اعتقاد به موجوداتي ماورائي در حد همان فرضيه هاي مورد نظر نگارنده باشد، نيازي به تحقيقات عميق ديني و بررسي هاي بين فرق و مذاهب و اديان گوناگون و تلاش در مسير کشف حقيقت در اين آشفته بازار نبود؛ در حالي که کم نيستند انديشمنداني که با وجود برخورداري از ديني معين و تفکري ديني و اعتقادي، باز در تأملات عقلي و برهاني خود به ابهام و اشکال و کاستي هايي مي رسند که آنان را وادار به تحقيق و تأمل مجدد و حتي تغيير دين وعقيده مي نمايد.
آمار وسيع افراد فرهيخته و انديشمندي که در زمان کنوني دست به تغيير دين مي زنند، نشان مي دهد که عمق اعتقاد به دين در وجود آن ها عطش کشف حقيقت و ادراک واقعيت را در اين مسير در ايشان برطرف ننموده و آنان خود را ملزم به برطرف نمودن همه ابهامات در اين مسير دانستند و در نهايت، حاضر به تغيير دين و عقيده سنتي و تاريخي خود شده و تبعات احتمالي اين امر را به جان خريده اند که اين امر خود دليلي روشن بر نگاه سطحي و نازلي است که در اين مقاله در مورد نياز بشر به دين و عقايد ديني ارائه شده است.
کارل اليس (Carl Ellis)، محقق برجسته امور اديان در آمريکا و نويسنده کتاب «اسلام در آمريکا» گفته است:
«جميعت مسلمانان آمريکا، رشد 6 درصدي دارد که 80 درصد آن، مربوط به افرادي است که تازه از مسيحيت به اسلام گرويده اند و 20 درصد مربوط به مسلمانان مهاجر است. اگر اسلام اين رشد را حفظ کند، تا 17 سال ديگر، در چندين شهر بزرگ آمريکا، جميعت مسلمانان بيش تر از جميعت مسيحيان خواهد شد».
روشن است كه تغيير دين، به معناي درك لزوم داشتن دين كامل و جامع آسماني است. كسي كه دين خود را تغيير مي دهد، يعني دين آسماني قبلي خود را كامل و جامع نمي داند و ضرورت داشتن يك دين آسماني، او را به مسير تحقيق و بررسي و تأمل كشانده است».
"هنري کيسينجر"، وزير خارجه اسبق آمريکا، در مقاله اي در سال 1990 نوشته است: «در ده سال آينده، افزايش چشمگير جمعيت مسلمانان، بزرگ ترين هشدار براي آمريکا خواهد بود». يکي از رسانه هاي محافظه کار آمريکا نيز خطاب به دولتمردان آمريکايي مي گويد: «به زودي، مردم آمريکا با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد». (1)

پي نوشت:
1. http://dari.irib.ir/index.php/2010-08-14-07-09-55/2010-08-14-07-13-02/22...