سلام میگویند خداوند انسان را در عالم ذرع افرید وانسان در آنجا به یگانگی خدا شهادت داد سپس انسان در عالم ارواح توسط خدا امتحان شد بعضی ها از این امتحانسربلند بیرون آمدند اما بعضی ها نه بر همین اساس انسانها خوب و بد شدند ولی این که درست نیست پس این دنیا چی یعنی هیچ اختیاری در این دنیا نیست ایا انسانی که بد شد مثل ابن ملجم یا شمر مجبور به بد شدن بودن ایا این افراد نمیتوانستند خوب باشند در ضمن ما که یادمون نمییاد که چه امتحانی از ما گرفتن اینجوری نمیشود من خیلی سر در گم هستم لطفا به صورت کامل پاسخ دهید ممنون

پرسشگر گرامی باسلام و تشکر و تسلیت ایام عزای امام حسین (ع)

اگر معنای عالم ذر خوب روشن گردد پاسخ دقیق خود را دریافت خواهد کرد. در ابتدا باید چیستی عالم ذر مشخص گردد.
قرآن فرمود:
«وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم وأشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّکم؟ قالوا بلى شهدنا؛(1) به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریة آنها را برگرفت و آنها را گواه به خویشتن ساخت و فرمود: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند آری گواهی می دهیم».
از این آیه معلوم می شود که عالم ذر نشئه خاصی است که حقیقت آن و نحوة وجود آدمی در آن نشئه برای کسی به خوبی معلوم نیست. از این رو صاحب‌نظران و مفسران در تبیین آن دیدگاه‌های متفاوتی اظهار داشته‌اند.(2)
برخی تصور کرده اند که:
خداوند از همه انسان ها بعد از خلقت آدم پیمان گرفته بدین صورت که همه ذریة آدم را از صلب او بیرون آورده، از آنها پیمان گرفته، بعد دوباره به صلب او برگشته اند.
طبق این نظریه معلوم می شود جریان عالم ذر آن قدر طول نکشیده که انسان ها زندگی کنند و کارهای‌شان را به طور اختیاری یا غیر اختیاری انجام دهند؛ بلکه در فاصله بسیار محدود از صلب آدم صادر شده و به توحید الهی اعتراف کرده و دوباره به صلب آدم برگشته است.
ولی در عین حال اعتراف به توحید را با اختیار خود ادا کرده‌اند و اجباری در کار نبوده است. چون جبر و اختیار به مفهوم مصطلح آن در این جریان ظاهرا مطرح نبوده و در آموزه‌های دینی هم چیزی در این خصوص نیامده است.
برخی دیگر جریان عالم ذر را یک مسأله نمادین و تمثیلی دانسته و معتقدند که آدمی بر اساس اقتضای فطرت به توحید خداوند باور دارد نه این که عالم ذر جای خاص برای پیمان توحیدی بوده باشد.
طبق این دیدگاه معلوم است که: مسئله سالبه به انتفای موضوع است؛ یعنی عالم ذر به این مفهوم که آدمی در آن جا عمل اختیاری یا غیر اختیاری انجام دهد در کار نیست . آنچه در آموزه‌های دینی آمده از باب تمثیل است و مراد پیمان فطرت است.
در مقابل این دو دیدگاه برخی بر این باورند که:
هرچه در این عالم مادی موجود است، معلول عالم بالا است، یعنی همه این موجودات اصل وجودشان از عالم بالا است و در آن عالم وجود بسیط و جمعی دارند.
قائلین به این نظریه برای مدعای خود دلائلی عقلی و نقلی از قرآن و روایات آورده‌اند. انسان از منظر آنها به عنوان جزئی از مجموعه جهان دارای یک وجود و نشأت مقدم(ملکوتی) بر این نشأه مادی(ملکی) می باشد و چون آن عالم بالا، عالم مجردات است و امکان وجود این بدن مادی در آن نیست، و از طرف دیگر وجود انسان در عالم ملکوت وجود مجرد است، خواه ناخواه ذات خود را تعقل می کند و علم حضوری به وجود خود دارد و از این رهگذر به خالق خود علم پیدا می کند و به توحید او معترف است .
طبق این نظریه خداوند در این عالم با انسان‌هایی از ذریه آدم سخن گفته ، اما مراد انسان های مادی نیست؛ بلکه صورت مجرد و عقول بسیط آنها است که در محضر الهی شرف حضور پیدا کردند.
طبق این دیدگاه گرچه آدمی قبل از حیات مادی دنیوی، دارای حیات تجردی است و جریان پیمان مطرح در عالم ذر در آن نشئه بر این صورت گرفته است، ولی زندگی انسان در آن نشئه به گونه ای نبوده که پرسش مطرح شده نسبت به آن جا زمینة طرح داشته باشد چون اختیار و انتخاب به این مفهوم که در عالم دنیا برای انسان مطرح است در آن جا مطرح نیست، زیرا آن جا نشئه روح و تجرد آدمی است و حیات شبیه حیات فرشتگان دارد .
کار او ممکن است بر اساس اقتضای فطرت و ذات او نظیر کارهای فرشتگان باشد؛ یعنی انتخاب همراه با معرفت. مثلاً در خصوص اقرار به توحید و ربوبیت خدا مثل فرشتگان از روی معرفت و محبت خالق به ربوبیت او اقرار کرده است .
معلوم است این گونه اقرار نه تنها از روی اختیار بلکه عاشقانه بوده است.
گفتنی است که:
این مسئله که آیاعمل کرد آدمیان در دنیا نظیر آنچه ابن ملجم و یا شمر عمل کرده، گویا از دیر باز دغدغة بسیاری از صاحب‌نظران بوده که حوادث و رخ‌داد‌ها آیا نشانه جبر و بر اساس قضا و آنچه درپرسش اشاره شده و مانند آن بوده است و یا اختیار آدمیان نیز در آن نقش داشته است؟
مولوی گویا جریان شهادت امیرمؤمنان را به دست ابن ملجم نشانه جبر و قضای غیر قابل تغییر و قلم تقدیر تلقی کرده و به تفصیل در این باره سخن گفته :
گفت پیغمبر بگوش جا کرم کاو برد روزی ز گردن این سرم
او همی گوید به کشش پیشین مرا تا نیاید از من این منکر خطا
من همی گویم چو مرگ من ز تست با قضا من چون توانم حیله جست
من همی گویم برو جفا القلم زان قلم پس سرنگون گردد علم (3)
ولی باید توجه داشت که این برداشت کاملا اشتباه است! زیرا معنای علم آنها به آن رخ دادها و خبر دادنشان از وقوع آن حوادث بدین معناست که مثلاً ابن ملجم و یا قاتلان سیدالشهدا با اختیار و اراده و خواست خود دست به آن جنایت‌ها می‌زنند. و این علم بدین معنا نیست که آنها باید و به طور جبر دست به آن جنایات بزنند؛ بلکه آنها به عنوان انسان‌های با اختیار با سوء اختیار خود دست بدان جنایت زدند.
برای نزدیک شدن مطلب به ذهن بدین مثال توجه شود:
اگر کسی از طریق مکاشفه عرفانی یا الهام الهی و یا محاسبه نجومی و مانند آن از رخ‌داد حادثه پیش از وقوع خبر دهد؛ آیا واقع شدن آن حادثه جبر تلقی می‌شود؟ به طور یقین چنین نیست، زیرا وقوع آن حادثه معلول عوامل و شرایط گوناگون خاص خود است که با فراهم شدن همه آن عوامل و به اصطلاح تحقق علت تامه، آن معلول تحقق پیدا می‌کند .آن شخص تنها قبل وقوع آن حادثه از آن خبر داده است.
مسئله مورد سؤال نیز شبیه همین مثال است، رسول خدا (ص) به دلیل احاطه و اشراف بر حوادث و رخ‌دادها از وقوع حادثه شهادت علی (ع) به دست ابن ملجم و یا شهادت امام حسین (ع) در کربلا خبر داده است. این بدان معنا نیست آن حوادث از روی جبر واقع شود، بلکه آن حوادث معلول عوامل گوناگون بوده است و در پی تحقق آن عوامل آن حوادث جنایت‌بار رخ داده است .
ابن ملجم با سوء اختیار خود اقدام به قتل امیرمؤمنان کرده است و یا سالار شهیدان به دلیل شرایط گوناگون خاص در کربلا به شهادت رسیده است. بنابراین علم به حادثه‌ای قبل از وقوعش و خبر دادن از وقوع آن حادثه در زمان خاصی دلیل بر جبر بودن آن رخداد نیست . هر حادثة تحت شرایط و بر اساس عوامل و علل خاص خود رخ می‌دهد و علم پیشین نسبت به آن رخداد، به مفهوم سلب علل آن حادثه نیست.
این مسئله دقیقاً مانند علم ازلی خداوند به حوادثی که واقع می شود و کارهایی که از انسان ها سر می زند ، می باشد. در این جا نیز خداوند با علم ازلی خود به پیامبر ( از طریق وحی یا الهام ) در مورد شهادت امام خبر داده ، پس علم پیامبر همانند علم الهی می شود و همان گونه که در مسئله جبر و اختیار تبیین می شود که علم پیشین الهی به اعمال انسان ها موجب جبر نمی شود ، در این جا نیز مسئله به همین شکل قابل حل خواهد بود.
در پایان باید اشاره گردد که اگرسخن پرسشگر محترم درست باشد لازمه اش این است که هدايتگري و نداي فطرت و عقل و وحی لغو باشد؛ درحالی که چنین نیست .
پی‌نوشت‌ها:
1. اعراف (7) آیه 172.
2. تفسیر نمونه، ج 7، ص 4، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1379ش.
3. مثنوی معنوی، دفتر اول ،ص170، نشراقبال، تهران1360 ش.