پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

در حوزه ی عفاید، عقل تا کجا می تواند پیش برود و چرا؟ از کجا به بعد می شود خبر آسمانی و عقل نا توان می شود؟ لطفا منابعی هم در این مورد معرفی کنید؟ (توانایی عقل در حوزه ی عقاید)

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
براي پاسخ تذکر نکاتي چند ضروري است:
مقدمه اول :
روش کاوش در علوم متفاوت است و هر علمي و يا هر حقيقتي را با يک روش نمي توان مورد کاوش و بررسي قرار داد . در علوم تجربي از روش تجربه و مشاهده ،در علوم نقلي مثل تاريخ و ادبيات( از علوم انساني) و مثل فقه (از علوم الهي) از روش نقل و در علوم عقلي مثل فلسفه از روش عقلي صرف استفاده مي کنيم . اين که گفتيم از روش عقلي صرف در علوم عقلي استفاده مي کنيم، به اين دليل است که در کاوش از علوم ديگر درست است که ما از عقل خود نيز بهره مي بريم، ولي عقل در آن جا فقط به عنوان ابزار فهم مسائل به کار مي رود ،نه ابزار اثبات آنها ، ولي در علوم عقلي هم ابزار فهم است و هم ابزار اثبات .
چيزي ديگر در اثبات اين مسائل ( علوم عقلي ) مثل مشاهده و حس و تجربه و نقل و احساسات آدمي ، به کار نمي آيد . اين نوع عقل را عقل کلي و عقل مورد استفاده در علوم نقلي و تجربي را عقلي جزئي مي گويند . اگر حوزه کاري اين دو با هم رعايت نشود و هر کدام در کار ديگر و درمحدوده ديگري دخالت کند ، کار خراب مي شود و نتايج زيانباري به بار خواهد آورد .
مقدمه دوم:
عقل از ديدگاه دين حجت است و انسان مي‌تواند در فهم بسياري از امور طبيعي از آن استفاده کند اما اين حجيت و تکيه بر آن به اندازه و برد و توان عقل و آن هم در محدوده فعاليتش مي باشد. عقل تنها در اموري مي‌تواند دخالت کند که حق دخالت در آن امر را داشته باشد . زماني حق دخالت در امري را دارد که توان و نيروي کاوش در آن را داشته باشد.
بنابر اين شناخت عقلي و حکم عقل ملاک و حجت است لکن نه در همه جا و همه امور. عقل قدرت زيادي در شناخت امور دارد ولي توانش محدود است. کمي يا زيادي اهميت موضوع مسأله هم در تعيين قلمرو عقل دخالتي ندارد. به عنوان مثال عقل مي‌تواند خدا را اثبات کند ولي نمي‌تواند وجود آب در کرة مريخ را اثبات کند، چرا؟ چون که اصلاً جنس مسأله از نوع مسائلي نيست که عقل بتواند حکمي در آن بدهد. دليل آن هم اين است که احکام عقل فقط در کليات است و در جزئيات حکمي ندارد.
اثبات اين مسأله ـ وجود آب در مريخ ـ به عهدة مشاهده و تجربه است. يعني انسان بايد سوار سفينه فضائي بشود و در مريخ پياده شود يا وسيله‌اي به آن جا بفرستد و از طريق وسيله آن را مورد مطالعه قرار دهد و يا تلسکوپ بسيار قوي بتواند بسازد و از زمين بتواند آن جا را مشاهده کند و بعد حکم کند که در مريخ آب هست يا نيست.
حالا کسي بگويد يعني چه؟! ما با عقلمان خدا را ـ موضوعي با اين اهميت که همه عالم و حتى کره مريخ مخلوقات اويند و در مقابل او چيزي حساب نمي‌شوند ـ مي توانيم اثبات کنيم، چرا نتوانيم با همين عقل در کتابخانه‌ و يا گوشه‌اي بنشينيم و فکر کنيم و استدلال و برهان بياوريم و بالاخره اثبات کنيم که آيا در مريخ آب هست يا نيست؟!!
آيا چنين سخني معقول است؟ چنين مطلبي به حکم عقل مطرود است. چرا؟ به اين دليل که جنس موضوع مسأله فرق مي‌کند . به همين دليل روش و ابزار شناخت آن موضوع هم فرق خواهد کرد.
مقدمه سوم:
دين عبارت است از مجموعه‌اي از اعتقاديات و اخلاقيات و قوانين حقوقي و عبادي که نوع و جنس هر کدام از اين امور با ديگري متفاوت است. بنابر اين ابزار و روش فهم و تحقيق و شناخت آنها نيز متفاوت مي‌باشد. حتى داخل هر يک از اين قسمت‌ها نيز تمام مسائل از يک نوع واحد نيستند و ابزار و روش‌هاي متفاوتي در تبيين و اثبات آنها وجود دارد.
1ـ عقايد: دو نوع است: 1) کلي؛ 2) جزئي.
عقايد با موضوعات عام و کلي مثل وجود آفرينندة عالم موجودي که بتوان تمام عالم و اتفاقات جاري را به او نسبت داد. و اينکه اين موجود چه ويژگي‌ها و صفاتي بايد داشته باشد .نيز مثل وجود هدف براي عالم به اين معنا که عالم بيهوده آفريده نشده و در پس آن هدفي است که عالم و از جمله انسان در حال سير به سوي آن مي‌باشد. نيز اينکه انسان بايد در انتهاي حيات دنيوي
بايد پاداش اعمال نيک خود را ببيند و تاوان ظلم‌ها و بدي‌هاي خود را بپردازد.
عقايد با موضوعات جزئي و خاص مثل فرستاده‌اي که رابط بين آفريننده و آفريده شده است، کيست؟
و اينکه حيات پس از مرگ کي و به چه کيفيت اتفاق خواهد افتاد؟
2ـ اخلاقيات:
اخلاقيات نيز بر دو نوعند:
الف)با موضوعات کلي و عام؛
ب) با موضوعات جزئي و خاص.
اخلاقيات عام مثل اينکه ظلم بد و عدالت خوب است، اداي امانت خوب و خيانت در امانت بد است.
اخلاقيات جزئي مثل اينکه فلان عمل ظلم است و فلان نحوه رفتار عدالت است .
3ـ قوانين عبادي و حقوقي (احکام):
بحث در احکام نيز دو نوعند:
أ ـ بحث در کليت اثبات احکام.
انسان در مقابل آفريننده خود تکليفي دارد يا نه که از آن تکليف به عنوان احکام تکليفي بتوان ياد کرد؟ بحث در اثبات تکليف با عنوان عام و کلي ، يعني اينکه انسان در مقابل رب خود وظيفه‌اي دارد و رها نيست و نيز اين که آن وظيفه بايد بر اساس عدالت باشد.
ب ـ بحث در جزئيات احکام:
حالا که ثابت شد انسان در مقابل رب و پروردگارش تکليفي دارد، تکليف چيست؟ به چه نحو بايد انجام دهد؟ انواعش کدامند؟ جزئياتش چيست؟
در تمام اين سه بخش (اعتقادات، اخلاقيات و حقوق [فقه]) آنچه از انواع اول مي‌باشند، در حيطة جولان عقل مي‌باشندو عقل مي‌تواند در آنها نظر بدهد، يعني توانائيش را دارد و اصلاً وظيفة عقل است و به چيزي غير از عقل اثبات نمي‌شود. چرا؟ چون از نوع کليات مي‌باشند و عقل هم حيطة وظائفش در کليات است.

هر آنچه از نوع دوم مي‌باشد (جزئيات مسائل) در حيطة عمل عقل نيست و عقل انسان هرچه به خود زحمت دهد نمي‌تواند آن را ثابت کند؛ نه اينکه نمي‌فهمد بلکه نمي‌تواند اثبات کند، انکار هم نمي‌کند مثلاً اينکه فرستاده خدا که بايد رابط بين آفريننده و آفريده شده‌ها باشد کيست؟ عقل نمي‌تواند آن را اثبات کند که مثلاً حضرت رسول اکرم(ص) مي‌باشد . انکار هم نمي‌کند ؛يعني بگويد محال است که ايشان باشد؛ بلکه عقل اين جا تابع است. و يا اين که امام بعد از پيامبر کيست و چند نفرند؟ کي به دنيا مي‌آيند و از دنيا مي‌روند؟ اثبات و تعيين اين کار عقل نيست، بلکه کار نقل است؛ بايد تمام اينها را از پيامبر شنيد.
احکام عبادي نيز از اين قبيل‌اند. چرا که از قبيل جزئيات بوده و عقل در جزئيات حکمي ندارد. مثل اينکه انساني بايد نماز بخواند و به فلان کيفيت هم بخواند و يا روزه بگيرد به فلان اندازه و باقي مسائل حقوقي نيز هکذا.
احکام غير عبادي (اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ...) نيز از اين قبيل‌اند. ارث زن نصف ارث مرد است.‌عقل از کجا مي‌تواند بفهمد اين مسأله را اثبات کند ؟انکار هم نمي‌کند. اين گونه مسائل تابع وضع شارع يعني تکليف کننده و کسي که اين تکاليف را وضع کرده ، هستند. هرچه او وضع کرده باشد ، قانون است. البته هر کس مي‌تواند با فکر و نظر ناقص خود قانوني وضع کند، مثلاً بگويد ارث مرد چهار برابر زن باشد و يا ارث زن پنج برابر مرد باشد و يا مساوي باشد. ولي بايد ديد کدام يک از اينها نظر شارع را تامين مي کند.
حال چرا بايد نظر او را تأمين کرد ؟ به اين دليل که او آفريننده است و حق وضع قانون دارد ،نه انسان هائي مثل خودم ، که هيچ گونه ولايتي را خدا به آنان نسبت به ديگران نداده است و مثل او از تمام زوايا و ابعاد وجودي من اطلاع ندارند ( اين مسأله مورد اتفاق و اجماع تمام دانشمندان علوم انساني و تجربي و حتي فلسفي است ) بنابراين عدالت را در وضع قوانين بهتر از تمام انسان ها مي تواند رعايت کند ، چرا که عدالت غير اين نيست که هر چيزي در جاي خود قرار داده شود.
عبادت و انجام تکليف به خاطر اطاعت از اوست و نوع اطاعت و اجزاي آن را هم او بايد تعيين کند .
انساني و يا انسان‌هايي ممکن است با هم بنشينند و بگويند ارث زن دو برابر مرد باشد يا فلان دليل که مثلاً چون زن ضعيف‌تر است ،سهم بيشتري ببرد و يا عده‌اي بنشينند و حکم دهند که مساوي باشد و عدالت را در تساوي ببينند و يا هر کس ديگر حکمي کند و براي حکمش هم دليل بياورد که مثلاً طبق فلان دليل اين حکم همخوان با عدالت است. ولي آيا واقعاً اين گونه است؟ آيا با دور هم نشستن و کار عقلي کردن و فکر کردن مي‌توان به حقيقت مسأله که عدالت هم رعايت شود پي‌برد؟ آيا مي‌توان گفت که اگر تساوي رعايت شود،‌عدالت هم رعايت شده است؟ آيا تساوي برابر است با عدالت؟
آيا اگر همه انسان‌ها با حجم تلاش‌هاي متفاوتي که دارند، اگر دستمزد مساوي بگيرند، عدالت رعايت شده است؟ به نظر مي‌رسد همه جا اين گونه نيست، در بسياري از موارد اختلاف و تفاوت، عين عدالت است و تساوي عين ظلم. حال اختلاف و تفاوت به چه شکل باشد؟ به تعيين عقل ‌مي توان يک سمت را معين کرد و درجه تفاوت و اختلاف را هم تعيين نمود؟
عقل مي‌گويد: خير اين کار من نيست . در اين مورد عاجزم چرا که در محدودة جولان من نيست. مي توانم بگويم که بايد عدالت رعايت شود ولي قدرت اين را ندارم که دريابم آيا اگر نماز را هفده رکعت در شبانه روز بخوانم، حق مولا و پروردگارم را ادا کرده ام يا مثلا بيست رکعت بخوانم.هما ن طور که نمي توانم اثبات کنم که آيا وقتي چراغ راهنما قرمز است ،بايد ايستاد يا حرکت کرد ؟ چرا که اين را بايد از واضع اين قانون بپرسيد ، او به شما خواهد گفت . همچنين است مثال هائي که آورديد : ارث زن و مرد و يا اعدام مرتد و .... .
پس چه بايد کرد؟ چه کسي آگاه ترين شخص در اين باره مي‌باشد؟ آيا آنهايي که ابزاري به جز عقل ندارند و عقل هم کاري از او در اين گونه مسائل ساخته نيست يا هر موجودي که انسان و عقل او را آفريده و به تمام مصالح و مفاسد زندگي او آگاهي دارد و هر چيزي را مي‌تواند سر جاي خود قرار دهد و به اين طريق عدالت را رعايت کند؟
عقل حکم مي‌کند گونه دوم درست است ( اين ديگر کار عقل است؛ يعني تعيين واضع قانون، چرا که از نوع اول مسائلي است که در بالا ياد آور شديم ).
بنابر اين عقل ارزشمند است، حجت است و عالي‌ترين مخلوق است ولي در حد و اندازه خودش . اگر از اندازة خود پا فراتر نهد ، به خطا خواهد رفت. حال چه متوجه خطاي خود باشد يا نه، و تصور کند که به راه درست رفته است ؛مثل غرب و ممالک غير اسلامي که تصور مي کنند همين که با عقل هاي ناقص خود نشستند و قوانيني وضع کردند ، کار را تمام کرده و عدالت را به انجام رسانده اند .نيز اين گونه تصور مي‌کنند که مثلاً با تبديل مسأله قصاص به حبس ابد و يا هر مجازات ديگر مسأله را حل کرده‌اند، ولي نمي‌دانند که با تعطيلي اين حکم چه منافع و مصالحي را از دست داده و چه مفاسدي را به بار آورده‌اند.