محمد بیدهندى
تسبح له السموات السبع والارض ومن فیهن و ان من شى‏ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم انه کان حلیما غفورا (الاسراء17/44)

یکى از معانى بلند و عمیق قرآنى، مساله تسبیح نظام آفرینش در برابر خداوند متعال است. آیات و روایات فراوانى وجود دارد که به صراحت‏به تسبیح و حمد موجودات اعم از ذى روح و غیر ذى روح اشاره مى‏کند.

<تسبیح‏» در لغت‏به معناى حرکت‏سریع در آب و یا هوا است و در فرهنگ قرآن به معناى <تنزیه و مبرا داشتن‏» خداى تعالى است از هر گونه نقص و عیب و حاجتى که در ماسواى او فرض شود. (1)

در قرآن کریم 92 مورد مشتقات ریشه (س، ب، ح) به کار رفته و به چهار صورت مصدر، فعل ماضى، فعل مضارع، و فعل امر استعمال شده است. (2) استعمال تسبیح در ساختهاى سه گانه فعل مى‏تواند نشانگر این موضوع باشد که تسبیح موجودات اختصاص به زمان خاصى ندارد، همان گونه که ثابت‏خواهد شد این نوع تسبیح اختصاص به موجود یا موجودات خاصى هم ندارد.

دو نظریه اساسى درباره تسبیح موجودات وجود دارد:

الف - تسبیح موجودات ذى روح و ذى شعور، حقیقى است ولى تسبیح موجودات غیر ذى روح، مجازى مى‏باشد.

ب - هم تسبیح موجودات ذى روح و هم تسبیح موجودات غیر ذى روح حقیقى است و هرگز به صورت مجازى در قرآن کریم استعمال نشده است.

توضیح این که گروه اول مرادشان آن است که این موجودات صرفا آیتى بر وجود خداوند هستند و قرآن کریم از این آیت‏بودن‏» موجودات غیر ذى شعور به <تسبیح‏» تعبیر کرده است. بنابراین در این معنا <تسبیح‏» به معناى <تنزیه و منزه دانستن‏» نیست‏بلکه به معناى <آیت و نشانه بودن‏» است، یعنى کاربرد لفظ تسبیح درباره موجودات ذى شعور با آنچه در باب موجودات غیر ذى شعور به کار رفته کاملا متفاوت است. مرحوم طبرسى (ره) در مجمع البیان (3) و زمخشرى در کشاف (4) و همچنین صاحب منهج الصادقین (5) و ... بر این اعتقادند.

گروه دوم که تسبیح موجودات را اعم از - ذى شعور و غیر ذى شعور - حقیقى مى‏دانند، بر این نکته تاکید دارند که تمام موجودات علاوه بر این که <آیت و نشانه‏» وجود حق تعالى هستند، همگى به صورت حقیقى مسبح خداونداند و با زبان مخصوص خود متناسب با بهره وجودى خود خداى تعالى را از هر نقص و عیبى منزه و مبرا مى‏دارند. بنابراین بر طبق نظر گروه اخیر تفاوتى در استعمال لفظ تسبیح در موجودات غیر ذى شعور و ذى شعور وجود ندارد.

ما در این نوشتار بر آنیم که با دلایل عقلى و نقلى، نظریه گروه اول را رد کنم و نظریه گروه دوم را تقویت نمایم و اثبات کنیم. (ان شاء الله)

در این جا نخست‏به برخى از آیاتى که به مناسبت تسبیح موجودات نازل شده اشاره مى‏کنیم و سپس به تفصیل به بررسى آیات و روایات و تبیین و اثبات مدعا خواهیم پرداخت.

سبح لله ما فى السموات والارض وهو العزیز الحکیم. (الحدید57/1)

هر چه در زمین و آسمان است همه به تسبیح و ستایش یکتا خدایى که مقتدر و حکیم است مشغولند.

یسبح الرعد بحمده والملائکة من خیفته (الرعد13/13)

رعد و جمیع فرشتگان همه از بیم قهر خدا به تسبیح و ستایش او مشغولند.

الم تر ان الله یسبح له من فى السموات والارض والطیر صافات کل قد علم صلاته وتسبیحه (النور 24/41)

آیا ندیدى که هر کس در آسمانها و زمین است تا مرغ که در هوا پر گشاید همه به تسبیح و ثناى خدا مشغولند و همه آنها صلاة و تسبیح خود بدانند.

وسخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر (الانبیاء 21/79)

و کوهها و مرغان را به آهنگ (تسبیح و نغمه) داود مسخر او گردانیدیم.

الم تران الله یسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر والدواب وکثیر من الناس (الحج 22/18)

آیا مشاهده نکردى که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان و بسیارى از آدمیان همه (با کمال شوق) به سجده خدا (و اطاعت او) مشغولند.

آیات مذکور که تنها بخش اندکى از آیات مورد نظر است، بیانگر آن است که مجموعه نظام آفرینش اعم از موجودات ذى روح و ذى شعور و جز آن مانند زمین و آسمان و کوهها و پرندگان و ماه و خورشید و ستارگان و درختان و چارپایان و انسانها و ... همگى مشغول تسبیح خداوند متعال مى‏باشند و او را به پاکى مى‏ستایند.

همان طور که گذشت گروهى از مفسران برآنند که تسبیح موجودات غیر ذى روح مانند کوه و درخت و زمین و آسمان و رعد و نجوم و ماه و خورشید ... غیر حقیقى ( مجازى) است‏یعنى از آن جا که این موجودات <آیت و نشانه‏» وجود خداوند و دلیل وحدانیت او هستند، لذا قرآن از این آیت‏بودنشان از روى مجاز با <تسبیح‏» تعبیر نموده است و تسبیح حقیقى مختص موجودات ذى روح و ذى شعور است. در این قسمت‏به بیان چند اشکال وارد بر نظریه اخیر مى‏پردازیم.

اشکال نخست آن است که اگر تسبیح موجودات غیر ذى روح چیزى جز همان <آیت‏بودن‏» آنها نیست، چرا خداى سبحان در آیه 44 سوره اسراء مى‏فرماید: <وان من شى‏ء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم‏».

زیرا این که ما انسانها تسبیح آنها را نمى‏فهمیم نشانگر آن است که موجودات غیر ذى روح به گونه‏اى مخصوص خود خداى تعالى را تسبیح مى‏گویند، ولى به گونه‏اى که انسانهاى عادى، نمى‏توانند آن تسبیح را بشنوند و بفهمند، چه اگر مراد صرف دلالت آنها بر وجود خداوند بود، این مساله به قدرى روشن و آشکار است که لازم نبود بفرماید <ولى شما تسبیح آنها را نمى‏فهمید» زیرا بیشتر انسانها و بلکه همه آنها <آیت‏بودن‏» موجودات را مى‏فهمند و درک مى‏کنند.

اشکال دوم بر این راى، آن است که قرآن کریم در موارد بسیار به صراحت مى‏فرماید که همه موجودات چه ذى روح و چه غیر ذى روح خداى تعالى را تسبیح مى‏گویند مانند <یسبح الرعد بحمده والملائکة <و» سخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر <و مانند» الم تر ان الله یسجد له من فى السموات ومن فى الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر و الدواب وکثیر من الناس...» که مى‏رساند داودعلیه‏السلام و کوهها با هم و هماهنگ تسبیح مى‏گفتند و در کنار تسبیح انسانها، موجودات دیگر از قبیل حیوانات و نباتات و جمادات نیز همچون بسیارى از انسانها، خداى بزرگ را به پاکى و بى‏عیبى مى‏ستایند.

اشکال سوم (6) بر نظریه مذکور این است که اگر منظور از تسبیح موجودات، صرف دلالت آنها بر وجود خداوند باشد چرا در مواردى تسبیح موجودات غیر ذى روح را به ساعات خاصى اختصاص داده و فرموده است: (انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشى والاشراق) یعنى کوهها شب هنگام و صبحگاهان خداى تعالى را تسبیح مى‏گویند. (7)

تسبیح موجودات غیر ذى‏روح از نظر قرآن حقیقى است نه مجازى
بسیارى از مفسران و حکماى گران قدر بر این باورند که تسبیح همه موجودات حقیقى است و با زبان مخصوص خودشان انجام مى‏گیرد، بدین معنا که مجموعه نظام آفرینش، چه ذى روح و چه غیر آن، علاوه بر آن که با وجودشان دلالت‏بر وجود حق تعالى دارند، با زبان خود نیز خداى تعالى را تسبیح مى‏گویند و او را از جمیع نواقص و شوائب ممکنات تنزیه مى‏کنند و به این کار خود نیز علم و شعور دارند (کل قد علم و تسبیحه)

نکته قابل دقت و تامل در این جا این است که تسبیح فرع بر شعور و ادراک است‏بدین معنا که اگر بپذیریم تمام موجودات مسبح حق تعالى هستند، ناچار باید پذیرفته باشیم که تمام موجودات ادراک و آگاهى دارند و بالطبع تمام موجودات از نوعى حیات بهرمند هستند.

دلایل و شواهد عقلى و نقلى دال بر این حقیقت است که هر موجودى به حسب درجه وجودى خود، داراى علم و ادراک و حیات است ما در این جا نخست دلایل و شواهد نقلى از آیات و روایات را ذکر مى‏کنیم، سپس به بیان دلایل و براهین عقلى مى‏پردازیم.

اندک تاملى در آیاتى که در این جا ذکر خواهد شد ما را به این نکته رهنمون خواهد شد که تمام موجودات، حتى جمادات به عنوان موجوداتى که داراى علم و ادراک هستند، مورد نظر قرار گرفته‏اند.

1- وان منها لما یهبط من خشیة الله (البقره 2/74)

و پاره‏اى از سنگها از ترس خدا فرود آیند.

2- قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنکم سلیمان وجنوده وهم لایشعرون فتبسم ضاحکا من قولها... (النمل‏27/18 و19)

مورى گفت: اى موران، همه به خانه‏هاى خود اندر روید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندانسته شما را پایمال کنند، سلیمان از گفتار مور بخندید.

3- انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا (الاحزاب‏33/72)

ما بر آسمانها و زمین و کوههاى عالم عرض امانت کردیم همه از تحمل آن امتناع ورزیدند و اندیشه کردند تا انسان (ناتوان) بپذیرفت و انسان هم (در مقام آزمایش و اداى امانت) بسیار ستمکار و نادان بود.

4- وحشر لسلیمان جنوده من الجن والانس والطیر فهم یوزعون (النمل‏27/17)

و سپاهیان سلیمان از گروه جن و انس و مرغان هر سپاهى تحت فرمان رئیس خود در رکابش حاضر آمدند.

5- لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (الحشر59/21)

اگر ما این قرآن را بر کوه نازل مى‏کردیم مشاهده مى‏کردى که کوه از ترس و عظمت‏خدا خاشع و ذلیل و متلاشى مى‏گشت و این امثال را براى مردم بیان مى‏کنیم باشد که اهل فکرت شوند.

6- تکاد السموات یتفطرن منه وتنشق الارض وتخر الجبال هدا (مریم‏19/90)

نزدیک است از این گفته زشت (و عقیده باطل) آسمانها از هم فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشى گردد.

7- یوم تشهد علیهم السنتهم وایدیهم وارجلهم بما کانوا یعملون (النور 24/24)

بترسند از روزى که زبان و دست و پاى ایشان بر اعمال آنها گواهى دهند.

این موضوع یعنى شهادت و گواهى اعضا و جوارح در روز قیامت، نشانگر آن است که در دنیا با علم و شعور، شاهد اعمال فرد بوده‏اند، چه در غیر این صورت شهادت آنها معنا نخواهد داشت و شخص مجرم مى‏تواند اعتراض کند که چطور اعضا و جوارحى که در دنیا نمى‏توانستند به عمل من علم و آگاهى پیدا کنند، امروز علیه من شهادت مى‏دهند.

8- الیوم نختم على افواههم وتکلمنا ایدیهم وتشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون (یس‏36/65)

امروز است که بر دهان آن کافران مهر خموشى نهیم و دستهایشان با ما سخن گوید و پاهایشان به آنچه کرده‏اند گواهى دهد.

9- وقالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذى انطق کل شى‏ء (فصلت 41/21)

و آنها به اعضاى بدن گویند، چگونه بر اعمال ما شهادت دادید آن اعضا جواب گویند خدایى که همه موجودات را به نطق آورد ما را نیز گویا گردانید.

10- یومئذ تحدث اخبارها بان ربک اوحى لها (الزلزله‏99/4 و 5)

آن هنگام زمین مردم را به حوادث خویش آگاه مى‏سازد که خدا به او چنین الهام کند (تا به سخن آید و خلق را به اخبارش آگه نماید).

11- وقیل یا ارض ابلعى ماءک ویا سماء اقلعى (هود 11/44)

و به زمین خطاب شد که فورا آب را فرو بر، و به آسمان امر شد که باران را قطع کن.

12- فقال لها وللارض ائتیا طوعا اوکرها قالتا اتینا طائعین (فصلت 41/11)

فرمود اى آسمان و زمین همه به سوى خدا به شوق و رغبت‏یا به جبر و کراهت‏بشتابید آنها عرضه داشتند ما با کمال شوق و میل به سوى تو مى‏شتابیم.

13- قلنا یا نار کونى بردا وسلاما على ابراهیم (انبیاء 21/69)

ما خطاب کردیم که اى آتش سرد و سالم براى ابراهیم باش.

14- انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون (یس‏36/82)

فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چیزى کند به محض این که گوید موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد.

15- وسئل القریة التى کنا فیها والعیر التى اقبلنا فیها (یوسف 12/82)

و از آن شهر و از آن قافله مى‏توان چنین نتیجه گرفت که تمام موجودات حتى جمادات که نازلترین مرتبه از مراتب وجوداند، حظى و بهره‏اى از فهم و علم و ادراک دارند و مى‏توانند مخاطب قرار گیرند و از خود عکس العمل نشان دهند و حتى سخن بگویند. و بالاتر از این مطلب حتى به آنچه مى‏کنند و مى‏گویند نیز علم و آگاهى دارند و در نتیجه به معناى حقیقى کلمه خداى تعالى را به پاکى مى‏ستایند و تسبیح مى‏گویند.

همچنین روایاتى وجود دارد که بر تسبیح حقیقى موجودات غیر جاندار دلالت دارد. از جمله تسبیح سنگریزه‏ها در کف حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله و جریان استن حنانه که مشهور است. (8)

در روایتى از عایشه نقل شده که گفت <رسول خداصلى الله علیه وآله وقتى بر من وارد شد فرمود: اى عایشه این دو برد ( لباس) مرا بشوى عرض کردم یا رسول الله دیروز آنها را شستم. فرمود: مگر نمى‏دانى لباس آدمى خداى را تسبیح مى‏گوید و اگر چرک شود تسبیحش قطع مى‏شود». (9)

برهان عقلى و فلسفى در اثبات این که تسبیح تمام موجودات حقیقى است

این برهان مشتمل بر چهار مقدمه یقینى است که نخست‏به اجمال آنها را ذکر مى‏کنیم و سپس به شرح و تبیین آنها مى‏پردازیم.

مقدمه اول: هر موجود ممکن، محتاج و نیازمند به خداى تعالى است.

مقدمه دوم: نیازمندى و احتیاج موجودات از وجود موجودى مستقل و بى‏نیاز حکایت مى‏کند.

مقدمه سوم: تمام ممکنات حتى جمادات، به حسب درجه وجودى خود داراى علم و ادراکند.

مقدمه چهارم: تسبیح چنانچه از سوى موجودات داراى علم و ادراک واقع شود و از بى‏نیازى ( تنزیه) خداوند حکایت کند، حقیقى خواهد بود.

نتیجه: تمام ممکنات، خداى تعالى را به صورت حقیقى (نه مجازى) تسبیح مى‏گویند.

بنابراین اگر چنین است که تسبیح حقیقى چیزى جز بیان بى‏نیازى خداى تعالى همراه با علم و ادراک نیست، و اگر چنین است که تمام موجودات از بى‏نیازى و منزه بودن خداوند حکایت مى‏کنند و به حکایت‏خویش علم و آگاهى نیز دارند، به سهولت مى‏توان نتیجه گرفت که تمام موجودات یعنى مجموعه نظام آفرینش، حتى جمادات، خداى تعالى را به معنى حقیقى کلمه تسبیح مى‏کنند. (10)

بررسى و ارزیابى برهان
مقدمه اول مقدمه‏اى عقلى و یقینى است، بدین معنا که نظام آفرینش بر طبق قاعده علیت نمى‏تواند به اتفاق و صدفه به وجود آمده باشد بلکه داراى علت هستى بخشى است که با معلول خود سنخیت دارد و بر مبناى حکمت متعالیه معلول چیزى جز تجلى و تشؤن علت تامه نیست و عین ربط و نیاز به او مى‏باشد.

مقدمه دوم نیز مقدمه‏اى عقلى و یقینى است و قابل انکار نیست، بدین معنا که <احتیاج‏» وقتى مطرح است که محتاج الیهى وجود داشته باشد همان طور که <ربط‏» وقتى معنا خواهد داشت که <مستقلى‏» در کار باشد. بنابراین عدم استقلال مجموعه نظام آفرینش و وابستگى شدید آن، حاکى و کاشف از وجود موجودى مستقل و بى‏نیاز است.

مقدمه سوم به ادراک شعور موجودات غیر ذى روح اشارت دارد که گرچه در مبحث قبلى با بیان آیات و روایات آشکار گردید که همه موجودات داراى علم و ادراک و شعور مى‏باشند و متناسب با حیطه وجودى خود بهره‏اى از علم و ادراک دارند، نظر به اهمیت‏بسیار زیاد این مقدمه در ادامه مقال از دیدگاه فلسفى، مستقل و جداگانه درباره آن سخن خواهیم گفت.

مقدمه چهارم تعریف تسبیح حقیقى در مقابل تسبیح مجازى است; چه تسبیح حقیقى به معناى تنزیه‏اى است که همراه با علم و ادراک صورت پذیرد در حالى که تسبیح مجازى به معناى آیت‏بودن و دلالت داشتن ... به کار رفته است.

از مقدمات مذکور در بالا چنین نتیجه مى‏گیریم که مجموعه نظام آفرینش از جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها و فرشتگان و ... همگى حقیقتا مسبح حق تعالى هستند و نظر گروه مخالف نمى‏تواند درست‏باشد که گفته‏اند تسبیح بعضى از موجودات از قبیل مؤمنان از افراد انسان و ملائکه ربانى زبانى، و تسبیح بقیه موجودات حالى است و در مجاز تسبیح گفته مى‏شود، چون موجودات هر یک به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى‏کنند به این اعتبار آنان را تسبیح گوى خدا خوانده است. (11)

تمام موجودات حتى جمادات بهره‏اى از علم و ادراک دارند
همان‏طور که قبلا بیان شد چنانچه یقینى بودن این مطلب یعنى علم و ادراک داشتن تمام موجودات اثبات گردد، برهانى که در اثبات مدعاى مورد نظر، اقامه گردید، کاملا یقینى و غیر قابل انکار خواهد بود.

در این جا براى اثبات این معنا، به چند مقدمه فلسفى اشارتى مى‏کنیم.

مقدمه اول: وجود اصیل است و منشا تمام خیرات مى‏باشد.

مقدمه دوم: حقیقت وجود، حقیقت واحد ولى ذو مراتب و مشکک است و از این رو استعمال لفظ وجود براى همه مراتب آن از باب اشتراک معنوى است.

مقدمه سوم: وجود، چیزى جز کمال و صفات کمالى نیست. یعنى هر آنچه حظى و بهره‏اى از وجود داشته باشد مسلما حظى و بهره‏اى از صفات کمالیه خواهد داشت.

مقدمه چهارم: حیات و علم و قدرت و تکلم و عشق و .... از صفات کمالى‏اند که بنا به مصداق عین یکدیگر و مفهوما متعدد هستند.

اینک با توجه به مقدمات مزبور - که هر کدام محتاج به بیان و شرح تفصیلى است - مى‏توان نتیجه گرفت که <هر یک از موجودات به مقدار حظى که از وجود دارد، بهره‏اى از علم دارد» (12) و بخصوص با توجه به این که حقیقت وجود مانند حقیقت علم عین ظهور و نور و کاشفیت است، مى‏توان گفت که وجود چیزى جز علم و ادراک و قدرت و صفات کمالیه نیست و هر موجودى به قدر سعه وجودى‏اش داراى علم و قدرت و حیات است که در راس هرم هستى وجود خداوند متعال است و چون وجود مقدس او، فعلیت محض و اشد مراتب وجود مى‏باشد، کاملترین مراتب صفات کمالى مانند حیات و علم و قدرت را به صورت ذاتى با خود دارد و موجودات دیگر که چیزى جز تجلیات او نیستند نیز به حسب میزان قرب شان به وجود حضرت حق و به قدر بهره وجودى‏شان، از صفات کمالى بهره‏مند مى‏باشند. به گونه‏اى که حتى پایین ترین مراتب وجود که مرز هستى و نیستى است - یعنى همان عالم کائنات و جامدات - نیز به همان اندازه که از وجود بهره‏مند است‏به همان اندازه از حیات و علم و قدرت نیز نصیب دارد و <البته لازمه این حرف این نیست که بگوییم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند و یا بگوییم علم در همه یک نوع است و یا همه آنچه را که انسان مى‏فهمد مى‏فهمند و باید آدمى به علم آنها پى ببرد و اگر نبرد معلوم مى‏شود علم ندارد... چون چنین است که هیچ موجودى نیست مگر آن که وجود خود را درک مى‏کند (البته مرحله‏اى از درک) و مى‏خواهد با وجود خود احتیاج و نقص وجودى خود را که سراپایش را احاطه کرده اظهار نماید، احتیاج و نقصى که غناى پروردگار و کمال او آن را احاطه نموده است پس هیچ موجودى نیست مگر آن که درک مى‏کند که ربى غیر از خداى تعالى ندارد. پس او پروردگار خود را تسبیح مى‏نماید. و از داشتن شریک و یا هر عیبى منزه مى‏دارد. با این بیان به خوبى روشن مى‏گردد که وجهى ندارد که ما تسبیح زمین و آسمان را در آیه مورد بحث‏حمل بر مطلق دلالت کنیم و مرتکب مجاز شویم، زیرا وقتى جایز است ارتکاب مجاز کرد که نشود کلام صاحب کلام را حمل بر حقیقت نمود». (13)

این که فلاسفه و عرفاى بزرگ معتقدند که عشق و شوق در همه اشیا حتى در جامدات سریان و جریان دارد و به موجودات ذى روح اختصاص ندارد، نیز مبتنى بر این معناست که همه موجودات علم و شعور دارند: چه، عشق و شوق فرع بر شعور و ادراک است، منتها همان طور که حقیقت وجود داراى مراتب و درجات است، علم و شعور نیز داراى مراتب و درجات است. بنابراین جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها و ... مطابق با بهره وجودى شان داراى علم و ادراک هستند. شیخ الرئیس ابن سینا در نمط هشتم اشارات و تنبیهات چنین فرموده است که <فاذا نظرت فى الامور و تاملتها وجدت لکل شى‏ء من الاشیاء الجسمانیه کمالا یخصه و عشقا ارادیا او طبیعیا لذلک الکمال....» (14)

مرحوم صدر المتالهین شیرازى (ره) در اسفار اربعه تساوق وجود و صفات کمالیه را مطرح مى‏کند و معتقد است <ان الوجود على تفاوت درجاته عین العلم و القدرة والارادة و سائر الصفات الوجودیه لکن الوجود فى بعض الاشیاء فى غایة الضعف لایظهر منه هذه الصفات لغایه قصورها و مخالطتها بالاعلام والظلمات والى ذلک اشار بقوله (و ان من شى‏ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون) (15) مرحوم سبزوارى در شرح بیان ملا صدرا مى‏فرماید: <بیان ذلک ان الوجود الحقیقى هو النور الحقیقى لکونه ظاهرا بالذات مظهرا للماهیات، کما ان النور المجلى ظاهر بالذات مظهر للالوان و غیرها من المبصرات و هذا معنى معظم مراتب الوجود عند لاشراقیین بالنور کنور الانوار والانوار القاهره والانوار الاسفهبدیة والانوار العرضیه فالوجود ما به الانکشاف ذاته و غیره لذاته بل هى عین الانکشاف و کل ما هو کذلک علم اذ لیس العلم الا هذا» (16)

همچنین مرحوم سبزوارى در پاورقى اسفار به گونه‏اى دیگر ادراک موجودات را بیان کرده و اظهار مى‏دارد: <فکیف یکون للموجودات ادراکات حتى للاجسام و الجسمانیات قلت لشعورها وجوه: منها ان الوجود عین الشعور والارادة والقدرة و نحوها و لاسیما عند الاشراق و منها معیة ارباب انواعها و منها معیة رب الارباب و کیف تصیر معیة النفس للجسم ایاه شاعرا ولایجعله شاعرا معیة روح الارواح معیة اشد من معیة النفس بالجسد». (17)

استاد سید جلال‏الدین آشتیانى (مدظله) نیز بیان حکیمانه‏اى در اثبات این معنا آورده‏اند که تمام موجودات بهره‏اى از صفات کمالیه من جمله علم دارند عین کلام ایشان چنین است:

<والدلیل على عینیة الوجود للعلم والقدرة والارادة والعشق والابتهاج: ان صریح ذاته عین الوجود و ان علیته للاشیاء عین ذاته و اذا تجلى الحق بصریح ذاته فى المظاهر، یتجلى بجمیع اسمائه و صفاته و الصفات الکمالیه لاینفک عن الوجود السارى والا لزم ان لایکون صریح ذاته علة للاشیاء» (18)

بیان استاد آشتیانى خود برهانى جداگانه در اثبات این معناست که تمام موجودات حتى نازلترین مراتب وجودى مطابق با حیطه وجودى شان از علم و ادراک بهره دارند.

یعنى: اگر چنین است که ذات مقدس حق تعالى عین وجود است و وجود ذاتى اوست و اگر چنین است که علیت او براى اشیا عین ذات مقدس اوست، در این صورت هرگاه ذات مقدس در مظاهر و مراتب وجودى تجلى کرد، طبعا تجلى او به جمیع اسما و صفات مقدس خواهد بود و در نتیجه در تمام مراتب وجودى اثرى از صفات کمالیه او مشاهده خواهد شد، چه در غیر این صورت لازم مى‏آید که ذات مقدس علت پیدایش اشیا نباشد و این خلاف فرض است.

طرح دو اشکال و پاسخ آن
اشکال نخست: بودن علم و ادراک در عالم مجردات و موجوداتى که بهره‏اى از تجرد دارند قابل پذیرش مى‏باشد، ولى در اشیاى مادى که بنا بر حرکت جوهرى، عین سیلان و حرکت‏بوده و لحظه‏اى ثبات ندارند، چگونه مى‏تواند علم و ادراک که مقوله‏اى مجرد است وجود داشته باشد، چه علم و ادراک را با تغییر و عدم ثبات سازگارى نیست.

پاسخ اشکال بر طبق مبانى حکمت متعالیه کاملا روشن و آشکار است، زیرا در مبحث‏حرکت جوهرى ثابت‏شده که حرکت و سیلان عین ذات اشیاى مادى است‏به گونه‏اى که حذف حرکت از ماده مستلزم از بین رفتن عالم ماده است. بدین معنا که نحوه وجود اشیاى مادى به گونه‏اى است که عین <تصرم‏» و <شدن‏» است و در حقیقت‏شدن و تصرم و تغییر اشیاى مادى خود نوعى <بودن‏» و ثبات و عدم تغییر است. بنابراین حرکت چیزى نیست که عارض بر اشیاى مادى و زاید بر وجود ماده باشد بلکه مرتبه ضعیفى از مراتب وجود است که در اشیاى مادى ظهور پیدا کرده است لذا با توجه به آنچه گفته شد در عالم ماده نیز ثبات و آرامش وجود دارد البته ثباتى که متناسب با این مرتبه از وجود است و با علم و ادراک سازگارى دارد. (19)

اشکال دوم: اگر چنین است که تمامى موجودات بدون استثنا تسبیح و حمد و ستایش خداى تعالى را حقیقتا انجام مى‏دهند پس چرا بعضى از انسانها و همچنین ابلیس به او (جل و علا) کفر ورزیده و از سجده و ستایش او سرباز مى‏زنند.

پاسخ این است که همه موجودات بدون استثناء تسبیح و حمد و ستایش خداوند را انجام مى‏دهند جز این که بعضى از موجودات که افکار آمیخته با وهم و تخیلات شیطانى بر آنها غلبه دارد (20) به ظاهر تسبیح خداى تعالى نمى‏گویند گرچه تمام تار و پود وجودشان مسبح حق تعالى است و به فرموده امیرمؤمنان على‏علیه‏السلام کسانى که خداى تعالى را با گفتار و کردار انکار مى‏کنند، آثار و علائم موجود همگى گواهى مى‏دهد که آن شخص در دل به وجود خداوند اقرار دارد (فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود) (21)

مثل چنین افرادى مثل کسى است که با تمام وجود فریاد مى‏زند که در این جهان هیچ فریادى نیست و هر چه بیشتر فریاد برآورد بیشتر سخن خود را نقض نموده است.

بنابراین مى‏توان انسانها را در این زمینه به سه دسته تقسیم نمود: گروه اول که اکمل اولیاى الهى و مصداق بارز انسان کامل هستند، هم خود تسبیح خداى تعالى مى‏گویند و هم مى‏دانند: که تمام موجودات تسبیح گوى حضرت حق هستند و هم تسبیح آنها را مى‏شنوند و مى‏فهمند. گروه دوم کسانى هستند که علاوه بر آن که خود تسبیح خداى مى‏گویند فقط مى‏دانند که دیگر موجودات هم تسبیح گوى خداوند هستند ولى این گروه تسبیح موجودات را نمى‏فهمند، و گروه سوم کسانى هستند که نه تنها از تسبیح موجودات دیگر بى‏خبرند بلکه حتى نمى‏دانند که خود نیز مسبح خداى تعالى هستند.

رابطه تسبیح و تحمید
همان طور که گذشت تسبیح عبارت از منزه دانستن خداوند از نقایصى است که در ممکنات است‏بدین صورت که موجودات امکانى با اظهار حاجت و نقص وجودى خود از این معنا پرده بر مى‏دارند که خالق آنها از هر حاجت و نقصى پاک و منزه است.

ولى حمد عبارت از بیان صفات کمالى خداوند توسط موجودات از طریق اظهار کمالات و نعمت‏هایى که خداوند به آنها عطا نموده است. به بیانى دیگر <اگر اشیا و موجودات از جهت کشفشان از غنا و کمال خدایى و نقص و احتیاج خود لحاظ شوند، وجودشان تسبیح خواهد بود و اگر از این جهت لحاظ شوند که نشان دهنده نعمت وجود و سایر جهات کمالند از این نظر وجودشان حمد خداست البته در این صورت وقتى حمد و تسبیح دارند که شعور موجودات را هم در نظر بگیریم و اما اگر موجودات از این نظر لحاظ شوند که نشان دهنده صفات جمال و جلال خدایى‏اند و از علم و شعورشان قطع نظر شود در این صورت صرفا آیاتى هستند که بر ذات پروردگار دلالت مى‏کنند». (22) که در مباحث گذشته مساله علم و ادراک موجودات به تفصیل بیان شد.

نکته‏اى که در این جا شایان ذکر است این است که از آن جا که شناخت‏خداوند به جهت عدم تناهى وجود او براى هیچ موجودى حتى ملائکه و پیامبران و اولیاى الهى میسور و ممکن نیست، تا جایى که پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله که کاملترین مرتبه از مراتب شناخت و قرب را دارد فرمود: <ما عرفتک حق معرفتک - لااحصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک‏» لذا به همین علت است که از دیدگاه قرآن مجید، تسبیح و تنزیه به عنوان اصل مطرح شده و سپس در پى آن مساله حمد و ستایش آمده و بدان امر شده است. آیاتى از قبیل: <وان من شى‏ء الا یسبح بحمده × فسبح بحمد ربک × والملائکة یسبحون بحمد ربهم × وتسبح بحمد ربک × نحن نسبح بحمدک ×، همگى دلالت‏بر این معنا دارند که مخلوقات به جهت محدودیت وجودى شان نمى‏توانند حمد و ستایش خداوند را آنگونه که هست‏به جاى آورند، لذا خداوند خود را از حمد حامدان منزه داشته بدین‏صورت که حمد آنها را همراه با تسبیح آورده است، البته در قرآن مواردى هست که خداوند متعال بندگان مخلص خود را از این جهت از ما بقى مخلوقات امتیاز بخشیده است و در مواردى به صورت مستقیم مساله حمد را بدون تنزیه و تسبیح به آنها نسبت داده است که توضیحش خواهد آمد، آن جا که فرموده <سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین‏» (23)

مرحوم علامه طباطبائى (ره) در تفسیر ارزشمند المیزان چنین فرموده‏اند: <خداوند سبحان خود را از توصیف واصفان از بندگانش منزه داشته و فرموده: (سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین، خدا منزه است از آنچه توصیفش مى‏کنند، مگر بندگان مخلص او) و در کلام مجیدش هیچ جا این اطلاق را مقید نکرده، و هیچ عبارتى نیاورده که حکایت کند حمد خدا را از غیر خدا، بجز عده‏اى از انبیاى مخلصش که از آنان حکایت کرده که حمد خدا گفته‏اند، در خطابش به نوح‏علیه‏السلام فرموده (فقل الحمدلله الذى نجینا من القوم الظالمین، پس بگو حمد آن خدایى را که ما را از قوم ستمکار نجات داد) و از ابراهیم‏علیه‏السلام حکایت کرده که گفت (الحمدلله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل واسحق، سپاس خداى را که در سن پیرى اسماعیل و اسحاق را به من داد).

و در چند جا از کلام مجیدش به رسول گرامى‏اش محمدصلى الله علیه وآله فرمود که (وقل الحمدلله) و از داود و سلمان حکایت کرده که (وقالا الحمدلله) و از اهل بهشت‏یعنى پاک دلانى که از کینه درونى و کلام بیهوده و فسادانگیز پاک‏اند، نقل کرده که آخرین کلامشان حمد خداست و فرموده (و آخر دعواهم ان الحمدلله رب العالمین)

و اما غیر از این موارد هر چند خداى تعالى حمد را از بسیارى مخلوقات خود حکایت کرده و بلکه آنها را به همه مخلوقات نسبت داده و فرموده (والملائکة یسبحون بحمد ربهم) و نیز فرموده (ویسبح الرعد بحمد) و نیز فرموده (وان من شى‏ء الا یسبح بحمده) الا این که به طورى که ملاحظه مى‏کنید همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده که گفتیم، منزه مى‏دارد، هر جا سخن از حمد حامدان کرده حمد ایشان را با تسبیح جفت کرده و بلکه تسبیح را اصل در حکایت قرار داده و حمد را با آن ذکر کرده و همان طور که دیدید فرموده تمامى موجودات با حمد خود او را تسبیح مى‏گویند. خواهى پرسید چرا خداوند منزه از حمد حامدان است؟ و چرا نخست تسبیح را از ایشان حکایت کرده؟ مى‏گوییم براى این که غیر خداى تعالى هیچ موجودى به افعال جمیل او و به کمال و جمال افعالش احاطه ندارد، همچنان که به جمیل صفات و اسمائش که جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است احاطه ندارد، همچنان که خودش فرموده (ولا یحیطون به علما، یعنى احاطه علمى به او ندارد).

بنابراین، مخلوق به هر وضعى که او را بستاید، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه یافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته و به آن تقدیر اندازه‏گیرى کرده و حال آن که خداى تعالى محدود به هیچ حدى نیست، نه خودش، و نه صفاتش و اسمائش و نه جمال و کمال افعالش.

پس اگر بخواهیم او را ستایش صحیح و بى اشکال کرده باشیم باید قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر خود کنیم و اعلام بداریم که پروردگارا تو منزه از آنى که به تحدید و تقریر فهم ما محدود شوى همچنان که خودش در این باره فرموده (ان الله یعلم وانتم لاتعلمون) اما مخلصان از بندگان او که گفتیم حمد آنان را قرآن حکایت کرده، آنان حمد خود را، حمد خدا و وصف او قرار داده‏اند، براى این که خداوند ایشان را خالص براى خود کرده است‏». (24)

حاصل سخن
گفته شد که یکى از معانى ارزشمندى که در موارد زیادى در کلام الهى مطرح شده است مساله تسبیح موجودات در کل نظام آفرینش مى‏باشد، بدین معنا که هر آنچه مخلوق و معلول خداست، خداى تعالى را به عظمت و پاکى مى‏ستاید و تسبیح مى‏کند.

معناى حقیقى تسبیح عبارت از تنزیه و به پاکى ستودن است، بدین معنا که خداى تعالى از هرگونه نقص و عیبى (مانند امکان ذاتى - فقر وجودى - ترکیب و ....) که در ممکنات مشاهده گردد، پاک و منزه است.

از مجموعه مباحث مى‏توان نتیجه گرفت که چون ماسواى خداوند همه معلول و ناقص‏اند و به نقص و کمبود خود علم و آگاهى دارند، لذا به هستى کاملى تکیه دارند که از هرگونه نقص و احتیاجى منزه و پاک است و همیشه و در همه حال او را از هرگونه نقص و عیبى منزه دانسته و به پاکى مى‏ستایند و چون تسبیحشان همراه با علم و ادراک و حمد و ستایش است. لذا به معنى حقیقى کلمه نیز خداى تعالى را تسبیح مى‏گویند، نه این که وجودشان صرفا دلالت‏بر وجود خداوند داشته باشد، که <تسبیح مجازى‏» به آن اطلاق گردد.

نکته قابل تامل این است که هر موجودى با زبان مخصوص خود خداى تعالى را تسبیح مى‏گوید یعنى علاوه براین که هر موجودى دلالت‏بر وجود حضرت حق دارد، به معناى حقیقى کلمه با نوعى تکلم و سخن گفتن او را تسبیح مى‏گوید.

آنچه که در حد و تعریف <کلام‏» ماخوذ است، ارائه و کشف ما فى‏الضمیر است و این <فهمانیدن و کشف‏» به هر طریقى که صورت پذیرد کلام نامیده مى‏شود خواه از طریق قرارداد و وضع حروف و الفاظ باشد یا از طریق ایما و اشاره با علایم و ....

پس، این تصور که کلام را صرفا عبارت بدانیم از فهمانیدن مافى الضمیر به وسیله حروف و الفاظى که از طریق تموج هوا به وسیله حنجره صورت مى‏پذیرد، کاملا نادرست است، (25) چه کلام از ماده <کلم‏» به معناى <جرح‏» است‏یعنى هر اثرى که از جانب مؤثر صادر شود، نوعى کلام و کلمه محسوب مى‏گردد.

بسیار پیش مى‏آید که ما با دست‏یا ابرو و یا با نشان دادن یک تابلو و علامت، بدون هیچ‏گونه لفظى، کلمه و یا کلامى را درک یا افاده مى‏کنیم. بنابراین با توجه به توسعى که در معناى <کلام‏» وجود دارد، اصل تکلم و تکلیم حقیقى (نه مجازى) درباره تمام موجودات صدق مى‏کند و در قرآن کریم این نوع کلام به خداوند و ملایکه و اجنه و انسانها و حتى موجودات بى‏جان نسبت داده شده است. همان طور که به حقیقت، تسبیح خداى تعالى به تمام موجودات حتى موجودات بى‏جان نسبت داده شده است.

نکته پایانى این است که اگر آدمى توانست در اثر تزکیه درون، به بواطن و ملکوت اشیا راه یابد و هماهنگ و هم آواز با آنها گردد، در این صورت به سهولت‏سخن گفتن و تسبیح اشیا را درک کرده و خواهد فهمید یعنى اثرى که از اشیا صادر مى‏گردد، توسط آن شخص دریافت مى‏کند و سپس در درون او به صورت حروف و الفاظ تمثل مى‏یابد و قابلیت‏شنیدن پیدا مى‏کند، به گونه‏اى که طنینى از آن سخن توسط شخص مستعد شنیده مى‏شود، گرچه دیگران از طریق حس شنوایى خود قادر به شنیدن آن سخن نیستند. (26)

جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‏گویند روزان و شبان ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم چون شما سوى جمادى مى‏روید محرم جان جمادان کى شوید فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تاویلها بر بایدت چون ندارد جان تو قندیلها بهر بینش کرده‏اى تاویلها (27) گر تو را از غیب چشمى باز شد جمله ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاک و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل (28)

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشت‏ها و مآخذ

1- راغب اصفهانى - مفردات - ذیل ماده سبح.

2- <سبحان‏» مصدرى است‏به معناى تسبیح و جز به صورت اضافه استعمال نمى‏شود و هر جا هم استعمال شود مفعول مطلق فعل تقدیرى است‏بدین صورت سبحته تسبیحا. در اصول کافى (ج‏1 ص 118) آمده است که از امام صادق‏علیه‏السلام از معناى <سبحان الله‏» سؤال شد حضرت فرمود: منظور منزه بودن خداوند از نقایص است.

البته در مواردى در قرآن مجید کلمه تسبیح به معناى <نماز» به کار رفته است که بعضا اشاره به نمازهاى واجب و برخى دیگر اشاره به نمازهاى مستحبى دارد مانند آیه شریفه (فاصبر على ما یقولون وسبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آناء اللیل فسبح واطراف النهار لعلک ترضى)

همچنین در قرآن گاهى نیز نزاهت‏خداوند با کلمه <قدوس‏» بیان شده است ولى لفظ <سبوح‏» به کار نرفته است.

3- الشیخ ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن (دارالمعرفة بیروت - لبنان) ج‏9، ص‏346.

عین عبارت شیخ چنین است: <... و تحقیقه ان العقلاء یسبحونه قولا واعتقادا - ولفظا - ومعنى و ما لیس بعاقل من سائر الحیوانات والجمادات فتسبیحه مافیه من الادلة الدالة على وحدانیتة وعلى الصفات التى باین بها جمیع خلقه و مافیه من الحجج على انه لایشبه خلقه و ان خلقه لایشبهه، فعبر عن ذلک بالتسبیح‏».

4- ابى القاسم جار الله محمودبن عمر الزمخشرى الخوارزمى، الکشاف عن حقائق التنزیل و... (دارالمعرفة - بیروت - لبنان) ج 2، ص 362.

5- مولى فتح الله کاشانى - منهج الصادقین به تصحیح مرحوم آیت الله شعرانى (کتابخانه اسلامیه تهران،1363) ج‏3، ص 114.

6- آیة الله جعفر سبحانى، منشور جاوید (انتشارات توحید - قم - 1360) ج 2، ص 191.

7- ص 38/18 البته در صورتى که مراد از شبانگاهان و صبحگاهان تمام اوقات باشد این اشکال وارد نیست.

8- در حدیث است که رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله فرمودند که وقتى قبل از بعثت‏شبانى مى‏کردم، گاهى مى‏دیدم که گوسفندان بى‏جهت رم مى‏کنند و وحشت زده مى‏شوند، پس از آمدن جبریل سبب را سؤال کردم، گفت این وحشت از صداى ضربتى است که به کافر مى‏زنند که همه موجودات آن را مى‏شنوند و از آن رم مى‏کنند غیر از ثقلین، و اهل معرفت گویند انسان محجوبترین موجودات از ملکوت است مادامى که اشتغال به ملک و تدبیرات آن دارد، زیرا اشتغالش از همه بیشتر و قویتر است، پس احتجابش از همه بیشتر است و از نیل به ملکوت محرومتر است.

روایت در کافى شریف است، عن الباقرعلیه‏السلام قال: قال النبى‏صلى الله علیه وآله <انى کنت انظر الى الابل والغنم وانا ارعاها - ولیس من نبى الا وقد رعى الغنم - فکنت انظر الیها قبل النبوة وهى متمکنة فى المکینة ما حولها شى‏ء یهیجها حتى تذعر فتطیر، فاقول: ماهذا؟ واعجب حتى جاءنى جبرئیل فقال: ان الکافر یضرب ضربه ما خلق الله شیئا الا سمعها و یذعر لها الا الثقلین.

ر.ک شرح چهل حدیث (اربعین حدیث) - مرحوم امام خمینى (ره)، ذیل حدیث‏بیست و ششم ص‏417.

9- عبدالرحمن السیوطى، الدر المنثور (منشورات مکتبة آیه الله العظمى المرعشى النجفى، قم، 1404 ه. ق) ج 4، ص 185.

10- علامه سید محمد حسین طباطبائى، تفسیر المیزان ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى (دفترانتشارات‏اسلامى وابسته به جامعه‏مدرسین‏حوزه‏علمیه قم، آذرماه‏1363) ج‏13، ص‏150

11- ملا فتح الله کاشانى، تفسیر خلاصه منهج الصادقین، ج‏3، ص 114.

12- المیزان، ج‏13، ص 151.

13- همان، ص 152 و 151.

14- ابن سینا، الاشارات والتنبیهات (دفتر نشر الکتاب، الطبع الثانى،1403 ه) ج‏3، ص 362، همچنین ر.ک: المیزان، ج 1، ص 621.

15- صدرالدین شیرازى، الحکمه المتعالیه فى الاسفار الاربعه (دارا حیاء الترات العربى، بیروت، الطبعة الثالثه، 1981) ج‏6، صص 140 و139.

16- صدر الدین شیرازى، الشواهد الربوبیه (انتشارات دانشگاه مشهد، چاپ دوم، 1360) با تعلیق و تصحیح و مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانى، ص‏389.

17- الحکمه المتعالیه فى الاسفار الاربعه، ج 1، پاورقى صص‏119 و 118 حاشیه (مرحوم ملا هادى سبزوارى)

18- الشواهد الربوبیه، ص 390 حاشیه از استاد سید جلال الدین آشتیانى (مدظله)

19- الحکمة المتعالیة فى الاسفار الاربعه، ج‏3، ص 104; همچنین ر.ک، مبحث <قوه و فعل‏» از کتاب نهایة الحکمه مرحوم علامه طباطبائى.

20- صدرالدین شیرازى، تفسیر القرآن، به کوشش محمد خواجوى (انتشارات بیدار، قم،1366) ج‏6، ص‏147.

21- نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه‏49.

22- المیزان، ج 11، ص 44.

23- صافات‏37/159 و 160.

شاید سر اینکه بعضى از سور قرآنى با تسبیح شروع شده است در تاکید این معنا باشد که اگرچه در متن سوره به ظاهر خداوند از بندگان خود طلب نصرت و کمک نموده و فرموده است: <ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم ولى این بدین معنا نیست که در او احتیاج و نقصى وجود دارد بلکه در نهایت‏برگشت این کمک و طلب به خود بندگان است. مثلا در سوره تغابن که با تسبیح شروع شده این آیه شریفه وارد شده است که <ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم‏» و یا در سوره حدید که با تسبیح شروع شده این آیه شریفه وارد شده است: که <ان المصدقین والمصدقات واقرضوا الله قرضا حسنا یضاعف لهم ولهم اجر کریم‏» که این تعابیر ممکن است تصور نادرستى در بعضى از اذهان ایجاد کند که خداوند نیازمند کمک و نصرت بندگان است، لهذا خداوند تبارک و تعالى خود را از هرگونه نیاز و نقصى پاک دانسته و فرموده است هر آنچه که در زمین و آسمان است‏خداى تعالى را به پاکى مى‏ستاید.

براى توضیح بیشتر ر.ک، تفسیر موضوعى استاد آیة الله جوادى آملى، ج 1، ص 238.

24- المیزان، ج 1، ص 31; ولکن حفظ مقام العبودیة و الادب لدى الحضرة الربوبیة یقتضى ان یکون النظر الى جهة التقدیس والتنزیه اکثر، بل هى انسب لحال السالک و عن الخطرات ابعد. مصباح الهدایة الى الخلافة والولایة، امام خمینى (ره).

25- ر.ک المیزان، ج 2، ص‏477، و ج‏3، ص‏149.

26- به عنوان مثال مى‏توان علایم راهنمایى و رانندگى را مطرح نموده فى المثل اگر ما بخواهیم وسیله نقلیه خود را کنار خیابان متوقف کنیم ناگهان چشمانمان به تابلویى با علامت توقف ممنوع برخورد کند، در این هنگام غافل از این که این تابلو یک جسم فلزى بى‏جان است در حالى که هیچ گونه لفظى روى آن نوشته نشده است، گویى فریادى از آن مى‏شنویم که مى‏گوید <توقف ممنوع‏».

27- محمد تقى جعفرى، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج‏6، ص 498.

28- همان، ج 2، ص‏516.

مجله مشکوه ، شماره 59